* امروز میانترم دوم ِ آنالیز حقیقی [از تابع مشخصه و توابع ساده-پلهای تا اول ِ فضای باناخ] رو دادم. ۸ تا سوال بود که با خیلی مثبتاندیشی فکر کنم ۴تاش رو نوشتم! ولی از خودم راضیم، برای این امتحان خیلی خوب خونده بودم و الان هیچ شکوایهای نمیتونم از خودم داشته باشم :) من مامور به وظیفه بودم و نه نتیجه :)
* بعععععععد قسمت جذاب ماجرای این هفته اونجایی میشه که یکی از دانشجوهای دکترای استادمون اومد تا یه مبحث رو برامون بگه! خیلی اذیتت نکنم، فقط همینقدر بگم که چقدر این بشر دوستداشتنی بود! دختر بود! تــُرک تبریز بود! جان! جان! کنایهفهمهای مجلس کجا نشستن؟ فهمیدین چی میخوام بگم؟ :)))
پ.ن ۱: من آخرش هم یه عذبقلی ِ شوریده باقی میمونم! به همین نمک قسم! :))
پ.ن ۲: بارها گفتم که خدا روزی که من رو خلق میکرد، نیمهی گمشدهی من رو برداشت زد روی سنگ شکست، پاشید روی خاکی که قرار بود دخترها رو ازش خلق کنه، به جان خودم! :)))
* «در این شهر صدای پای مردمیست،
که همچنان که تو را می بوسند،
طناب ِ دار تو را می بافند…
مردمی که صادقانه دروغ می گویند و خالصانه به تو خیانت می کنند،
در این شهر هرچه تنهاتر باشی پیروزتری؛».
* دقت نکرده بودم نزول ِ دیدم رو، ممنونم از کسی که بهم تذکر داد.
* چند روز پیش کلمه و به دنبال اون بیبیسی میاد یه فایل سخنرانی از قالیباف پخش میکنه و در اون مدعی میشه که قالیباف سرکوبگر بوده و ضمن اون دروغگو هم هست! (ماوقع کامل ماجرا را اینجا بخوانید) تا اینجاش مسالهای نیست، به هر حال امثال بیبیسی و کلمه که با دروغ و قلب ِ واقعیت زندهن، ازشون بیش از این انتظار نمیره. بحث میاد روی رفتار ِ سایتهای انقلابی، مدافع انقلاب و البته مدعی ِ دفاع از انقلاب. خب انتظار اینه که اگه نقدی هست درونگفتمانی باشه، ما با قبول اینکه در یک راستا، برای تعالی ایران و اسلام در حال تلاش هستیم و با قبول همدیگه، اگه نقدی به هم داریم رو بیان کنیم، در برابر هجمهی ناحق ِ بقیه از هم دفاع کنیم و اجازه ندیم که مصلحت به جای حقیقت بشینه!
* پاراگراف قشنگی بود! ولی متاسفانه در واقعیت اینطور نبود! در برابر هجمهای که بر قالیباف شد، اکثر ِ رسانههای تندروی مدعی ِ انقلاب سکوت پیشه کردند، به هر حال قالیباف در دستهی آنها نمیگنجد و حمایت از او ممکن است به پای حمایت از وی در انتخابات گذارده شود! این یعنی احتمال خروج قدرت از دست ِ ما!
* بحث بر سر ِ قالیباف و … نیست، نمونهی این بیاخلاقیها در حمله به آیتالله مصباح، دکتر احمدینژاد، آیتالله هاشمی رفسنجانی، آیتالله خوشوقت و … را میتوان در سبقهی رسانههای انقلابگرا دید. حتی در گذشتهی نه چندان دور، بهشتیها، شریعتیها و مطهریها نیز میتوانند مثالهای خوبی برای این گفتار باشند. انگار از همان اول، از اسلام، انجام احکامش، آسانتر از رعایت اخلاقش بود.
* بدتر از این رفتار، توجیههایی است که بر اینگونه رفتارها وارد میشود، البته بر این نقدی نیست، چون ذات ِ انسان توجیهگر است! فقط ای کاش کمی شبهمنطق بر این توجیهها وارد میشد. چیزی که در همهی این توجیهها مشترک است این است که «فقط ما خوبیم!»، آنـــِلی! جاســِت!
* برای مثال امروز امام جمعهی موقت تهران با شبهکنایه (احتمالا به هاشمی رفسنجانی) گفته است «رئیسجمهور باید سادهزیست باشد؛ این نمیشود که با بنز برود و بیاید و خانه آنچنانی داشته باشد»! و بعد از آن بود که دوستان ِ مدعی ِ حزبالهی بودن، شروع کردند به بیان اشرافی بودن ِ زندگی ِ آیتالله هاشمی رفسنجانی. اینکه این حرفها درست است یا نه را من کاری ندارم، ولی اگر بنز سوار شدن ِ هاشمی بد است، نظر شما در مورد بیامو سوار شدن فلان آقا چیست؟ آیا چون هاشمی با شما نیست، مرغش شبیه گربه شده است؟
* «تو یکی از اشکالاتت این هست که خیلی ایدهآلنگری، چیزی رو میخوای ولی حاضر نیستی براش مایه بذاری… بدم میاد اینطور! که آدم بخواد ولی حاضر نباشه براش مایه بذاره… از شاخه به شاخه پریدن…، "من میخوام بهینهسازی کار کنم"۱ همهی اینا بهینهسازیه، حالا من نمیدونم تو تازگیها برا خودت تعریف از بهینهسازی درآوردی یا چی؟!».
* این نـُطق ِ چند ثانیهای ِ استادم بود در مورد ِ من، امروز سر ِ کلاس.
* البته این بار اولی نبود که اینطور مورد لطف استاد قرار گرفتم، عادت کردم دیگه؛ هرچند حرفای امروز ایشون رو کامل قبول دارم، ولی ای کاش ۲۵ صدم جرات داشتم اون چیزی که تو ذهنم هست رو اجرا میکردم! ای کاش!۲
* به نظرم آینده به شدت روشنه۳ ؛) سخت نگیر! بیا آهنگ ضداستعماری۴ :دی «آی قربونش» از منصور حیدری رو گوش کن لذت ببر! :))
۱. یه روزی در جوابشون که از من پرسیدن که از ریاضی خوندن چه هدفی داری، این جمله رو گفته بودم. کاملش این بود: «از بهینه کردن و اشکالزدایی یک الگوریتم خوشم میاد، اینکه یک چیز رو با خلاقیت بهتر و بهتر کنیم، من میخوام بهینهسازی کار کنم».
۲. حالا نمیخوام خودکشی کنم، دوست داشتم درس رو ول میکردم و چند وقت میرفتم دنبال زندگی، تا بفهمم اصلا از زندگی چی میخوام؟
۳. مـــازوخـــم! وقتی باهام مخالفت شدید در حد گـ ـــُـــ ـه زدن به شخصیت میشه، عزمم جزم میشه که خودم رو به اون شخص ثابت کنم و با این شیوه به گند بکشمش :دی میدونم! اُسکلم! :))
۴. یه جایی در وسطای آهنگ میگه: «هر کی تو انگلیس هست قربونش»! مواضع ضداستعماری کاملا از این تیکه روشنه خب! :))
* مارک تواین میگه: «هیچ وقت با یک احمق بحث نکن، چون او تو را تا سطح خودش تنزل میدهد، بعد با تجربهی یک عمر زندگی در آن سطح، تو را شکست میدهد.».
* بدم میاد از آدمهایی که برای قبول نکردن یک شخص، تمام ویژگیهای مثبت اون طرف رو به گند میکشن، حتی اگه به قیمت دروغ و تهمت باشه. افرادی که زندگیشون هم یک علامت سوال گندهست و امروز به راحتی حرفی که دیروز زدن رو زیر پا میذارن.
* بهانهی پست رو روحانی خوابگاه۱ در اختیارم گذاشت، وقتی که به بهانهی حمایت از دکتر جلیلی۲، قالیباف رو به گند کشید.
۱. نمیدونم فلسفهش چی هست، ولی دوتا آخوند از اول این ترم تو خوابگاه بین بچهها میچرخن. البته به نظر من چیز خوبی هست.
۲. جلیلی خودش به شدت آدم اخلاقگرایی هست! حساب ایشون رو از به اصطلاح این طرفدارشون جدا میکنم. هر چند به نظرم اگه آقای جلیلی برنامههاش رو اعلام کنه همین آقا بهش فحش خواهد داد.
* حالا من هر چی بخوام پست سیاسی نذارم، مگه میذارن؟ :دی امروز عصر در اخبار منتشر شد که هاشمی رفسنجانی و مشایی کاندیدا شدن، خب خیلی هم خوب! اصلا چه انتخاباتی بشه امسال! یه طرف مشایی، یه طرف هاشمی، یه طرف قالیباف و یه طرف عارف!۱ (به نظرتون کس دیگهای شانس پیروزی داره؟۲)؛
* بحث که به اینجا رسید خوشهبندی طرفداران ۴ کاندیدای مطرحشده در بالا رو اینطور میدونم: «مشایی: ایرانگرایان، نواندیشان دینی»، «هاشمی: نسل اول ِ انقلاب، سرمایهداران و تولیدگران، اصلاحطلبان ِ میانه (مانند طرفداران خاتمی)»، «قالیباف: نسل سوم ِ انقلاب، تولیدگران ِ باقیمانده از جبهه و جنگ، دانشجویان ِ معادل ِ انجمن اسلامی ِ اول انقلاب» و «عارف: اصلاحطلبان ِ ۷۶، آزادیطلبان ِ مدنی-اجتماعی».
* حالا این بحثها بماند، غرض ِ من از این پست این بود که بعضا وقتی به هاشمی و احمدینژاد و مناظرات ِ ۸۸ و حرفهای ۸۴ که فکر میکنم، یاد ِ فصل ِ آخر ِ دموکراسی و دموقراضه میافتم (کتاب را از اینجا دانلود کنید.)، بیشتر از این محدودیتها اجازه نمیده که بگم، کسی که میخواهد ماجرا را بداند، داستان ِ فوق را بخواند :دی
۱. من احساس میکنم که امسال هم انتخابات دوقطبی خواهد شد و یا حداکثر ۳قطبی. دوقطبی بین «مشایی - هاشمی» و ۳قطبی بین «مشایی - قالیباف - هاشمی».
۲. احمدینژاد در ۸۴ یک استثناء بود، حکومت متوالی ِ تفکر ِ هاشمی، نیاز به تغییر رو القا میکرد، تغییری خارج از مجموعهی تفکر ِ هاشمی و این همون چیزی بود که احمدینژاد ازش خوب استفاده کرد، خارج قرار دادن ِ خودش از حزبها و نگرشهای سیاسی موجود. ولی بعد از ۸ سال حکومت ِ این دیدگاه (دیدگاه ِ برتر بودن ِ نگرش ِ خارج از مجموعهی حاکم و داخل ِ نظام)، به نظرم خیلی بعید میاد که کسی دوباره بتونه از اون شیوه برای پیروزی استفاده کنه، اینه که احتمال رای آوردن افرادی مثل باهنر، جلیلی، ابوترابی، روحانی و امثالهم رو خیلی کم میدونم، مگه اینکه از یه استراتژی جدید استفاده کنن!
* یه چیزی هست به اسم «تغییر تعریف». یه وقتایی طرف شرایط ِ دارا بودن ِ یک صفت رو نداره، اما میخواد که خودش رو صاحب اون صفت نشون بده، دو راه براش هست: اول اینکه دروغ بگه که من اون ویژگی رو دارم و دوم اینکه تعریف اون ویژگی رو عوض کنه.
* برای مثال شما حاکم کشوری میشی که اجازه نمیدی مردم ِ زیر ِ دستت، اختیار در انتخاب ِ روش ِ زندگی داشته باشن، وقتی بهت میگن که آقا آزادی رو از مردم نگیر، در جواب میگی که «کی گفته؟ مردم من آزادن، اینا اینا اینا!» و با استفاده از ابزاری به نام رسانه آزاد بودن رو القا میکنی (در حالیکه در حقیقت مردم آزاد نیستن)، یه وقتی دیگه اینقد فوکوس روت زیاد میشه که دیگه رسانه پاسخگو نیست و میای تعریف آزادی رو عوض میکنی و میگی همین که در کشور ما هست یعنی آزادی و اونی که مثلا در ایران هست اسارت و بندگیه (مثلا در اینجا رئیسجمهور فرانسه در پاسخ به اعتراض مردم کشورش که چرا ما مثل ایرانیها آزاد نیستیم این رو میگه!۱).
* مثالهای از این دست خیلی زیادن، مثلا وقتی ازت سوال میشه که چرا در کشور بیکاری هست؟ یا دروغ میگی که «نه! ما خیلی کم بیکار داریم! تازه غصهی من اینه که ما تا دو سال دیگه کارگر از کجا بیاریم با این همه کار!» و یا وقتی که دیدی دروغت جوابگو نیست، میای تعریف «کار» رو عوض میکنی، مثلا تا قبل از این «به هر کسی که روزی ۸ ساعت در راستای در آوردن پول فعالیت داشته و تحت پوشش تامین اجتماعی بوده، بهش میگفتن این کار داره» و تو میای تعریف رو تغییر میدی به «هر کسی که روزی ۲ ساعت در راستای در آوردن پول فعالیت داشته باشه» و یا اون «تحت ِ پوشش ِ بیمهی تامین اجتماعی بودن» در تعریف رو حذف میکنی و اینطور خیلیها کار پیدا میکنن.
* البته از منظر منطق ریاضی، طبق اصل شهودی تجرید و یا به صورت دقیقترش اصل ِ تصریح ِ تسرملو حرفت درسته! چون به هر حال تو با گزارهنمای جدیدت (برای بحث در مورد گزارهنما اینجا را بخوانید) یک مجموعهی جدید تعریف کردی و اسم اون رو گذاشتی فلان! ولی قبل از هر حرفی که در مورد فلان میخوای بزنی باید بگی که منظور من از فلان، اینه و نه اونی که شما فکر میکنید! (بقیهش دیگه به مخاطب وابستهست! یا قبول میکنه یا نمیکنه!) ولی اینکه تعریف عوض شه و با واژهی قبلی اشتراک ِ معنایی -و نه لزوما اشتراک در پیادهسازی اون واژه- پیدا کنه و این اشتراک معنایی مخفی بمونه و شما از این مخفی موندن استفاده کنی، درست نیست! این میشه یک مغالطه!
* یه وقتایی هست که تو به اکثریت ِ مردم ِ موافق ِ خودت اعتماد نداری و خودت جهنمی که برای مردمت ساختی رو میبینی، در اینجا اگه بخوای بحث کنی از مدیریت جهانی و بگی مردم ِ دنیا در راستای این راهی که ما اومدیم خوشبخت ِ دنیا و آخرت میشن، یا باید دروغ بگی، یا تعریف ِ خوشبخت بودن رو عوض کنی، به نظرم راه ِ سومی وجود نداره.
۱. در مثال مناقشه نیست!
پ.ن: یه متنی بود از یه شهیدی که چند ساعت قبل از شهادتش نوشته بود که «امروز روز پنجم است… آب را جیرهبندی کردهایم و …» (کاملش رو در این عکس ببینید)، این روزها ما باید بگیم «امروز روز ِ سی و پنجم ِ قبل از انتخابات است… اینترنت را جیرهبندی کردهاند…».