* سر کلاس بچهها شکایت کردن که استاد وقت نیست و اینا (حالا کی اعتراض کرد؟ هیشکی ماه من :دی این بچه حرف نمیزنهها، نمیدونم چطور شد که اعتراض کرد!) بعد استاد گفت که شما برنامهریزی ندارین و خودش شروع کرد به یه برنامهریزی.
* استاد گفت که شما مثلن ۱۸ واحد دارین پس ۱۸ ساعت باید بیاین کلاس، این یعنی روزی ۳ ساعت، حالا گیرم روزی ۵ ساعت باید دانشگاه باشین، و از طرفی باید ۳۶ ساعت اضافه درس بخونین. ۳۶ بر ۶ شد ۶ ساعت در روز. حالا گفت ۸ ساعت که میخوابین، با ۶ ساعت اضافه درس شد ۱۴ ساعت یک روز. روزی ۵ ساعت هم سر کلاسین، این شد ۱۹ ساعت، ۵ ساعت باقی میمونه، ۳ ساعت هم الکی تو سرویس و اینا وقت تلف میکنین، این شد ۲۲ ساعت. تازه ۲ ساعت هم اضافه میاد که توش میتونین مثلن برین دَف یاد بگیرین.
* خیلی باحال گفتا (: میخوام یه برنامهریزی آزمایشی برا خودم بکنم، ببینم میتونم بهش عمل کنم یا نه. البته میخواستم از اینا استفاده کنم که گفتن خیلی بهش تکیه نکن.
ماه من!!!!
بابا آدم باید زنش رو تحویل بگیره،
نمیتونم که بهش بگم مثلن مهتابی من :دی
من که هیچوقت نمیتونم به برنامه ریزیام عمل کنم. همیشه یه پارازیتی ایجاد میشه
منم یه پارازین ایجاد میشه،
دقیقن اون پارازیت خودمم (:
میثم اومدم چت باید اون ماه منو بگی کیه ... پس توهم ... باریکلا...