نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

عشق دیدنی

 * امروز تو دندون‌پزشکی نشسته بودم که از قضای روزگار یه دختره هم روبروی من نشسته بود، به خواهرمم که امروز همرام اومده بود (که دندونای خودش رو چک کنه) گفتم نظرت چیه بریم برا من خواستگاری :)) که حالا اونم یه جوابی داد که جاش نیست اینجا بگم، اگه خودش اینجا رو میخونه بر اساس آزادی بیان میتونه تو قسمت کامنت‌ها اعلام کنه که البته منم تایید نمیکنم :دی

 * یادم رفت چی میخواستم بگم، بچه خواهرم اومده به مثال چوب داره تو پاچه (آستین شلوار رو ما میگیم پاچه، مثلا همون که میگن کله پاچه :دی) من هَمَر (hamar یعنی ورجه وُرجه، قاطی کردن، یه همچین چیزی) میکنه، آخرشم بزرگ میشه میره دندون پزشکی، پاچه یه بدبخت دیگه رو میگیره.

 * خوبه که آدم نگاهش رو حفظ کنه، بعدا اثرش رو می بینه، حواسش هم کمتر پرت میشه.

 * خدا همه رو نگه داره، ماه منم نگه داره (اووووووق گفتن حضار).

 * باید دیگه سرعت خوندن مبانی رو ببرم بالا، میخوام به لم زورن و اصل انتخاب و اینا هم برسم و کامل بخونم، الان اگه نخونم بعدا پشیمون میشم.

 * از اونجایی که گفتن وبلاگت از بس که عکس دختر توشه این ایهام رو ایجاد کرده که تو دختری باید به این نکته اشاره کنم که من پسرم، عکس‌ها هم متناسب با موضوع انتخاب میشن، برا پست آلیا صبور نمیتونم که عکس دیوید بکهام رو بذارم.

 * الان اینجا دارن اذون مغرب میگن، برا همه دعا میکنم، شما هم برا من دعا کنید، من خیلی راه سختی رو پیش رو دارم، میدونید که، من باید مریم میرزا خانی بشم.

نظرات 3 + ارسال نظر
مستبد به سکولار چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ

منم بهت پیشنهاد می کنم فردا بری بانک و اداره آب و برق و تلفن و پست و بیمارستان و داروخونه و هزار جای نرفته تا اونجا با دخترای بیشتری آشنا بشی.بعد هر روز بیا خونه بگو که من فلان دخترو می خوام بعدش مادر و پدرت می فهمن که بازیت میاد!
کلا همش تو نخ عکس دختر جماعتی.
مگه نگفته بودی می خوای بشینی درس بخونی؟اینطوری نشستی داری برنامه هاتو عملی می کنی؟با لمپیدن و روزی ۱۰۰ بار آپدیت و ...
یه فکر به حال بد قولیت بکن!

گفته بودم که نظرت رو تایید نمیکنم :))

آرزو چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

دکتر خودم اسمت چیه؟
بعدم یه ذره زودت واسه عاشق شدن ...
همون حرف خودت رو واست دعا میکنم خدا کمک کنه که نگاهت رو همیشه حفظ کنی :)

خودم هستم :)
حالا من که عاشق نشدم :)) منظورم این بود چقدر راحت میشه عاشق شد :دی
ممنون به خاطر دعا

صبا پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ق.ظ http://www.bluemountain.blogsky.com

حالا میگفتی خواهرت چی گفتی چی میشد؟
من که نفهمیدم بچه خواهرت چی کارکرده!
کمی سخت بود هی توضیح دادی رشته کلام ازدستمون در برفت!
بالاخره تصادف بود دیگه
منم که عادت نداشتم و تو عالم خودم بودم یهو جیغی زدم و هنگ کردم
ترسیدم ماشینم خراب شه
که شد...

نه اصلا راه نداره (کامنت اولی همین پست خودش گفته :دی)
منظورم این بود بچه خواهرم اذیت میکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد