* امروز همان دیروزی است که گند زدیم بهش و فردا همان امروزی است که گند میزنیم بهش. پس بهتر است امروز را کمتر گند بزنیم تا روز ِ پس از فردای ِ امروزمان مانند دیروزمان غصهی دیروز ِ فردا را نخوریم.
* ای کسی که به جن و انس شعور دادی، چی میشد به نویسندهی این جزوه هم بیست و پنج صدم ِ میلیگرم شعور میدادی که دستخطش رو درست کنه؟
* از پریروز یا نمیدونم دیروز تا حالا، ۱۰ برگ تونستم بخونم از جزوهی سری زمانی ذکر شده رو و این یعنی به طور متوسط هر روز ۳ برگه و با این حساب برای تموم کردن ۷۰ برگ، زمانی نیازه در حدود ۲۳ روز و این یعنی چند ده روز بعد از امتحان سری زمانی :) ای کاش استاد همینطوری یه ده بده. ما که چهلیم، با این ده میشیم پنجاه :|
* قضیه چهل بودن اینه که دیروز فهمیدم که برا اپلای کردن، نمرههای کارشناسی هم منظور میشه :| حتی برای بعضی دانشگاهها نمرههای دیپلم :| و این یعنی عجب غلطی کردم که درس نخوندم و این یعنیتر عجب غلطی کردم درس نخوندمی که بعدها خواهم گفت :|
* به نظر من شهریور همیشه بیشتر از مهر بوی مدرسه داره، مخصوصا نیمهی دومش. الان یادم نمیاد همیشه از مدرسه خوشم میومده یا نه، حداقل باید نوشتههای همین وبلاگ رو بخونم ببینم چه حسی داشتم، اما امسال از شهریور بدم میاد. این شهریور من، جز متفاوتترین شهریورها بوده تا حالای زندگیم.
* غریبه که نیستی، تجربه یه شهر جدید اذیتم میکنه، یه جور هیجان داره که منم خیلی مرد هیجان نیستم. و البته یه غم که ۴ سال پیر شدم! ۴ سال پیش شهریور رفتم ثبتنام لیسانس. سعید روز اول رو یادته؟
* من ترم تابستونه ۱۰ واحد دارم و به جز پروژه که ۳ واحده، ۷ واحدش رو این شهریور باید امتحان بدم و این یعنی نیاز به درس خوندن، خوندن ِ درسی که علاقهای هم بهش ندارم، حداقل الان.
* دیروز به این فکر افتادم حالا که تابستون رو خیلی خوب استفاده نکردم -میگم خیلی خوب، خوب استفاده کردم، ولی میشد بهتر باشه، خیلی بهتر- لااقل این یک ماه آخری بشینم ریاضی عمومی بخونم، چا روز دیگه جلو این مهندسیها حداقل کم نیارم اگه سوالی داشتن، خودم که میدونم از ریاضی هیچی حالیم نیست. ریاضی آپوستل دو جلدش روی هم بیشتر از ۱۶۰۰ صفحه میشه، نمیدونم میتونم بخونم یا نه، ولی خب شروع میکنم.
* دیروز که «غرور و تعصب» رو در دو روز تموم کردم، «جانستان کابلستان» ِ رضا امیرخانی رو انتخاب کردم برای خوندن. الان فقط فصل آخرش باقی مونده. نمیدونم بعد از اون کتابی رو برای خوندن انتخاب کنم یا نه.
* آرزوی قلبیم این بود که چیزی به اسم سربازی نمیبود. ۲ سال بیخیال درس میشدم و زندگی میکردم، زندگی که به صورت عادی بهش احتیاج دارم و نه چیزی که کسی بخواد برام برنامه بریزه یا چارچوب تعیین کنه. پایهی ریاضیم رو قوی میکردم، شاید حتی میرفتم الهبختکیایرانگردی. حداقل چیزی که هست اینه که الان اگه من اینطور نیستم بهونهش به خاطر سربازیه.