* کلا چهگوارا یکی از این آدماییه که من خیلی بیش از حد بهش علاقه دارم، تا جایی که اگه یکی در مورد حرف بزنه میشم این پست. جالب اینه نه تنها قیافه این شخص منو به خودش جذب کرده، محل تولدشم مورد علاقه منه، ایشون در روساریو استان سانتافه (معادل هیوندا سانتافه :)) ) آرژانتین به دنیا اومده. یه چیز جالبی هم که تو ویکیپدیا نوشته بود اینه که تو کوبا بچهها هر روز مدرسهاشون رو با این جمله آغاز می کنن : "ما هم مثل چه خواهیم شد".
* خودم رو گذاشتم جای اون بچهها، هر روز چقدر به معلمشون فحش میدن که چرا ما رو تو سرما نگه داشتی که درود بفرستیم به چه. حاضرم که شرط ببندم که بچهها خیلیهاشون اصلا براشون مهم نیست که چه کی بوده و چی شده (مثل بچههای امروز ما که مثلا براشون مهم نیست فلان شهید کی بوده و چی شده)، ولی برا منی که اینور دنیا نشستم اینطور شخصیتی خیلی جذابه. راستش رو بخواین تو زندگیم ترجیح میدم که یا دکترای ریاضی بگیرم یا بشم چهگوارا (در این حد!)
* بعضی کلمهها هستن که ما فقط می گیم و ظاهرا اصلا بهشون فکر هم نمیکنیم، یکی از اون کلمهها شهید، شهید یعنی یه آدم مثل من و تو که به خاطر هدف و آرمانش از عزیز ترین چیزی که داشته گذشته، یعنی از جونش. خواهش میکنم چند لحظه جمله بالا رو مرور کنید. اگه یه کم فکر می کردیم خیلی بیشتر قدر خیلی از چیزها رو میدونستیم.
* من از سیاست بیزارم (حداقل از این چیزی که حاکم بر کل جهانه) و میشه گفت اعتقاد به جدایی دین از سیاست دارم (دین هم نه این چیزی که حاکم بر کل جهانه)، به نظر من فقط دین باید حکومت کنه، چون سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست، اگه اینطور شد میشیم جامعهای که پیغمبر رهبرش بود، جامعهای که علی رهبرش بود.
* چون دوست ندارم این وبلاگ سیاسی شه احتمالا این پست در آینده پاک میشه.
* به نظر من نظر دادن مستحبه، ولی جواب دادن به اون واجبه. چه اینجا و چه هر جایه دیگه نمیتونم اگه کامنتی برام گذاشته شد جواب ندم، حتی اگه کامنت تشکر باشه. به هرحال دنیای مجازی هم مثه دنیای واقعی میمونه دیگه و اگه کسی بهت چیزی گفت باید جواب بدی دیگه، نمیشه که همینطور ولش کرد به امون خدا.
* حالا که بحث به اینجا کشیده شد اینو هم بگم که اپرا نسخه ۱۰.۶۰ مرورگر خودش رو ارائه داده، حالا چیزی که هست شعارش جالبشه : What is faster than the fastest، مثه اینکه این نسخه زده رو دست نسخه قبلیش، من خودم الان دارم نسخه لینوکسی ۶۳ بیتیش رو دانلود میکنم تا نصب کنم و ببینم چه طوریاس، هر چند هیچی فایرفاکس نمیشه.
* امروز نشستم برا خودم یه برنامه خفن ریختم و خوبیشم اینه که هم به دنیا میرسه و هم به کامپیوتر و برنامهنویسیش، از همین امروز هم خودم رو ملزم کردم که به اون متعهد باشم، الان هم طبق همون برنامه اینجام، قرار بود تا ۱۱ و نیم بیشتر پای سیستم نباشم که الان شده ۱۲ و ۴۰ دقیقه، خیلی تخطی نکردم از قانون، هنوز تو بازه همگراییشه. ایشالا بعد از اذون میخوام مبانی ریاضیات رو شروع کنم، از ترم ۲ که پاسش کردم دیگه نگاه به جلد کتابش هم نکردم، البته انشاالله.
* و آخریش هم اینکه نظر دادن ترس نداره، کافیه نظرات رو باز کنی و هر چی دلت میخواد بنویسی، مطمئن باش صاحب وبلاگ خوشحال میشه، حالا تو هر چی دوست داری بگو، فقط نظرت تبلیغاتی نباشه که به اینجا هدایت میشی.
* منتظر نظر شما هستم.
* یه سوال هست که تقریبا بعد از انجام بعضی کارها به ذهنم میرسه، مثلا وقتی حرفی میزنم که نباید بزنم، وقتی درسی رو با بالاترین نمره پاس میکنم، وقتی وبلاگم رو بروز میکنم، وقتی برا کسی کامنت میذارم و ... . سوال خیلی خاصی هم نیست، اونم اینه یعنی اینکه مثه منه، سرنوشت منم مثل اونه؟، اجازه بدین کمی شفافتر صحبت کنم، منظورم اینه که وقتی میبینم قبلا یکی یه کاری رو انجام داده و منم الان دارم شبیه همون کار رو انجام میدم، وقتی کسی یه اتفاقی براش افتاده و الان هم برا من همون اتفاق افتاده، آیا آینده من هم مثه اون طرف میشه؟، رک و راست بخوام بگم سوالم اینه که درسته که من خودم رو با کسی مقایسه کنم؟
* گفتم که میخوام بشینم یه مقاله ترجمه کنم، تا حالا حدود ۴ صفحه ترجمه کردم، البته ترجمه خالی هم که نه!، از خودمم وارد کردم، خلاصه همین چهار صفحه رو که میخونم لذت میبرم، میخوام همینطور ادامه بدم ببینم آخرش چی میشه، حداقلش اینه که خودم لذت میبرم از خوندنش دیگه!
* تو همین چهار صفحه به این نتیجه رسیدم بنده خداها اینایی که کتاب مینویسن یا فلان قدر تحقیق میکنن واقعا چقدر زحمت میشکنها!، گفتنش آسونه ولی واقعا زحمت میکشن. البته اگه برن کلاس زبان براشون ترجمه آسونتر میشه :)) ولی تالیف تو همون حالت قبل میمونه.
* گروه ریاضی هر هفته یه سمینار میذاره که مخصوص خود اساتید با دانشجوهاییه که علاقه دارن به ریاضی (میدونین که، اونایی که میرن ریاضی عموما از سر ناچاری میرن، اگه میتونستن برن رشتهی دیگه میرفتن، تعارف نداشتن با کسی :) )، یه جلسه منم رفتم، استاد داشت مقاله ISI خودش رو ارائه میداد، همش یا ۱۳ صفحه بود یا ۱۴ صفحه. پیش خودم گفتم همین؟؟، حالا دارم میگم همون؟؟، فقط لحنش یه کم فرق کرده.
* امیدوارم منم یه روزی استاد بشم (و میدونم که میشم).
* این مدیر سرور هم ظاهرا از صبح تا حالا ما رو فیلم خودش کرده، هی بکاپ هفته پیش رو میریزه، هی امروز، هی دیروز هی ...، دیگه واقعا اعصابم رو به هم ریخته. نصف پستهای هفته پیش انجمن که پاک شده، امروز صبح تو وبلاگم یه پست انتشار دادم که اونم پاک شد، دوباره انتشار دادم و چندتا کامنت گرفت، دوباره مدیر سرور بکاپ ریستور کرد پاک شد، یعنی الان در حد لالیگا دارم میترکم. حالا بنده خدا تقصیری هم نداره، میخواد سرورم رو انتقال بده، ولی ...، چی بگم والا!
* شیطونه میگه امثال امسال برم یه سرور بخرما، جدی!، آدم یه پنج شیش ملیون میده راحت میشه، تازه میتونی بفروشی پول هم در بیاری. اگه خدا زده بود پس گردنم که درس بخونم الان داشتم یا نرمافزار میخوندم یا IT، اونوخ داشتن یه سرور حتمی حتمی بود.
* میخوام یه مقاله ترجمه کنم بذارم تو وبلاگم، تا هم به درد خودم بخوره و هم به درد ملت، فعلا شروع میکنم به ترجمه کردن، وقتی تموم شد، اگه سرور درست شده بود که میذارم همونجا، اگه درست نشده بود میذارم اینجا تا ... خودم و مدیر سرور بسوزه.
* الان که دارم با سیستم کار میکنم از روی عادت دارم آهنگ گوش میکنم، از اونجایی که خودم حوصله آهنگ دانلود کردن رو با این سرعت افتضاح اینترنت و فیلترینگ شدید ندارم، اینه که باید از این و اون آهنگ بگیرم، آهنگهایی رو که الان دارم گوش میکنم رو دختر خالهم تو یه پوشه جمع کرده برا خودش، آقا از این چند دهتا آهنگی که هست یکیش توش دلینگ دلونگ نیست، همهش از این آهنگهای به قول بچهها تو کار غم و موضوعش عشق و عاشقی و رَفت و مُرد و خون و تیغ و از اینا.
* جالبهها هر کی تو هر دورهای از زندگیش یه نوع غم داره، من خودمم یه دوره غم عاشقی رو داشتم و ادعا میکنم اکثرا اینطور غمی رو دارن، ولی الان اونطور غمی نی. الان تمام غمم اینه که سرور سایت به یه حالت پایدار و Stable در بیاد، دیگه کمکم داره واقعا اعصابم رو خرد میکنه، الان غمم اینه که بشینم درس بخونم، اینترنت برا آدم نون و زندگی نمیشه، برنامه نویسی تحت وب هم همینطور (با توجه به روند فیلترینگ سایتها مگه آدم مریضه یه چیز بنویسه که بعدا فیلتر شه).
* خوبه که آدم غمهاش رو یه جا برا خودش یادداشت کنه، من خودم که کلا آدم فراموشکاریم و زود یادم میره چی بوده و چی نبوده، ولی اگه آدم یادش بمونه خیلی تو آیندهش میتونه کمکش کنه.
* بعضیا خدا طوری خلقشون کرده که باید خر باشن، هیچ راهی هم جز این براشون قرار نداده، تقصیری هم ندارنها، دیگه چیکار میشه کرد؟، خزن دیگه، خر!. نمونه بارزش اینایی هستن که بدون دلیل از کسی طرفداری میکنن و روش تعصب دارن، حالا تا صبح هرچی میخوای دلیل بیار و خودتو جر بده، مگه فایده داره؟، مگه تو گوششون میره، تموم که شد، دوباره حرف خودش رو میزنه، انگار که اصلا گوش نمیکرده چی داری میگی، مثلا تو بحث سیاست تو درباره فواید شکلات چوبی براشون حرف بزن، تموم که کردی و دیدن که دهنت بسته شد، میگن : بله، من به عقاید شما احترام میذارم و حتی اعتقاد دارم یه قسمتیش هم شبیه به حرف منه ولی ... دوباره مثه یه نوار ضبط شده شروع میکنن به گفتن اونایی که قبل میگفتن.
* حالا خداییش هم بعضی جاها آدم باید خر باشه، مثلا جایی که دارن حقی از آدم رو میخورن، حداقل من خودم نمیتونم که ادعا کنم که درجهای از خریت رو ندارم، به قول پاسکال دیوانگی به قدری لازم است که نداشتن آن به نوعی دیوانگی محسوب میشود، حالا شما به جای دیوانگی بذارین خریت، همون میشه (مثه این قانونای فیزیکی که جای یه کلمه عوض میشه و میشه یه قانون جدید).