* تصمیم گرفته بودم در این وبلاگم پستی با محتوای شخصی منتشر نکنم۱، اما امروز دلم بهانه گرفت و خواست، مگر چند بار دل آدم بهانه میگیرد که آدم بخواهد به آن بیاعتنایی کند؟ قرار است این پست را دلم بگوید و انگشتانم تایپ کنند و من به آن فکر کنم. دل است دیگر، شاید ساعتی دیگر بهانه گرفت که پست را پاک کن، مگر چند بار دل آدم بهانه میگیرد که آدم بخواهد به آن بیاعتنایی کند؟
* این سالی که گذشت، از همان روز اولش برای من زجر بود. از همان ساعت اولش. بگذریم، حرف مردم را نباید زد. بماند هر چه گذشت در آن روزها، بینی و بین الله. سخت گذشت.
* ترم را با فرار از لبهی مشروطی و اخراج تمام کردم، آن هم روزهای سختی بود. به آن روزها که فکر میکنم، خندهام میگیرد، دلم هم. خندهام از این بابت است که تا زور بود به باد هوا حکومت داشتم و به اخراج که رسیدم، چنان درس خواندم، که چه درس خواندنی! و دلم هم از همین بابت میگیرد. روزهای سختی بود.
* تابستان را با قدرت و اعتماد به نفس برای شروع پایاننامه و خواندن کنکور دکترا شروع کردم. هنوز روزی نگذشته بود که خبری، خانهی ما را لرزاند: «سرطان مادر». روزهای سختی بود، هر چه که بود، با پایان درمان موفقیتآمیز مادر در زمستان، آن روزها نیز گذشتند، هر چند که نه پایاننامهای جلو رفت و نه برای کنکور خواندم -و حتی شرکت هم نکردم.-.
* اوایل بهمن به تهران برگشتم. هنوز پا به این خاک دودخیز نگذاشته، دوستی مرا به کار فرا خواند، از شما چه پنهان؟ خودم هم بدم نمیآمد، رزومهی کاری خوبی میشود برایم. مشغول به کار شدم و در کنارش هم پایاننامه. پایاننامه را به فصل چهار رساندهام. فصل بعد از آن میشود پیشنهاد برای مطالعات بعدی و کدها. اگر این فصل تمام بشود، پایاننامه را نیز تمامشده فرض میکنم.
* یکسال میگذرد از ننوشتنم در اینجا. این یکسال برای من نعمت بزرگی بود۲، به وضوح تغییر ابعاد وجودی خودم را احساس میکنم. حال که به پستهای قبلی این وبلاگ نظری میاندازم، خندهام میگیرد. خواستم پاکشان کنم، دیدم آدم گذشتهاش را پاک نمیکند، حداقل نباید سعی کند که پاک کند.
۱. ابتدا میخواستم این پست را در وبلاگ عمومیم منتشر کنم، بعد دیدم که حرف را باید در سر جای خودش زد و این حرفها، حرف خودم است و جایش در وبلاگ خودم.
۲. حتی روزهای زندگی بدون خدا :)، تجربهای که شاید کمتر کسی داشته باشد.
خیلی خوشحالم حال مادرت خوب شده. برات ارزوی موفقیت میکنم دلم برات تنگ شده بود انتر
ممنون و قربونت :))
سلااااام دکتر!!
سال نوت مبار. امیدوارم سال جدید سالی سرشار از برکت و موفقیت برای شما و خانواده محترم باشه.خوشحال شدم دوباره برگشتی..
اول سالی کلی از اومدنت خوشال شدم...
در پناه حق
سلاااااااااااام رئیس! من خیلی ارادت دارم به شما!
ممنونم و سال نوی خودت هم مبارک با هفت ماه تأخیر :دی.
سلام دوست قدیمی... وقتی بروز شدن اینجا رو دیدم هم تعجب کردم و هم خوشحال شدم. خوش آمدید
حرفها بسیارند اما سکوت باید.....هعی....
صمیمانه ارزو میکنم سال ٩٤ بهترین تجربه ها رو داشته باشید. موفقیت و سلامتی و برکت
سلام! :)
ممنون! امیدوارم تا الان هم سال خوبی برای شما بوده باشه!
سلام
دکتر ازت خبری نیس...
انشااله بیخبری، خوش خبری...
سلام رئیس!
درگیر کار و اینا :دی.
سلام دکتر
امیدوارم در کنار خانواده همیشه سالم و سلامت باشید.
زندگی ما هم در سال ۹۳ به طور کامل از دست رفت!
امروز دلم بهانه گرفت به وبلاگت سر بزنم مگه چند بار دل آدم بهانه میگیره؟ سر زدم دیدم پست برای ۲۹ اسفند هست. یعنی تقریبا ۲ ماه و چند روز پیش.
دکتر برای ما دعا کن که خیلی محتاجیم.
یا حق
سلام :)
ممنون.
امیدوارم مشکل حل شده باشه ;)
سلام دکتر.
یه دفعه کم پیدا (یا بهتر بگم ناپیدا) شدی. یه روز اومدم توی وبلاگ فقط بایه صفحه مواجه شدم:
انسان اصولا موجودی است پایان پذیر و ...
------------------------
خیلی دلم گرفت. انشااله که هرچی خیره قسمتت بشه.
وبلاگتو حذف نکن. به این فکر کن که مثلا سه سال بعد بیای نگاه مطالبت کنی. خیلی حس جالبی هست. ضمنا من تجربه حذف وبلاگ رو دارم. اصلا تجربه خوبی نیست.
سلام دکتر جان!
حذف که نمیکنم من عموما! ایندکس میذارم روش :دی.
لطفا وبلاگ نویسی را ادامه دهید! دیدن سرنوشت یک دانشجوی ریاضی مثل شما،مثل اینکه چند سال آینده ب خودم رو می بینم!
به عنوان آیینهی عبرت :)).
یه سلام غبار گرفته!
فک کنم باید منتظر پست بعدی باشیم با عنوان: من در آینه1394!
سلام رئیس!
نه! زودتر اومدم :)).