* از جمعه و یا پنجشنبهی قبل، خوابم کلا از مدار خودش خارج شده و به هم ریخته، شب حدودای ساعت دو و یا سه بیدار میشم و تا حداقل یکساعت خوابم نمیاد، کل روز دارم چُرت میزنم و خیلی سخت میتونم تمرکز کنم. خوابم در نوع خودش شده مثال وایرشتراس :)) همهجا پیوسته هست، ولی هیچ جا مشتقپذیر نیست :)).
* خلاصه اینا رو اینجا نوشتم، چون حوصلهی آنالیز حقیقی خوندن ندارم :)) من، خودم، اینجا سالن مطالعهی خوابگاه، آی لاو یو پیامسی :دی.
پ.ن ۱: اونی که اینترنت رسونده به سالن مطالعه رو باید دار زد :دی.
پ.ن ۲: هماتاقیم میگه باید ازدواج کنی، این مشکلات هرمونیه که با ازدواج حل میشه :دی ولی بنده نظرم به دوستدختر عفیف و زیبا نزدیکتر است :)).
پ.ن ۳: آنکیم پریروز رو نشون داد، نامردا از چند جبهه حمله کردن، اساتید از یه طرف، فلشکارتها از یه طرف :)).
* یکی از سرگرمیهای بچهگیهام، این چراغقوههایی بود که کل تجهیزاتش یه دونه باتری قلمی بود و یه دونه لامپ ۱.۵ وات و یه دونه کلید. خودم با پتو برا خودم شب مصنوعی درست میکردم و تخیل خودم رو با چراغقوهم پیاده میکردم! و روز عزا هم وقتی بود که باتری چراغقوه سر ناسازگاری و تموم شدن میذاشت! با هزار جون کندن و دندون روش فشار دادن و تو آب جوشوندن زنده نگهش میداشتم! دقیقا مثلا همین اسمایلی که نه جک! تو نباید بمیری!
* این روزهای خودم هم شده مثل اون باتری ِ چراغقوه. ربع الا بیست دقیقه درس میخونم، به شدت خواب میریزه تو چشمام و حدود دو ساعت میخوابم و این چرخه کمکم داره برام تبدیل میشه به یه عادت! به زور یادآوردن دندون استاد و چایی ِ داغ ☕ خودم رو بیدار نگه میدارم! مثل همون اسمایلی.