* حدود یک ماه پیش، دوستم میرکریم بهم گفته بود که قرار ِ سایتی راهاندازی بشه برای دانلود کتابهای ریاضی دانشگاهی. متاسفانه من یادم رفت در این مورد اطلاعرسانی کنم و از این بابت عذر میخوام از میرکریم.
* حرف اضافهای نیست: کتابخانه ریاضی MathDL. این سایت با امکانات خیلی خوبی به نظر من راه افتاده، توجه کردن به CDNها از همین ابتدا کار خیلی خوبی هست، قالب گرافیکی زیبا و قابل تحسینی داره، بر مبنای وردپرس هست و کتابها خیلی خوب و شیک طبقهبندی شدن. در کل کار خیلی خوبی از آب در اومده.
* اگه حتی ریاضی هم نمیخونید بهتون پیشنهاد میکنم به این سایت سری بزنید. سایت اینقدر زیبا هست که بتونه برای دقایقی شما رو هم جذب کنه ؛)
* آدم واقعا مگه از زندگی چی میتونه بخواد؟ به جز یه اتاق که توش تنها باشه، چایی و چند تا مساله برای حل کردن.
* راستش چند روز هست که دارم روی یه موضوع فکر میکنم و امروز که خواستم بنویسمش، توی انتخاب عنوان موندم. آخر کار شاید عوض شد عنوان، ولی الان که شروع کردم به نوشتن، عنوان هست: «چیزی که پــُر باشه، ولی خالی باشه!».
* خیلی وقته که حوصله سیاسیون رو ندارم، تقریبا از ۸۸ به بعد شروع شد، کلا سعی میکنم نه بحث سیاسی داشته باشم، نه خبر سیاسی بخونم و نه غیره و ذلک سیاسی. اینقدر بیاخلاقی دیدم که یه جورایی ترجیح میدم نبینم. حالا شما بخون سر زیر برف.
* اما چند روز پیش ظاهرا تو مجلس اتفاقاتی افتاده، من خیلی جدی نگرفتم وقتی که تو اینترنت در موردش دیدم، ولی کمکم دیدم نه! مثه اینکه جالب بود قضیه و با این دید رفتم فیلمش رو دانلود کردم و دیدم.
* چیز جدیدی نبود برام! دکتر افشاگری کرد! طرف مقابلش هم بهش گفت اینایی که به من میگی ربطی به موضوع بحث نداره! درست شبیه به مناظره موسوی و احمدینژاد.
* اعتراف میکنم چهار سال پیش، از این رفتار سیاسی ذوقزده میشدم، بخشیش اقتضائات نوجوانی بود و بخشیش هم سببش، تبلیغاتی بود که تو کوچه و بازار علیه هاشمی میشد. به هر حال خودم رو معصوم نمیدونم و اشتباهیه که کردم! دکتر از همون ۸۴ هم همین بود و طبیعتا ادعای کسایی که میگن فلان شد و امان رو قبول ندارم؛ من اشتباه کردم.
* احمدینژاد کلا برای من مفید بود، شاید درسی که من از این ۸ سال گرفتم رو هیچ وقت، با خوندن هیچ کتابی نمیتونستم یاد بگیرم. از این بابت خدا رو شاکرم.
* یادم نمیره که انقلابی بودن به داد و هوار و ادعا نیست. کسی انقلابیه که خودش رو به انقلاب مدیون بدونه، نه انقلاب رو به خودش.
* یکی از ویژگیهای من اینه که به راحتی میتونم برنامهریزی کنم، یعنی کافیه فکر کنم به این چیکار میخوام بکنم، ذارتی برنامه اصن خودش میاد. به هر حال این تواناییه که خدا به من داده و نمیشه بهش حسودی کرد.
* فقط یه مشکل کوچیک هست اینه که هنوز بیشتر از یه روز نتونستم به هیچ برنامهای پایبند بمونم و باز ذارت ولش کردم به امون خدا. به هر حال این هم یه ویژگی هست که خدا بهم داده و نمیشه بهم سرکوفت زد.
* یه آهنگ بود نمیدونم از کی که توش یه جا میگفت «چی فکر میکردیم، چی شد! دل دیوونه اسیر کی (!!!) شد!»، این شده حکایت روزگار ما.
* قبل از انقلاب میگفتیم قرار ِ هر استاد مارکسیست در دانشگاهها کرسی داشته باشن و آرا و عقایدشون رو آزادانه بگن (با توجه به جو روزهایی که اون حرف زده شده، یعنی روزهای اوج تفکر مارکسیستی و طبیعتا با تعمیم قرار بود یک تفکر ریشهدار بتونه آزادانه عقایدش رو بیان کنه)۱، میگفتیم در صورت عدم توطئه حتی کمونیستها هم در ابراز عقاید آزادند۲. بعد از انقلاب هم که داریم میبینیم و نمیخوام وارد کلیتش شم و فقط یه حوزه که باهاش سر و کار دارم رو بررسی میکنم: «دسترسی آزاد به اطلاعات».
* من حق دارم به اطلاعات دسترسی آزاد داشته باشم، منظور از اطلاعات هم اخبار امنیتی وزارت اطلاعات نیست که دوستان بخوان در مورد حدود این دسترسی بحث کنن -که البته اگه روزی بیاد که در دنیا گردش آزاد اطلاعات باشه، از اون هم استقبال میکنم- و طبیعتا هیچ کس هم نباید این حق رو از من بگیره. یکی از مجاری دسترسی به اطلاعات، اینترنت ِ که من هر روز ازش استفادههای متفاوتی میکنم. خب حالا یه سری آدم -آدم؟- اومدن برداشتن بنا به سلیقهی خودشون تشخیص دادن که چی خوبه برا من و چی بد و به این کارشون هم جلوهی قانونی دادن.
* تا اینجای بحث خب ممکنه موافق داشته باشه و مخالف، اما جالبی قضیه اینجاست: «VPN قانونی». همون موجودات مورد بحث، حالا که دیگه هر چیز بدردبخور رو زدن بستن اومدن و میخوان به صورت قانونی فیلترشکن بفروشن :))) این لینک خبرش. اول من رو از داشتن ِ حق ِ خودم منع میکنن و بعد حقم رو بهم میفروشن :))
* تصور من از مغز همون موجودات مورد بحث، شکل بالاست :)) خیلی پیچیدگی نداره، شاید هم اونا ما رو اینطور تصور کردن :))
۱) مرتضی مطهری، آینده انقلاب اسلامی ایران، ص ۴۳ و ۴۴.
۲) صحیفه امام، جلد ۴، ص ۳۳۶ و ۳۳۷.
* تو این فکرم که یه وبلاگ بزنم و اسمش رو بذارم «همهی عشقهای من» و توی اون اسم و مشخصات همهی دخترهایی که یه روز ازشون خوشم اومده رو ثبت کنم. غریبه که نیستی، همینطور که سنم داره میره بالاتر، دارم حافظهم رو از دست میدم و حیفه این همه اطلاعات از بین بره :دی
* عنوان و محتوای این پست توی اتوبوس به ذهنم رسید، وقتی که از شهر دانشگاه قبلیم میومدم شعر دانشگاه فعلیم، از سر اتفاق توی شهر قبل از اینکه تاکسی بگیرم برا ترمینال، یکی از همکلاسیهای لیسانسم با خواهر (احتمال میدم البته خواهرش بوده باشه) و مادرش (و البته این هم احتمال میدم! به هر حال کسی با عمه و دخترخالهش طبیعتا نمیره بیرون قدم بزنه. میره؟) رو دیدم، با خودش و خانوادهش احوالپرسی کردم و از هم جدا شدیم، میدونی این اولین موجودی بود که من توی دانشگاه ازش خوشم اومده بود :دی دقیقا همون هفتهی اول که میرفتم دانشگاه و سر کلاس زبان عمومی :دی (خودم میدونم! خیلی داغون بودم :دی) فکر کنم دو ترم بعد یکی از پسرها تونست مخش رو بزنه و راضیش کنه برای ازدواج، البته من نمیدونم دیگه چی شد آخرشون، ولی حیف شد :دی
* میدونی دارم فکر میکنم که چقدر دنیا کوچیکه و بیارزشه و هر روز هم از بــُـعد و منظری به این موضوع میرسم؛ دقیقا مثل یه بازی یا خیلی باکلاسش کنم مثل یه جام قهرمانی. تو توی یه سری بازی شرکت میکنی و یا قهرمان میشی و یه تاپ، و یا تو یکی از مراحل میبازی و حذف میشی و میری پی کارت. در دو صورت تنها راه متفاوتی برای یک مقصد رو انتخاب کردی: «مــ ــــ ــرگ».
* «فرزندان انسان، نشانهگاه تیر دردها، اسیران روزگار، تیررس رنجها، بندگان دنیا، معاملهگران هیچ و پوچ و برندههای رقابت فنا و زوالاند. فرزندان انسان، در بند مرگ، ناگریز از رنج، همدم اندوه، آماج بلا، شکستخورده شهوت و جانشین مردگاناند.» (نهجالبلاغه، نامهی ۳۱).
* امروز صبح زود ساعت ۷ از خواب پاشیدم، هلک هلک بدون صبحونه با دوستم رفتیم سر کلاس، دو ساعت اول آنالیز حقیقی، دو ساعت دوم تحقیق در عملیات پیشرفته ۲.
* استاد آنالیز حقیقی یه آقای خیلی خوب و دوستداشتنیه :) خیلی خوب و منطقی اومد سر کلاس و حرف زد و رفت. خیلی خوب و دوستداشتنی. اومد در مورد آنالیز حقیقی و منظرهای قابل بررسی برای گسترش تاریخیش صحبت کرد و آخرش هم گفت دو فصل اول علیپرانتز (برای غیر ریاضیها: اسم اصلیش آلیپرانتیس ِ ولی من میگم علیپرانتز :دی) رو بخونید و بیاید سر کلاس هفته بعد :دی خیلی خلاصه و مفید ؛)
* استاد تحقیق پیشرفته هم دیگه خیلی خیلی بخوام بیارمش پایین، یکی از خدایگانهای تحقیق در عملیات ایران ِ، راستش خیلی استرس داشتم برا کلاسش، رفت سر کلاس نشست، بعدش هم ما رفتیم دنبالش تو کلاس، مثل یه بچه گربه از تو آب در اومده مظلوم! یه ذره نشستیم و منتظر بودیم که بقیه بیان، شروع کرد به خاطراتش از ۴۵ سال پیش که اومده تو این دانشگاه استاد شده گفتن و اومد و اومد تا زمان اول انقلاب. چون با صراحت میگفت خیلی لذتبخش بود برام. بعدش هم چند تا بچهها رو برد پای تابلو و سوال پرسید و پسگردنی زد و آخر کار هم بهمون گفت شما تلاش کنید، بعد توکل کنید به خدا، خودش کارتون رو درست میکنه.
* بعد از کلاس رفتم انقلاب، از قضا یکی از همکلاسیها رو دیدم و تا خود برگشت با هم گفتیم و خندیدیم :دی نیست که نطقم باز میشه بامزه میشم، دیگه شد :دی
* الان هم سیستم رو گذاشتم آپدیتهاش رو نصب کرد، به استاد ایمیل دادم برای کتاب علیپرانتز و دارم با سیستم همینطور الکی ور میرم. نمیدونم شاید بخوابم تا ۳ و بعدش شروع کنم فصل اول کتاب تحقیق که استاد گفته بود رو بخونم، شاید هم فصل اول و دوم علیپرانتز، شاید هم هیچکدوم.
* امیدوارم خدا امید هیچ بندهای رو نا امید نکنه. من یکی که تو همهی نا امیدیها و این چسزندگیها، باز بهش خیلی امید دارم، تا حالا که خدایی کرده انصافا! دمش گرم! انشاالله بازم مورد رحمتش باشم.