نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

فروردین ۹۶

 * فروردین به هر بدبختی‌ای که بود در حال تموم شدنه. این ماه تجربه‌ای رو برام داشت که واقعیت امر، اولین بار بود که ناخواسته تست‌ش می‌کردم. تجربه خیلی ساده بود: «قراره با ۷۰ هزارتومن یک ماه رو سپری کنم!»

 * برای برخورد با این مسئله دو راه کلی پیش روم بود: یا از خانوادهای دوستی کسی پول قرض بگیرم و یا اقتصاد مقاومتی پیش بگیرم :))). و خب من راه دوم رو همیشه تو زندگیم ترجیح دادم. آدم هیچی نخوره خیلی راحت‌تر زندگی میکنه تا با پول بقیه کباب بخوره، حداقل برای من اینطور بوده و هست.

 * تجربه‌هایی که این بیست روز داشتم خیلی کوچیک، ولی نسبتا ارزشمند بودن. بجای تاکسی یا مترو یا اتوبوس تا حد امکان از پا استفاده کردم :)). هر روز برای غذا صبح یه نصف بربری خریدم (۱۰۰۰ تومن) و عصر ۵تا تخم‌مرغ و یه بربری (از سوپری دولتی سر کوچه‌مون :دی ۳۰۰۰ تومن) گرفتم و سیگار رو هم گذاشتم کنار :)). این وسط یه بیماری هم پیش اومد که با تکیه بر نودل و آب حلش کردم رفت. مشخصا بعضی روزا هم هیچی جز آب و شکلات نخوردم :)). سعی کردم از پول خرد‌هایی که جمع کردم و هیچ وقت، هیچ جا به دردم نخوردن استفاده کنم و کافه‌رفتنام رو هم کمتر -و در حقیقت نزدیک صفر- کنم.

 * یک ماهی که گذشت سخت بود، خیلی هم سخت، ولی حداقلش الان که از اول این ماه حقوق می‌گیرم باز و زندگیم دوباره میفته رو ریل، قدر پول رو خیلی بیشتر میدونم. قدر ۱۰۰۰تومنا و ۵۰۰تومنایی که تا حالا واقعا برام هیچ معنی‌ای نداشتن تا پول‌هایی که خرج می‌کردم و هیچ برام مهم نبودن چرا اینطور دارم خرج می‌کنم. یاد گرفتم که همیشه‌ی همیشه باید پس‌انداز داشته باشم، هر چند این همیشه برای من یه اصل بوده و این ۶ ماهی هم که بدون کار خیلی شاهانه گذشت از همون پس‌انداز بود، اما الان میشه اولویت یک‌م تا باز بتونم مخازن پس‌انداز خودم رو تا یه سطح معقول برسونم. یک ماهی که گذشت سخت بود، ولی ارزش داشت.


پ.ن: الان در پایان ماه، موجودی‌م ۸۰۰۰تومن‌ه و به صفر نرسیده. قشنگ دو دستی زدم تو پوز سرمایه‌سالاری :)).

محیط جدید کاری

 * به صورت پاره‌وقت، کار کردن تو محیطی رو شروع کردم که دوسش دارم. از این جهت دوسش دارم که همه تو فکر و فاز یادگرفتنن و کسی اونقدر فنجونش پر نیست که بخواد پدرخوانده‌طور به کسی نگاه کنه. احساس میکنم جای خوبی‌ه برای رشد کردن.

 * دیروز سعید ازم پرسید فکر می‌کنم آخر سال به کجا رسیده باشم؟ و من گفتم نمیدونم! واقعا نمیدونم! هیچ هدف بلندمدت، میان‌مدت، کوتاه‌مدت و حتی برای یک ساعت دیگه‌ای هم ندارم. کلا نمیدونم! در گوز‌پیچ‌ترین حالت ممکنم!

 * رسما از فروردین خواهش میکنم که تموم شه. دیگه مونده شلوارم رو بخواد در بیاره و بفروشه. بابا مُردیم از بی‌پولی. آدم باش یه کم، این چه وضع کش‌اومدنه آخه؟ :/