* دوشنبه پایانترم معادلات انتگرال دارم، حدودا یک دور جزوه رو تموم کردم، ولی خیلی گیر دارم، گیرهای خیلی کوچیک که با پیشنهادهای ذهنی، هرکدومشون میتونن تبدیل به یه سیاهچال فکری شن. این گیرها همونهایی هستن که سر کلاس با سوال پرسیدن باید رفع میشدند و نشدند، به هر حال بگذریم، در رفته از شماره دردام! :دی
* یه ۱ گذاشتم کنار عنوان که اگه دوباره مجبور شدم این درس رو بردارم، عنوانها تکراری نباشن. ؛)
* اگه شما از اینترنت کشور ایران استفاده مینمائید و در هنگام بروزرسانی از خط فرمان و یا استفاده از دستور yum repolist با خطای "Error: Cannot retrieve metalink for repository: fedora/17/x86_64. Please verify its path and try again" و یا مثل آن مواجه میشوید، به پوشهی
/etc/yum.repo.d
بروید (cd /etc/yum.repo.d)، برای فایلهایی که در آن پوشه هست (ls -l)، با یک ویرایشگر (nano fileName.repo) در جلوی خطی که اول آن نوشته شده baseurl و یا mirrorlist، آن s جلوی https را بردارید. به هر حال برادر دوست و فلانمان، فیلترچی صلاح ندیدهاند که پکیجهای فدورا در حالت امن به سیستم برسند.
* توپ، تانک، فشفشه / عزیزم فیلترچی بیشتر دقت کن :*.
* میخواستم از کسلبار بودن این روزها و شدت بیبرنامهگیهام بگم، اینکه از یه طرف باید خودم رو نگه دارم و از یه طرف بقیه چیزها رو، خلاصه تو این فکر بودم که چطور اینا رو بنویسم تا بعدها یادم باشه و در همین حال توی بینگ میگشتم برای تصویر پست که تصویر فوق رو پیدا کردم. این تصویر به بهترین نحو گویا هست، لزومی به نوشتن من نیست.
پ.ن ۱: بیرون نمنم برف در حال باریدنه. نمردیم و در این قسمت از دودآباد هم برف دیدیم.
پ.ن ۲: این روزها که دارم کارای حدودا پایانی کد زدن ِ سایت فارغالتحصیلان رو انجام میدم و در همون حال که کد میزنم با خودم به هزار چی فکر میکنم، بعضا به خودم میام و میبینم که اینجور کد زدن، یه روزی آرزوی من بوده. یادش به خیر! با ویژوالی که داخل ماکروسافت آفیس برای ماکرونویسی بود، شنگولبازی در میاوردم و حسرت اونایی رو میخوردم که کد واقعی مینویسن، حالا دارم کد واقعی مینویسم برای یک استفاده واقعی و فکرم مشغول چیزای دیگهست، خاصیت آدمیزاد اینه.
* تقریبا هیچ کسی را ندیدهام که از بچهی کوچک خوشش نیاید، حالا اینکه بروز بدهد یا ندهد، بحثش جداست، ولی تا آنجایی که من دیدهام، هر آدمیزادی از نینی خوشش میاد و با دیدن ژانگولربازیهای آن، دلش قیژی ویژی میرود.
* در این مورد که چرا همان بچه وقتی کمی بزرگتر میشود، دیگر مثل دوران نینی بودنش دوستداشتنی نیست۱، فکر کردم، ولی راستش را بخواهید، دلیل متقنی برای خودم پیدا نکردم.
* و یک سوال دیگر: «دوست داشتن تولهسگهای مینیاتوری و دوست داشتن بچهی آدمیزاد از یک جنس است؟». راستش را بخواهید این سوال را فقط کسی که پدر یا مادر شده باشد میتواند پاسخ دهد. حداقل من تصورم این است که با وجود شباهتها، احتمالا جنس این دوستداشتن یکی نیست!.
* همهی چیزایی که من برای یک زندگی خوب میخوام، اینان با یه چیز که روی میز جا نمیشد :)).