نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

ثبت‌نام ِ ارشد

 * دیروز رفتم شهر ِ مقصد برای ثبت‌نام. صبح ساعت ۸ در بر روی ثبت‌نامی‌ها گشوده شد و مام آروم آروم رفتیم برای ثبت‌نام.

 * بعد از یه چند دقیقه معطلی، یه خانم اومد که هنوز داشت کاغذهای پرینت گرفته رو میزد به در و دیوار که هر کی کجا باید بره و اینا، بعدش دیگه ظاهرا فرآیند شروع شد. یه پوشه دادن بهمون و گفتن کاملش کنید و مدارک رو بذارید داخلش و بعد از تحمل صف و خانم ِ که چک میکرد تازه میفرستادن دفتر تحصیلات تکمیلی. اونجا بعد از حدود ۲ ساعت نوبتم شد که خانم ِ گفت یکی از مدارک رو آپلود نکردی :| به هر زوری و زاری یه اسکنر تو دانشگاه پیدا کردم و مدرک رو اسکن کردم و بعد از نیم‌ساعت دادم خانم ِ.

 * بعدش باید میرفتم دانشکده ریاضی برای گرفتن برنامه و اینا. اونجا هم خانومه گفت فلان مدرکت ناقصه و برو از روی پرونده‌ت کپی بگیر بیار :(( خلاصه اینجا هم بعد از حدود ۲ ساعت معطلی کار راه افتاد. ولی خدایی احساس مــُرده‌ای رو داشتم که تازه از گور کشیدنش بیرون از شدت خسته‌گی.

 * حالا نوبت خوابگاهه! رفتم امور دانشجویی که با برخورد خیلی بد و بی‌ادبانه مسئول امور خوابگاه‌ها روبرو شدم -بماند تو حافظه هر جا هستم خودم ادبش میکنم، مطمئنا هفته‌ی خوابگاه‌ها و نوبت بعضی از پاچه‌خواری‌ها از طرف ایشون میشه.- ایشون گفتند که توی بــُرد همه چی نوشته و من دیگه پاسخی ندارم! دیگه جواب نداد احمق. رفتم دیدم تو برد زده که این دانشگاه تو پردیس اینجا خوابگاه ندارد :| سازمان ِ سنجش ِ خر به جای اینکه جلوی رشته بنویسه، اومده آخر کار تو پیوست‌ها نوشته :| رفتم پیش رئیس امور دانشجویی که البته ایشون عوض همه خوش اخلاق بودن و مودب و باشخصیت. هیچی یه شماره داد گفت فردا زنگ بزن تکلیف روشن میشه. باید زنگ بزنم ببینم چی میشه.

 * خلاصه فعلا کلا میلم رو به درس خوندن و اینا از دست دادم. هنوز تو بحر خسته‌گی دیروزم. الان هم میخوام یه سی‌دی خالی پیدا کنم به جای اوبونتو فدورا نصب کنم -اوبونتو به هم ریخته و داره ننگ‌بازی در میاره- و پروژه‌ی کارشناسیم رو امروز تکمیل کنم و برم تحویل استاد بدم فردا. البته اگه سی‌دی خام پیدا شد.

 * راستی دیروز مرکز کامپیوتر دانشگاه رو هم دیدم! خدا وکیل احساس کردم دارم تو دورانی زندگی میکنم که دکتر حسابی بوده. تنها امیدم اساتید ِ اینجاست که یه چیزی باشن! و گرنه این دانشگاه که ما دیدیم نمیشد به هیچیش نازید.

نظرات 5 + ارسال نظر
نفس یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ق.ظ http://gurestane-gham.blogfa.com

عجب. ایشاا... موفق باشی عزیز. راستی آقایی پیش منم بیا خوشحال میشم

ممنون.
چشم!

مهدی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:27 ب.ظ

خداوند به شما حلم و بردباری عطا فرماید. و مشکلاتتان را مرتفع نماید.

آمین

خداوند فعلا مشغول مرتفع نمودن دهن ما می‌باشد.

فری یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:03 ب.ظ

دوره ارشد خیلی فاجعه است. استاد زبانم به قبولی های امسال گفت "حتما با یه ارشد مشورت کنید. همین طور پا نشین برین سر کلاس" راست می گفت خفن. برو با چند تا از بچه های ارشد موفق، نه الکی، حتی به نظر من بچه های دکترا که پشتکار بیشتر داشتن، مشورت کن که این دو سال رو باید چیکار کنی که بعدا پشیمون نشی. از ما گفتن

برم چی ازشون بپرسم؟

حای چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ http://merry.blogsky.com/

سلام رفیق!(گل)
سرفرصت میام نظر میدم...
الان دستم بنده...فقط واسه چاق سلامتی اومدم

سلام.
مرسی، میخوامت ؛)
موفق باشی ؛)

iman diti سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ق.ظ

با این همه معطلی ارزش داره ارشد امتحان بدیم

:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد