نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

من در آیینه ۹۳

 * تصمیم گرفته بودم در این وبلاگم پستی با محتوای شخصی منتشر نکنم۱، اما امروز دلم بهانه گرفت و خواست، مگر چند بار دل آدم بهانه می‌گیرد که آدم بخواهد به آن بی‌اعتنایی کند؟ قرار است این پست را دلم بگوید و انگشتانم تایپ کنند و من به آن فکر کنم. دل است دیگر، شاید ساعتی دیگر بهانه گرفت که پست را پاک کن، مگر چند بار دل آدم بهانه می‌گیرد که آدم بخواهد به آن بی‌اعتنایی کند؟

 * این سالی که گذشت، از همان روز اولش برای من زجر بود. از همان ساعت اولش. بگذریم، حرف مردم را نباید زد. بماند هر چه گذشت در آن روزها، بینی و بین الله. سخت گذشت.

* ترم را با فرار از لبه‌ی مشروطی و اخراج تمام کردم، آن هم روزهای سختی بود. به آن روزها که فکر میکنم، خنده‌ام می‌گیرد، دلم هم. خنده‌ام از این بابت است که تا زور بود به باد هوا حکومت داشتم و به اخراج که رسیدم، چنان درس خواندم، که چه درس خواندنی! و دلم هم از همین بابت می‌گیرد. روزهای سختی بود.

 * تابستان را با قدرت و اعتماد به نفس برای شروع پایان‌نامه و خواندن کنکور دکترا شروع کردم. هنوز روزی نگذشته بود که خبری، خانه‌ی ما را لرزاند: «سرطان مادر». روزهای سختی بود، هر چه که بود، با پایان درمان موفقیت‌آمیز مادر در زمستان، آن روزها نیز گذشتند، هر چند که نه پایان‌نامه‌ای جلو رفت و نه برای کنکور خواندم -و حتی شرکت هم نکردم.-.

 * اوایل بهمن به تهران برگشتم. هنوز پا به این خاک دودخیز نگذاشته، دوستی مرا به کار فرا خواند، از شما چه پنهان؟ خودم هم بدم نمی‌آمد، رزومه‌ی کاری خوبی میشود برایم. مشغول به کار شدم و در کنارش هم پایان‌نامه. پایان‌نامه را به فصل چهار رسانده‌ام. فصل بعد از آن می‌شود پیشنهاد برای مطالعات بعدی و کدها. اگر این فصل تمام بشود، پایان‌نامه را نیز تمام‌شده فرض می‌کنم.

 * یکسال می‌گذرد از ننوشتنم در اینجا. این یکسال برای من نعمت بزرگی بود۲، به وضوح تغییر ابعاد وجودی خودم را احساس می‌کنم. حال که به پست‌های قبلی این وبلاگ نظری می‌اندازم، خنده‌ام می‌گیرد. خواستم پاکشان کنم، دیدم آدم گذشته‌اش را پاک نمی‌کند، حداقل نباید سعی کند که پاک کند.


۱. ابتدا می‌خواستم این پست را در وبلاگ عمومی‌م منتشر کنم، بعد دیدم که حرف را باید در سر جای خودش زد و این حرف‌ها، حرف خودم است و جایش در وبلاگ خودم.

۲. حتی روزهای زندگی بدون خدا :)، تجربه‌ای  که شاید کمتر کسی داشته باشد.