* به صورت پارهوقت، کار کردن تو محیطی رو شروع کردم که دوسش دارم. از این جهت دوسش دارم که همه تو فکر و فاز یادگرفتنن و کسی اونقدر فنجونش پر نیست که بخواد پدرخواندهطور به کسی نگاه کنه. احساس میکنم جای خوبیه برای رشد کردن.
* دیروز سعید ازم پرسید فکر میکنم آخر سال به کجا رسیده باشم؟ و من گفتم نمیدونم! واقعا نمیدونم! هیچ هدف بلندمدت، میانمدت، کوتاهمدت و حتی برای یک ساعت دیگهای هم ندارم. کلا نمیدونم! در گوزپیچترین حالت ممکنم!
* رسما از فروردین خواهش میکنم که تموم شه. دیگه مونده شلوارم رو بخواد در بیاره و بفروشه. بابا مُردیم از بیپولی. آدم باش یه کم، این چه وضع کشاومدنه آخه؟ :/
سلام
حالتون چطوره؟
من بعد از یه سال تقریبا برگشتم!
چقدر پستهای دلی خوبی نوشتین
سلام! ارادت!
چه خبر؟
چه میکنی؟ زندگی چطوره؟
قربونتون برم!