نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

چاپ کتابی

 * دیشب میخواستم کتاب برنامه‌ریزی خطی بازارا رو پرینت بگیرم، دوتا مساله برا من مشکل ایجاد کرده بود، اول اینکه کاغذ آ۴ کم داشتم، دوم اینکه تعداد صفحات کتاب زیاد بود.

 * خب یه راه‌حل اینه که کتاب رو به صورت Booklet پرینت گرفت، یعنی در هر برگ ۲ صفحه و پشت و رو و فلان و اینا. اما یه مشکلی که اینجا بود این بود که توزیع ِ گنو/لینوکسی که من الان استفاده میکنم -فدورا ۱۷- این خاصیت رو موقع پرینت گرفتن نداره، فقط میشه بهش گفت در هر صفحه چند برگ چاپ کنه و شماره صفحات رو خودم باید بهش بدم.

 * خب راه‌حل این هم خیلی آسونه، میذاریم توی هر برگ ۲ صفحه چاپ کنه و شماره‌ها رو خودمون بهش میدیم! ولی خب برای چند صد صفحه کار آسونی نیست که خودم با دست بشینم شماره بدم!

 * خب اینم خیلی سخت نیست، ۴خط کد می‌نویسه آدم، مشکلش رو رفع میکنه. کدی که مشکل من رو حل کرد در ادامه مطلب اومده. بدون هیچ سختی و از اینا.

ادامه مطلب ...

چقد سخته!

 * تصمیم گرفتن چقد سخته! شاید به این خاطر که اونطور نیست که بشه همه چی رو فرموله کرد و اسم متغیر رو گذاشت متغیر تصمیم و اونطور سود رو بیشینه کرد!

 * -موندن تو همین گرایش --تغییر گرایش به دانشگاه دیگه تو همون شهر ---رفتن به عددی تو شهر قبلی؛ میدونی نمیدونم چی میخوام! این شاید مشکل اصلی‌م‌ ِ.

 * از یه طرف میترسم تحقیق بمونم و چنان لذتی ازش نبرم، مجبور شم دکترا برم عددی، اینطور من میمونم و حوضم! خیلی سخت میشه کارم بعدا -که نمونه‌ی عینی اینطور آدمی رو هم سراغ دارم،‌اونم زمانی که تحقیق تعداد دانشجوهاش خیلی کم بودن- و از یه طرف برم عددی و بعدا پشیمون شم که عجب غلطی کردم!

 *‌ تا حالای زندگیم روی هوا پیش اومده خودش، نمیدونم بذارم بقیه‌ش هم روی هوا بره جلو یا خودم سعی کنم بهش مسیر بدم. حالا غریبه که نیستی، اینطور زندگی کردن هم بد نیست، خیلی جذاب‌تر از وضعیه که همه‌ی فکرها رو کرده باشی و از یه مسیر بری، هیجانش بیشتر ِ، البته هیچ تضمینی نیست که به جایی برسی یا نرسی.

 * یه آهنگ رضا صادقی داره که توش میگه چقد سخته -این آهنگ- عنوان رو اونطور بخونید.

اولین روزهای ارشد

 * وقتی نیست برای نوشتن، همینقدر فهمیدم از این چند روز که همه‌‌ی بی نظمی‌ها نظم دارن. اینو از شدت بی نظمی حاکم بر این دانشگاه و نظمی که بر این بی نظمی حاکمه فهمیدم! حالا من هر چی بگم، شما باور نمیکنید که، پس نمیگم.

 * ملالی نیست جز دوری شما. روزها میاد و میره و من همچنان در راه دانشمند شدن دارم مجاهدت میکنم. انگار که از دایره قسمت، نقطه ما اینطور بوده.

 * این دانشگاه ما در گرایش من -تحقیق در عملیات- فقط روی چیزی به نام DEA کار میکنن. در موردش خوندم، ازش خوشم نیومد. ساختار ریاضی نداره، یه چیزیه مدیریتی که ریاضیا روش کار میکنن! ای کاش رفته بودم عددی :(

 * تو این فکرم که تو تکمیل ظرفیت اگه دانشگاه قبلی‌م جای خالی داشت بزنم عددی اونجا. البته به شرطی که استاد مشاور دوره لیسانسم قبول کنه. اونجا حداقل روی موجک کار میشه که با خلقیات منم بیشتر سازگاره :دی یا حداقل همینجا برم عددی بخونم (که این احتمالش کمتر ِ).

 * خلاصه بین فکر موندن و رفتن و تغییر گرایش مرددم. نمیدونم چیکار کنم!