* شنبه میانترم عددی داشتم، به معنای کلمه و با تمام توان تا تونستم اونو گند زدم. از 5 تا سوال، دو تا نصفیش رو نوشتم و بقیهش هم فرت!
* این روزا سرم خیلی خیلی شلوغه، کلا وقتی نیست برای زنده بودن. حالا هر چند منم آدمی نیستم که خیلی به خودم فشار بیارم، کلا تو برنامهم چیزی عوش نشده، فقط این منم که حس میکنم وقت ندارم، و گرنه این من، همون منه و این وقت هم همون وقت.
* پروژهای کراولر وارد یه مرحله جدید خودش شده، هر وقت وقت الکی پیدا شه :دی میخونم تا بیشتر در مورد مکانیزم کراولرها بدونم. استادی که باهاش کار میکنم پریروزا بهم میگفت، تو این دانشگاه کسی به فکر کار کردن نیست :دی این ترم پایینیا که باید کار کنن که حال ندارن، این ترم بالاییها هم که دیگه ازشون گذشته، البته شما (یعنی من :دی) با اینکه میبینم اصلا وقت ندارین خیلی خوب کار میکنین (اسمایلی دود سیگار از گوشه لب دادن بیرون و خیلی ریلکس کلاه از سر برداشتن).
* پنجشنبه هفته قبل جشن فارغالتحصیلی بود. من نرفتم، چون معتقدم که من وقتی فارغالتحصیل میشم که جناب عزرائیل رو زیارت کرده باشم. دست از طلب ... .
* به افسانه: توپولوزی داره وارد بخشهایی میشه که گفتم مشکلن :دی البته منم هنوز وقت نکردم ببینم استاد چی میگفت :دی ولی خب، معلوم که دیگه صرفا نظریه مجموعه بازی نیست.
* نتایج کنکور تا آخر این هفته میاد، ولی من فکر نکنم که تا آخر هفته بعد ببینمشون (غلط کرد هر کی اینطور ادعایی کرد، تا آخر هفتهی بعدش مهلت انتخاب رشته تموم شده!) امیدوارم که اگه آبرو نمیاره برام، ازم آبرو هم نبره (منظور اینه که اگه من خراب کرده باشم، بقیه هم خراب کرده باشن :دی).
* هفته بعد دوتا میانترم دارم، دوشنبه پردازش تصویر و سهشنبه فرآیندهای تصادفی. فرآیند که کلن تخیلی هست، پردازش هم که تخیلی شده جدیدا (از وقتی وارد مبحث پردازش در حوزه فرکانس - که ریاضیها اونو بیشتر با موجکها و سریهای فوریه میشناسن- شده).
* حدود چهل روز مونده به آخرین ترم تحصیلیم (با فرض رتبه آوردن تو کنکور)، نمیدونم چرا، ولی از همین الان دلم داره تنگ میشه برای این دانشگاه لعنتی، همکلاسیهای پفکی، شهر چس...ی. میدونی چهار سال رو به سرنوشت اینجا گذروندم، روزهایی که مطمئنن اگه جای دیگه بودم وضعم الان این نبود. اعتراف میکنم که اینجا رو دوست دارم. به خاطر همه اون روزهایی که گذشت ... .
* آدم وقتی عنوان پیدا نکرد، میتونه یه جمله بدیهی بنویسه و آخرش هم بنویسه «یک» یا «چهار». مخاطب هم که فکر میکنه قبلا چیزی بوده که این الان شماره رو یکی بیشتر کرده. بعدن هم اصلا لازم نیست یه مطلب دیگهای باشه با همون عنوان و یه شماره بیشتر.
* امشب نشستم خودم رو بررسی کردم، تو ۶ حوزه «اجتماعی بودن - Sociability»، «اعتماد به نفس - Self Confidence»، «امیدواری - Hopeness»، «خوشحالی - Gladness»، «حوصله - Mood» و «هدف داشتن - Mean».نتیجه اینی شد که در بالا میبینید. تا اونجایی که حافظهم قد میداد سعی کردم واقعبین باشم و هم خوبی و هم بدی رو ببینم. بنابراین محققین سرتاسر این گیتی میتونن از این اطلاعات با خیال راحت استفاده کنن. البته اگه از این اطلاعات استفاده تجاری بشه باید به من یه قسمتی از سود اون طرح پرداخت بشه، ولی برای استفادههای غیرتجاری این اطلاعات کاملا رایگان خواهد بود.
* کلمهها رو با روش مندرآوردیشین ترجمه کردم. یه فرمول جدید هم ساختم، یه ness میزنی تنگ هر چی دلت خواست، میشه اونی که دلت میخواد.
* بهونه این تحقیق به این علت ایجاد شد که دیروز وقتی تو تاکسی داشتم میومدم خونه، راننده نتونستم با راننده ارتباط خوبی برقرار کنم، هر چی میگفت با یه بله، ها، لبخند، نوچ تمومش میکردم، حوصله چرت و پرت گفتن باهاش رو نداشتم. امروز هم تو خونه، موقع ناهار فهمیدم تعداد موضوعات مشترکی که میتونیم با هم در موردش حرف بزنیم، خیلی پایین اومده، چیزی در همسایگی صفر، حوصلهی چرت و پرت گفتن سیاسی و اینا رو ندارم. این وسط تنها بابامه که وقتی میشینم کنارش چارکلمه بدربخور میگه که اونم من عموما ساکتم و بابام هم به این مساله عادت داره.
دایره افرادی که میتونم باهاشون زندگی کنم، در حالی که درکشون میکنم به شدت داره کوچیک میشه. البته این به این معنی نیست که در رابطه مشکل دارم، شاید کمتر کسی (و حتی هیچ کس) متوجه این موضوع نداشته باشه، ولی چیزی که هست داره خودم رو اذیت میکنه. البته خودم حس میکنم که این موضوع داره برمیگرده به حد نرمال و چیز خیلی مهمی نیست، لزومی هم بر رابطه با اکثریت رو نمیبینم، ولی از این منیتی که داخل همین حرف که گفتم هست، بدم میاد، ازش میترسم.
* یه چیزی هم که هست اینه که حوصله نصیحت شنیدن رو ندارم :) پس اگه محققی هستین که اومدین دادهها رو بردارین خوشحال میشم همدردی یا اینطور چیزی نکنین. اینو به حساب هیچی نذارین و ازش هیچ برداشتی هم نداشته باشین، فقط در حد یه خواهش دوستانه بود ؛)
* پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست | گشت ارشاد اگر سر برسد... بدبختیم (+) :دی۱
* من باب اینکه چند روزی رو که گذروندم، سهشنبه شب به دعوت یکی از دوستان قرار شد بریم سینما برای دیدن «قلادههای طلا». ظاهرا امور فرهنگی دست و دلبازی به خرج داده بود و علاوه بر سرویس، قسمتی از هزینهها رو هم به عهده گرفته بود. خلاصه رفتیم اونجا، تنها نتیجهای که گرفتم این بود: «افرادی در بازه سنی ۱۸ تا ۲۴ سال، با سن عقلی ۱۳ تا ۱۵ سال». جنتلمنمآبها و مادمازلنشانهایی که در حالت عادی خط واصل بین جاسبیلی تا سر دماغشون موازی خط سفید وسط جادهس، چنان خودشون رو نشون دادن که بیا و ببین!
قبلا توبه کرده بودم که دیگه دانشجویی نرم اردو، ایندفه هم توبه میکنم دیگه با جمع دانشجویی نرم سینما و یا هر چیز دیگهای. حداقل تو این دانشگاه ِ علیهالسلام.
جالبی داستان به اونجایی بود که وسط فیلم برق سینما رفت ((: یعنی شانس در حد شعور یک جلبک :دی
* باید ۷۱ هزار تومن پول بدم برای تمدید هاست و دومین ): اونم تو این اوضاعی که تو اروپا ملت مستضف زیر شدیدترین ریاضتهای اقتصادی ممکن قرار گرفتن. همچین بگی نگی عذاب وجدان دارم به خاطر این پول خاطر این پول خرج کردنها. انشاالله خدا بهشون کمک کنه تا بتونن یه کشور آزاد تشکیل بدن، فارغ از تمام ارزشهای سرمایهداری.
* یه مطلب تو ذهنم هست با عنوان «شخصیت حقوقی، سایت حقیقی» و یا اینطور چیزی، در مورد اینکه یک سایت حقوقی به اسم شخص حقیقی ثبت میشه.
مثالی که الان تو ذهنم هست، سایت رهبریه. «رهبر» در معنای قانونی یعنی فردی که با توجه به شرایطی زعامت امور رو به دست میگیره، بدون توجه به شخص به اینطور کسی میگیم رهبر، در نظام اسلامی -به اعتقاد من- یه روز رسولالله رهبر ِ، یه روز حضرت امیر، یه روز روحالله و امروز سیدعلی. توجه کنید که من منکر متغیر بودن منرلت این افراد نیستم، ولی چیزی که هست اینه که بدون توجه به شخص و با علم به صحیح بودن انتخاب، ما به این شخص میگیم «رهبر». خب حالا وقتی یه سایت برای نشر گفتههای این فرد حقوقی بالا میاد، یک سایت حقوقی خواهد بود و نه حقیقی. البته که شخص حقیقی هم میتونه برا خودش سایت داشته باشه، مثلا مثل خامنهای.آیآر، اما اینکه یک سایت حقیقی به اسم شخص ثبت بشه به نظر من درست نیست.
* امروز از ساعت دوازده ظهر اومدم سایت فنی، برا پیدا کردن مشکلی که تو اون پروژههه به وجود اومده بود، البته مشکل که نبود، کمعقلکاری من بود بیشتر.
* الان فکر کنم که درستش کردم، گذاشتم داره کار میکنه و منتظرم که کارش تموم شه تا تست کنم.
* یه چیز جالبی که متوجه شدم اینه که باتم (Bot من) تو دانلود بعضی اسمها مشکل داره، مثلا این لینک، چون توش کلمه Gay اومده فیلتر شده توسط کمیته فیلترینگ ((: بندهخدا این چه فامیلیه که داری آخه؟! :دی
* داشتم دنبال عکس میگشتم برا پست که به این سایت رسیدم، توصیههای ساده و کاربردی داره توش، خوندنش رو به پیاچپی کــُدرهای محترم توصیه میکنم (؛ البته چیزی که واضح و مبرهنه اینه که کامنتهای اون پست، بیشتر از خود پست نکته آموزنده داره :دی این لینک هم جالبه.
* امروز صبح ساعت شش و نیم از خواب پا شدم، بعد از ورزش و یه دوش آب سرد نشستم پای درس و های الان نخون! کی بخون! فقط توپولوژی خوندم! الان یعنی فول فولم! ظهر هم قرار ِ بریم بهترین رستوران شهر، یه غذای مشت بزنیم به بدن، برای عصر هم میخوام یه نیم ساعت چرت بزنم، بعد دوباره برم پای درس، شب هم احتمالا میرم استخر، شاید هم با بچهها رفتیم پارک بزرگ شهر. دیروز هم جاتون خالی یه بشکه ذرتمکزیکی درست کردیم خوردیم! فکر کنم با این روحیهای که الان دارم فردا میانترم توپولوژی نمره کامل بگیرم.
* ٢٩ برگ باید توپولوژی بخونم که تا حالا هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــفت برگش رو خوندم، فقط مونده ٢٢ برگ! اینم تا ظهر تمومه :دی از چهارشنبه تا حالا هر روز حدودا ٣ دقـــــــــــــــیــــــــــــقــــــه توپولوژی خوندم!!
* مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... مینویسم، پاک میکنم... .
* داشتم تو اینترنت سرچ میکردم برا عکس این پست، یه سری عکس پیدا شد که گفتم بذارم اینجا. شاید جالب به هیات نظر اومد (!!). برای دیدن عکسها روی لینکها کلیک کنید.
* الان داره صدای اذون میاد با صدای موذنزاده. به کجا چنین شتابان؟
یک) خوشم نمیاد از چس ناله، شاید پاکش کردم این پست رو.
دو) شرمندهی حافظ عزیز هستم به خاطر عنوان پست. بذار به حساب جوونیم.
* اون پروژهی شبهتحقیقاتی وارد یه مرحله جدید خودش شده الان. ازا ین به بعد روی تمرکز روی سایتهای پزشکی و مهندسی خواهد بود. البته از دیروز حدودا این مرحله جدید شروع شد، ولی همین چند دقیقه پیش اون نسخهای که روی سایتهای علوم غیرپزشکی تمرکز داشت ایرادهاش گرفته شد و رسما میشه گفت اگه خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد تموم شد.
* من دارم از یوزر استادم برای چرخیدن تو اینترنت استفاده میکنم. وای که نمیدونید شما! یعنی عشقهها! :دی همینطور میزنی باز میکنه صفحه رو :دی یک وعضی اصن! :دی خدا کنه فقط یوزر تحت نظر نباشه که فردا بزنن بندهخدا رو اخراج کنن :دی
* دوشنبه میانترم پردازش تصویر دارم، امیدوارم این یکی رو دیگه مثل تحقیق نابود نکنم! بشینم بخونم! من میخونم! میخونم! میخونـــــم! (هم میتونید تلقین محسوب کنید اینو و هم میتونید جیگر تو کلاهقرمزی رو به یاد بیارید :دی)
* یکی از دوستام داره دوماد میشه، البته میشه گفت من انگل چنگلش کردم که به این مورد (به این خانم) جدی فکر کنه، من از بیرون که میبینم اینا خیلی به هم میخورن، امیدوارم که اشتباه نکرده باشم و همینطور باشه واقعا. به هر حال آرزو میکنم که هر چی خیر صلاح ایشون هست براش پیش بیاد.
* دیروز یه روز رویایی بود برام. تا ساعت ۸ شب، وقتی که هیچ جوونوری تو دانشگاه نبود داشتم روی طرحم کار میکردم، آخرش هم خسته و کوفته بلند شدم رفتم دعا کمیل. کلن خوشم میاد از اینطور مردهشوری زندگی کردن. فارغ از عرف مــُردهها.
* دیگه ساعت داره کمکم میشه ۴. بلند شم برم یه چایی بذارم بخورم، بعدش هم یا چرت بزنم تا اذون :دی یا اگه خسته نبودم :دی برم درس بخونم.