نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

نفحات نفت

 * «بسیار باید ترسید... بسیار... مبادا آینده‌گان منظومه‌ای را بیابند در تاریخ ِ مدیریت ِ حکومتی ِ ما و بنویسند که در قاجار، زمین را از مملکت می‌فروختند و بعد از جابه‌جایی مرزها فرصت ِ حکومت می‌یافتند و بعدتر در مدیریت سه‌لتی، نفت می‌فروختند و با جابجایی ِ انرژی فرصت حکومت می‌یافتند... (نفحات نفت، رضا امیرخانی، ص ۱۰۷)».

 * خرید اینترنتی نفحات نفت با قیمت ۵۸۰۰ تومان.

همه‌ی مردان شاه

 * چند صفحه از کتاب «همه‌ی مردان شاه» رو خوندم. کتاب در مورد تاریخ ِ معاصر ِ ایرانه و در اون کودتای ۲۸ مرداد بررسی میشه.

 * نکته‌ی خوب کتاب شفاف بودن ِ اونه. همون چیزی که من از یک کتاب تاریخ معاصر انتظار دارم. در این کتاب به خوبی چهره‌ی دکتر مصدق به نمایش گذاشته میشه.

 * به نظر من حکایت دکتر مصدق، دکتر شریعتی، دکتر سحابی و باقی بزرگ‌مردان ِ ملی-مذهبی، حکایت‌هایی‌ست از این دست ندیدن‌‌ها. زمانی که همه‌ی خوبی‌ها به یک طیف خاص منصوب شود، باید خوبی‌های بقیه را نادیده انگاشت و تبلیغی داشت در راستای این ندیده‌انگاری‌ها و نتیجه‌ی آن چیزی نیست جز یک جریان که ابتدا به آن طیف خاص، کامل اعتماد میکند و بر بی‌اعتمادی بر دیگران اصرار می‌ورزد، و بعد از مدتی که طیف خاص نتوانست آرمان‌های صفر و یکی تبلیغ‌شده را برآورده سازد، به آن هم بی‌اعتماد میشود، و این آغازی است بر تبدیل شدن یک نسل به اسیران پوچ‌هویتی. این نسل تلاش خواهد کرد که خودش با آزمون و خطا راه را از بی‌راهه تشخیص دهد، در جستجوی تاریخ خود، گذشته را واکاود و این جویش‌ها خود علتی می‌تواند باشد برای شروع سیه‌روزی‌های ِ ناشی از آزمون و خطاها؛ این جریان یا یک جریان مترقی خواهد بود و یا یک جریان منحط و عقب‌مانده، که انگار این را نیز از همان نگرش صفر و یک به ارث برده است.

 * همه‌ی مردان شاه، روایتی است از روزهایی که بر این کشور گذشت. روزهایی که کم و بیش در این کشور ندیده انگاشته شد و روزهایی که خود می‌توانست جریان‌ساز یک اندیشه‌ی پویا برای یک ملت باشد.

 * دانلود کتاب «همه‌ی مردان شاه».

نگاه ِ مثبت به زندگی

 * احساس میکنم یه پروانه‌م، در حالی‌که دهنش گائیده میشه تا از پیله بیاد بیرون.

شانس کور ما

 * اومدم شهر دانشگاه قبلی برای چاپ و صحافی پروژه کارشناسی، گفته دوازده بیا بگیر. بعدش هم برم اگه استاد بود تحویلش بدم، زنگ که زدم گفت هستم، اگه شانس ما باشه نخواهد بود!

 * زنگ میزنم به امور خوابگاه‌های دانشگاه جدید برای پیگیری وضعیت خوابگاه، بعد از چندتا بیپ میگه لطفا دوباره تماس بگیر. فکر کنم این یه شماره الکی بوده که طرف ما رو پیچونده و داده.

 * باید برای ترم اولم انتخاب واحد کنم. میخوام وارد گلستان شم میگه یوزر پسوردت اشتباهه، زنگ میزنم به تحصیلات تکمیلی دانشگاه جواب نمیدن.

 * تو کافی‌نت، یه پسره هست که داره میگه فلان درس رو که انتخاب کرده بودیم حذف کردن، ای #$#@$ (که فحش بود)، اینطرف‌تر یه خانمی داره قسم میخوره برا طرف مقابلش که تا واریز نکنیم نمیذارن انتخاب واحد کنیم. کلا جو، جو ِ علمیه، البته همه ظاهران به صورتی دهنشون آسفالت شده.

 * از دیروز دارم فکر میکنم که بزرگترین اشتباه زندگیم این بود که برا انتخاب واحد، به جای حرف استادم به حرف اکثریت گوش کردم، ماکزیمم شش ماه میشستم میخوندم و دانشگاه درست و درمون قبول میشدم، نه اینجایی که مجموعه‌ایست از فسیل‌های محصول دهه اول صده سیصد با یه مجموعه مسئول در و داغون.

 * یه نکته‌ای هم بود که دانشگاه امسال که گذشت برتر شده در دانشگاه‌های سراسر کشور در امور فرهنگی. حداقل با توجه به تعریف کار فرهنگی در چند سال اخیر در دانشگاه‌ها، تجربه من اینو بهم میگه که اینطور دانشگاه‌ها خیلی تفاوت زیادی با مدرسه‌های مذهبی با جو بسته ندارن: دارای یه جو بسته و دیکتاتوری‌مانند، حکم‌رانی روابط بر ضوابط، حکومت یه عده خاص در دانشگاه و نمود بالای مذهب‌نمایی. امیدوارم که اینجا مثل نقضی باشه بر پیش‌ذهن من.

 * امشب بلیط می‌گیرم میرم شهر مقصد برای پیگیری انتخاب واحد و خوابگاه.

ثبت‌نام ِ ارشد

 * دیروز رفتم شهر ِ مقصد برای ثبت‌نام. صبح ساعت ۸ در بر روی ثبت‌نامی‌ها گشوده شد و مام آروم آروم رفتیم برای ثبت‌نام.

 * بعد از یه چند دقیقه معطلی، یه خانم اومد که هنوز داشت کاغذهای پرینت گرفته رو میزد به در و دیوار که هر کی کجا باید بره و اینا، بعدش دیگه ظاهرا فرآیند شروع شد. یه پوشه دادن بهمون و گفتن کاملش کنید و مدارک رو بذارید داخلش و بعد از تحمل صف و خانم ِ که چک میکرد تازه میفرستادن دفتر تحصیلات تکمیلی. اونجا بعد از حدود ۲ ساعت نوبتم شد که خانم ِ گفت یکی از مدارک رو آپلود نکردی :| به هر زوری و زاری یه اسکنر تو دانشگاه پیدا کردم و مدرک رو اسکن کردم و بعد از نیم‌ساعت دادم خانم ِ.

 * بعدش باید میرفتم دانشکده ریاضی برای گرفتن برنامه و اینا. اونجا هم خانومه گفت فلان مدرکت ناقصه و برو از روی پرونده‌ت کپی بگیر بیار :(( خلاصه اینجا هم بعد از حدود ۲ ساعت معطلی کار راه افتاد. ولی خدایی احساس مــُرده‌ای رو داشتم که تازه از گور کشیدنش بیرون از شدت خسته‌گی.

 * حالا نوبت خوابگاهه! رفتم امور دانشجویی که با برخورد خیلی بد و بی‌ادبانه مسئول امور خوابگاه‌ها روبرو شدم -بماند تو حافظه هر جا هستم خودم ادبش میکنم، مطمئنا هفته‌ی خوابگاه‌ها و نوبت بعضی از پاچه‌خواری‌ها از طرف ایشون میشه.- ایشون گفتند که توی بــُرد همه چی نوشته و من دیگه پاسخی ندارم! دیگه جواب نداد احمق. رفتم دیدم تو برد زده که این دانشگاه تو پردیس اینجا خوابگاه ندارد :| سازمان ِ سنجش ِ خر به جای اینکه جلوی رشته بنویسه، اومده آخر کار تو پیوست‌ها نوشته :| رفتم پیش رئیس امور دانشجویی که البته ایشون عوض همه خوش اخلاق بودن و مودب و باشخصیت. هیچی یه شماره داد گفت فردا زنگ بزن تکلیف روشن میشه. باید زنگ بزنم ببینم چی میشه.

 * خلاصه فعلا کلا میلم رو به درس خوندن و اینا از دست دادم. هنوز تو بحر خسته‌گی دیروزم. الان هم میخوام یه سی‌دی خالی پیدا کنم به جای اوبونتو فدورا نصب کنم -اوبونتو به هم ریخته و داره ننگ‌بازی در میاره- و پروژه‌ی کارشناسیم رو امروز تکمیل کنم و برم تحویل استاد بدم فردا. البته اگه سی‌دی خام پیدا شد.

 * راستی دیروز مرکز کامپیوتر دانشگاه رو هم دیدم! خدا وکیل احساس کردم دارم تو دورانی زندگی میکنم که دکتر حسابی بوده. تنها امیدم اساتید ِ اینجاست که یه چیزی باشن! و گرنه این دانشگاه که ما دیدیم نمیشد به هیچیش نازید.

قدم اول

 * امروز حکم موقت فارغ‌التحصیلی خودم رو گرفتم: ترم تابستون و درس خودخوان -معروف به معرفی به استاد- نمره‌هاش صادر شد.

 * باید الان برم سیستم گلستان تو دانشگاه ِ مقصد ِ ارشدم ثبت‌نام کنم، ولی ویندوز ندارم :/ عصر باید دست به سیستم داداشم شم :دی

 * باید چندتا فرم و کپی شناسنامه و عکس و اینا رو آماده کنم برای ثبت‌نام. اصلا حوصله این کارا رو ندارم. نمیدونم این دانشمندا پس چیکار میکنن؟ هنوز نتونستن یه سیستم یکپارچه بسازن که هر دانشگاهی خواست بهش وصل شه، اطلاعات لازم خودش رو برداره؟

 * گفتم عکس،پریشب رفتیم عکس گرفتیم، یارو به زور یه کـُت کرد بــَر ِ ما، هر چی میگم نمیخوام میگه بپوش تیپت مردونه میشه :/ حالا امشب میخوام برم عکس‌های مشتی خودم رو بگیرم :| خلاصه ببینم اگه خیلی ترسناک نشد بذارم رو اینترنت روح ملت شاد شه :دی

آقای ژاکوبی

 * ایشون آقای ژاکوبی میباشند که از قرار معلوم این حقیر برای کامل کردن پروژه‌ی کارشناسیم، باید روش ایشون در حل دستگاه معادلات رو کدنویسی کنم. قبلا البته این حقیر به فکرش افتاده بودم، ولی خب این حس شیرازی به ما اجازه نداده بود که دیگه امروز استاد مشاورم گفت این رو بنویس.

 * در ضمن خدمت دانشجوهای اندر گراجویت عرض میکنم که اگه خواستین روی جلد بنویسین نام استاد رو، برای فارسی باید از «استاد راهنما» و برای آمریکن باید از «Supervisor» استفاده نمائید.

 * امتحان حقوق تجارت - یکی از این درس‌های دوره‌ی لیسانس که بچه‌ها من دیدم پاس میکنن- رو دادم و احتمالا میشم ۱۰! ((: از جزوه‌ای که من داشتم هیچ سوالی نیومده بود، دیگه چهارشنبه برم پیش استادش بگم نمره بده، بعدا برا بچه‌ت جبران میکنم :دی

 * احتمالا چهارشنبه باید سری زمانی هم امتحان بدم. من چقدر بگم از این درسهای لیسانس خسته شدم آخه؟! :دی

 * نتایج مستر اومد، من تحقیق در عملیات قبول شدم، تو یکی از دانشگاه‌های ِ ایران :دی

 * شنبه، یکشنبه و دوشنبه هفته‌ی بعد ثبت‌نام ِ، این در حالیه که من هنوز در گیر این لیسانس‌م.