* ان اوایل که نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم، یکی از پستهایم در مورد مریم میرزاخانی بود. یکی که چه عرض کنم، فکر کنم چند پست. آن روزها بیست، بیست و یک سالم بود. جوانی که میگردد تا راهی پیدا کند برای آنچه میخواهد. میرزاخانی کسی بود برایم که آن راه را رفته بود. بعدها فیلدز را گرفت. کسی شد که نمیتوانستم تصور کنم رفتن در راهش را.
* خبری پخش شده است مبنی بر سرطان میرزاخانی. امیدوارم هر چه زودتر بهبود یابد، اما آنچه باعث شد تا این پست را بنویسم، دیدن آرزوهایم بود که چگونه چون پر جوجه کبوتری، اسیر بوران روزگار است. زندگی غریب است نازنین، خیلی غریب است.