* قدیما مثلا میخواستن بگن طرف خیلی فلان و چلانه، میگفتن فلانی آیکیوش ۱۲۰ه! اووووههه! (اسمایلی دهن باز و از اینا)، حالا چی؟ طرف مثلا تونسته بود یه پیچ رو باز کنه و فوت کنه و دوباره ببنده یا یه متن رو تو یه کتاب انگلیسی خونده بود و اجرا کرده بود و فلان! بگذریم! منظور اینکه آیکیو ۱۲۰ خیلی کم گیر میومد، شما یادتون نمیاد البته :دی
* حالا دوره زمونه تغییر کرده، مریم تو یه پست از وبلاگش (پست را از اینجا بخوانید) یه تست آیکیو معرفی کرده و از خوانندههاش خواسته که بیان آیکیوهاشون رو بذارن، کامنتها رو که میخونی همه بالای ۱۰۵ (که هوش نرمال به بالا محسوب میشه) هستن، واقعا هم تو جامعه همینطوره، بچهها دارن باهوش و باهوشتر میشن، همین مبینای ما (همهی پستهای مربوط به مبینا) الان گوزهایی عروس میکنه یا حرفهایی میزنه که من یکی تا خود ِ ۱۸ سالگیم، تصورش رو هم نمیتونستم بکنم.
* این یک نشونهی خوب میتونه باشه، جامعه هوش جمعیش داره بالاتر میره و میشه جامعهای رو تصور کرد که قانون فقط مشخص کننده حدود ِ، برای یک زندگی در کنار هم و احتمالا به مجری قانون نیازی نخواهد بود۱.
* به نظر من، زندگی آدمیزاد چیزی جز تصمیم نیست، منظورم از تصمیم هم همون بروز ِ اختیار ِ. نمیدونم کسی هست که بتونه ادعا کنه که تو زندگیش تصمیم اشتباه نداشته یا نه، ولی من به شخصه تصمیمات اشتباهی تو زندگیم دارم که وقتی بهشون فکر میکنم، به خودم افتخار میکنم :) به هر حال حاصل اندیشیدن ِ خودم بودن، یکیش مثلا ً همین ریاضی خوندن :دی
* عموما تصمیمها با نظرات بیان میشن، مثلا من نظرم اینه که فلان خوبه، من فکر کردم که فلان کنم و … و البته هستند تصمیماتی که ناشی از نظر، فکر یا عقیده نیستن: «تصمیمهای رومعدهای» :دی
* یه آسیبی که در بیان نظرات وجود داره اینه که ارزشگذاری تصمیمها بر اساس برآیند ِ نتیجهی حاصله و نتیجهی بیانشده در نظر ِ اولیه انجام میشه، بدون توجه به زمینههای اون تصمیم. مثلا من تصمیم گرفتم که کار کنم و نتیجهش شده مشروطی ِ اون ترم. در نگاه ِ اول، «این یک تصمیم ِ اشتباه بوده، چون من مشروط شدم» (نتیجهگیری بر اساس نتیجه) و یا خیلی روشنفکر باشه طرف، ارزش ِ این تصمیم میشه «اشتباه کردی، چون الان نه پول درستی تو دستت هست و نه ترم درستی رو گذروندی» (نتیجهگیری بر اساس هدف اولیه و نتیجهی بدستآمده از تصمیم)؛ اما کمتر کسی اینطور نگاه میکنه که «من به خاطر دختری که خانوادهش برای اتمام رابطه با دخترشون یا برگزاری ازدواج باهاش بهم فشار آورده بودن، تلاشم رو کردم. بین درسخوندن و زندگیم، اولویت رو به زندگی دادم و البته نتیجه هم نگرفتم!» (مثال واقعیه ولی من اجرا کننده این امر نبودم! اگه از این عرضهها داشتم ترم ۵م لیسانسم دوماد شده بودم :دی)
* ارزشگذاری عموما چیز خوبی نیست، عادت خوبی نیست که تا چیزی رو شنیدیم بهش یه ارزش اطلاق کنیم! «چقد خوب! وای بیچاره! حیف شد! خاک تو سر نفهمش کنن! این چه کاری بود تو کردی؟ اشتباه کردی! و …». حداقل اون «تا چیزی شنیدن» رو تبدیل کنیم به «بعد از بیشتر شنیدن». دقت کنیم ببینیم ما اینطور هستیم یا نه، حتی از الان تصمیم نگیریم که سریع در مورد ِ کسی تصمیم نگیریم، کمی فکر کنیم به درست بودن ِ محتوای این پست، «فکر کنیم ببینیم ما اصلا مشمول در این پـُست هستیم یا نه!»
* بهانهی این پست رو فکر کردن به دوستم در اختیارم گذاشت. روزهای سختی رو میگذرونه، دعاش میکنم، شما هم دعاش کنید، مخصوصا این روزها که روزنهای برای ترمیم ِ تصمیمش پیدا شده.
* با سرچ تو آرشیوم میبینم که من از آخر ِ مهر ِ ۹۰ هیچ هدفی تو زندگیم ندارم، منظور چیزی هست که بخوام بهش برسم، یه چیز انگیزهساز و چلنجدار، بر عکس تیر ۸۹ تا اواسط ِ مهر ِ ۹۰. مهالله۱ با خودش هدف آورد و با خودش بــُردش …
* با فرض اینکه تمام ِ مشکل، نداشتن ِ هدف ِ، تعریف کردن هدف که کاری نداره: «من تا مهر ۹۸ باید مدرک دکترای بهینهسازی داشته باشم، با رویکرد ِ بهینهسازی مسائل علوم کامپیوتر. برای این هدف نیاز دارم به گسترش دانش خودم به الگوریتمهای ابتکاری و فراابتکاری، هوش مصنوعی، دادهکاوی، برنامهریزی غیرخطی (مخصوصا برنامهریزی اعداد صحیح)، پایگاه داده و پایهی ریاضی محض قوی (به خصوص در حوزه آنالیز و مخصوصتر ریاضیات عمومی و مخصوصا ریاضیات عمومی ِ برداری). نیازهای من برای این امر برنامهریزی هدفمند ِ تکهتکه شده در راستای این هدف و بدستآوردن پلهبهپلهی پیشنیازهای علوم مطرح شده در بالا، زبان انگلیسی و آمادگی کنکور دکترا :| و محدودیتهای من هم زمان، فشار درسهای دورهی درسی و پول ِ کلاس زبان :دی۲ هستند. برای شروع من نیاز دارم به یک راهنما برای برنامهریزی متناسب با هدف مطرح شده که احتمالا بتونم از بین هومپیج دانشگاههای مختلف، ایمیل اساتیدی رو پیدا کنم که بتونه کمکم کنه در پیدا کردن فرد مذکور و احتمالا اساتیدم دانشگاه قبلی که باهاشون رابطهی خوبی داشتم هم بتونن در این زمینه به من کمک کنن.».
* اون استادم که قبلا با هم روی کراولر کار میکردیم، اول هفته زنگ زد که بیا باز اون فلان رو فلان کنیم، هاها! منم برعکس اون خستهگی که اواخر اون پروژه داشتم گفتم باش! امروز زنگید و من یه ایده دادم که قرار شد تا حدود ۲۰ اردیبهشت تمومش کنم. امیدوارم بشه ؛)
* دارم تو اینترنت میچرخم؛ رسیدم به وب یه پسر بچهی ۱۶ ساله که هوش مصنوعی کار میکنه، علامه حلی درس میخونه، به چندتا زبان برنامهنویسی مسلط ِ، الان داره روی یه پروژه کار میکنه و وبلاگنویس خوبی هم هست!
* از چیزهایی که من برای ۵۰ سالگیم در نظر گرفتم.
* دارم فکر میکنم به این برههای از تاریخ که من توش به دنیا اومدم؛ جامعه در حال گذار بود، دردهای جامعه باور نمیشدن، فرهنگ ِ غالب اعتماد به روحــانیها۱ بود، زن در جامعه یک زایا۲ محسوب میشد، جامعه خودبهتربین بود!
* از چیزهایی که میتونه باعث انحطاط یک جامعه بشه.
* دارم زندگی یک روسپی رو واکاوی میکنم؛ مسئولیتهایی که ما فارغ از حکومت در مورد اطرافیانمون داریم، مسئولیتهایی که حکومت فارغ از نوع ِ دیدگاه ِ ما در قبال ِ ما داره، نگاههای صفر و یکی ِ جامعه در قبال این شخص، تلاش نکردن در جهت زدودن ِ ریشهی مشکل با بهانههای روحــانی، غرق شدن ِ بیشتر و بیشتر اون شخص!
* از چیزهایی که همیشه بود و هیچ وقت سر جاش نبود.
* تمام قراردادهایی که ما بستیم، تمام استثنائاتی که ما تعمیم دادیم، تمام فرصتهایی که ما نابود کردیم، تمام ِ تمامهایی که ما تمام کردیم؛
* خصوصیاتی که جامعه با خصوصیت ِ ذاتی ِ خوددرمانگری میتواند به حلش بپردازد: بیفکری، بیوجدانی، بیمنطقی؛ احساساتی، تعمیمدهندهگی، خاصنگری؛
* اما به نظر ِ من ریشهی همهی اینها در همان بیمنطقی است، تا زمانی که روحنماها تمام استثنائات را با بیوجدانی ِ ناشی از احساسات، با تأثر از یک نگاه ِ خاص ِ بر زندگی بر جامعه تعمیم دهند و جامعه نیز بدون منطق آنرا بپذیرد، همین بیفکرانی خواهیم بود که هستیم.
* تصویر تزئینی است، وقتی وبلاگ مذکور را دیدم، افسوس خوردم بر گذشتهای که میتوانست تغییر اساسی با امروز ِ من داشته باشد، برای فرار از این مقایسه زندگی خودم را با یک روسپی مقایسه کردم، آخر نتیجه شد پاراگرافی که نظر من در آن است. تصور حاصل جستجوی «افسوس» است.
۱) منظور از روحــانی، شخصی است که خود را نماینده مطلق خدا بر زمین میانگارد، بدون هیچ نقصانی، مثل ِ چیزی در حد علیبنابیطالب و یا حداقل ِ کمش مثل سلمان. حداقل در شهرهای کوچک و بسته که تعداد همنوعانشان کمتر بود، این نوع بیشتر شایع بود.
۲) منظور چیزی که میزاید هست، بهتر بگویم: «چیزی که فقط میزاید.»، بدون توجه به کرامتهای یک انسان، فارغ از جنسیت. در آن روزگار نگاه به زن موجودی زایا از دید ِ زایمان بود، در این روزگار نوعی دیگر، اما نوع ِ نگاه، هنوز همان است که بود.
* یکی از سرگرمیهام اینه که تو مترو میشینم و به قیافههای آدمایی که تندتند دارن میرن و میان نگاه میکنم و در آن واحد با یه صداگذاری مختص به اون شخص، تصور میکنم که چی داره با خودش میگه :دی عموما هم جذاب میشه برام، دیالوگهایی که بعضا به یکی دیگه از همون اشخاص مورد تصور هم برمیگرده!
* یه نکتهی جالبی که هست اینه که تفکرات خیلی ربطی به ظواهر ندارن، توضیح نمیدم که متهم به چشمچرونی نشم :دی
* هیچی، آخر کار هم رفتم جز یکی از نخودفرنگیها :|
* تعطیلات عید امسال هم تموم شد. راستش برا من یکی بود و نبودش یکی بود، هیچ دستآورد مثبتی هم برام نداشت.
* فردا شب باید راه بیفتم هلک هلک (حلک حلک؟ هلک حلک؟ حلک هلک؟) برم شهر دودآباد برای توسیع مرزهای علم و دانش. خدا خودش این ترم رو ختم به خیر بگردونه.
* عکس رو از نمونه پستی که قبلا برای یک نمونه قالب زده بودم برداشتم. اون گل منگولیهاش به همون خاطر ِ و دلیل دیگهای بر اون مترتب (مطرتب؟ مترطب؟ مطرطب؟) نیست :دی.
* تبلیغات: قالبهایی که تا حالا برای بلاگاسکای نوشتم یا ترجمه کردم: قالب خاطرات دوستداشتنی (کد قالب)، قالب ماه ِ تنها (کد قالب)، قالب نارنجی (کد قالب)، قالب کوچهی عشق (کد قالب).
رسیدهام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکمها قیاسی نیست
خدا کسیست که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت میهراسی نیست
فقط به فکر ِ خودت باش، ای دل ِ عاشق
که خودشناسی ِ تو جز خداشناسی نیست
به عیبپوشی و بخشایش ِ خدا سوگند
خطانکردن ِ ما غیر ِ ناسپاسی نیست
دل از سیاست ِ اهل ِ ریا بکن، خود باش
هوای مملکت ِ عاشقان سیاسی نیست
(فاضل نظری)
* هنوز مومنم ببین، تنها گناه من تویی…۱ (دانلود و یا شنیدن)
شاید انتشار این نمونه پستها خاصیت سنم باشه! یه Property تعریف شده که احتمالا همه هم ازش گذشتن.
۱) ببین رو نوشته بودم به این که البته برداشت من از آهنگ بود و خاصیت صدای داریوش که به همه چی «ه» میچسبونه! «حالا» این اشتباه رو تصحیح کرد، ازش ممنونم.