نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

نظریه گراف

 * من فردا میانترم نظریه گراف دارم؛ بعد دو فصل اول کتاب باندی مورتی رو هم باید بخونم، تازه کتابش هم خیلی گنگه :/

 * دیگه ناچارا دارم به زور تلاشم رو میکنم ((: خنده‌م گرفت، دیدی اینایی که بخوان یه چیز رو توصیف کنن، این استعداد رو دارن که در بدترین شکل ممکن اونو توصیف کنن؟ الان من یکی از همونام :دی

 * دعا کنید که نمره کامل رو بگیرم، میانترم تحقیق رو اعلام کرد و من از ۸ شدم ۶؛ اینقدر ...م سوخت که یه نفر اونم یه دختر از من بیشتر شده (: این یکی رو خراب کنم کلن از زندگی نا امید میشم.

 * زندگی هم سخته جدی (:

من و خدای دوستم

 * چند وقتیه که دارم به این نکته به صورت قلبی پی می‌برم که هر چی خوبیه، خدا به ما هدیه میده و تا زمانی هم که گناهی یا خطایی نکنیم، اون خوبی ادامه‌دار خواهد بود.

 * اینکه میگم گناه نکنیم منظورم این نیست که خدا قهر میکنه و اینا که میگن، من اصلن اینطور چیزی رو قبول ندارم، خدا رو مهربون‌تر از اون میدونم که بخواد عزت خودش رو ببره زیر سوال و به خاطر بدی یه بنده نعمتی رو ازش بگیره، ولی انگار وقتی خطایی میکنیم دیگه لیاقت اون نعمت رو از دست میدیم، مثلن مثل این بازی‌های ماشین‌سواری که تا فلان قدر پول نداشته باشی، فلان ماشین برات باز نمیشه.

 * حالا جدا از آزمایش و اینا، خیلی از سختی‌هایی که به ما ملت میرسه، به خاطر خودمونه، تو بالا گفتم، خودمون کاری کردیم که خیلی چیزها رو نداشته باشیم؛ از افسردگی روزمره بگیر، برو تا فرض کن حاکم شدن یک ظالم.

 * میدونی تا حالا یه سوال همیشه برام وجود داشت، اینکه ترس از دست دادن یه نعمت، یه چیزی که بهش نیاز دارم ولی از دستش بدم، حالا جوابش رو پیدا کردم، تا لیاقت داشتن اون نعمت رو داشته باشم، از دستش نمیدم (: همه چی دست خودمه، اختیار محض.

 * البته این وسط قسمت و یا اینکه «وقتی روزگار بهت ضربه‌های سخت وارد میکنه ناراحت نشو، چون داره ازت یه مجسمه زیبا میسازه» اعتقاد دارم، ولی خب این تو شرایط خیلی خاصه.

 * بعد امروز یکی از دوستام تو فروم یه پیام خصوصی بهم داد، توش از خودش و رابطه‌ش با خدا نوشته بود، اگه اجازه داشتم میذاشتمش اینجا تا همه بخونن؛ واقعن شما که نمیدونید، یه دنیا عرفان و پاکی و مهربونی تو این پیامه، خیلی به نویسنده‌ش حسرت خوردم، آدم با خودش که دیگه تعارف نداره؛ میدونی اونطوری که دوستم از خدا نوشته بود، مطمئنم که خدا هم براش خوب میخواد.

 * خلاصه اینکه خدا خوب میخواد، اگه خودمون خوب بخوایم‌ (:

خوب خواهی

 * هر قدر بیشتر بخوای، بیشتر میگیری، پس همیشه زیاد بخواه.

 * دکتر خودم، رساله فی الوصول الی الدکترا، جلد ششم، بخش دوم، صفحه هفتم.

دکتر خاتمی خودم :دی

 * کلن این یکشنبه و سه‌شنبه‌های من شدن روزهای تکراری (: هر کلاس تحقیق و یک لعن و نفرین من به استاد :دی ولی امروز یه اتفاق جدید هم افتاد.

 *‌یکی از مدیران محترم فروم، بدون هماهنگی با بنده یه جلسه تشکیل داد (: نتیجه‌ی خیلی جالبی داشت و اون این بود که تو این چند وقت دیگه من جلسه نذارم، چون مطمئنم که تصور خیلی‌ها نسبت به یه جلسه مدیریتی عوض شد.

 * شاید خنده‌دار، ولی دارم خودم رو عادت میدم به شنیدن صدای مخالف، پس کاری نمیکنم و عکس‌العملی نشون نمیدم (:

 * میدونی، الان دلم تنگ شده برا دوران ۸ ساله سیاه اصلاحات (: خدا، آقامون خاتمی رو حفظ کنه از جمیع بلیات که اصلن حوصله از دست دادن این یکی رو ندارم.

 * بلند شم برم سر کلاس، میترسم استاد ناراحت شه از نبودنم :دی یه بچه حرفزن بیشتر که نداره سر کلاسش! ((:

ماشین ظرفشور

 * الان شستن ظرفا تموم شد، وووی وووی وووی! جای دشمنتون خالی! ظرفا از بس مونده بودن، بوس سگ مرده میدادن :دی خدایی خیلی مرد بودم که تونستم بشورمشون.

 * بعد حالا که من مثل یه مرد خوب، قشنگ ظرفا رو شستم، الان اومدم که وبلاگ با فروم رو چک کنم، ان‌شاالله بعدشم برم پای درس و مشق.

 * بعد تازه! کاشکی نفسمم اینجا بود، بعد دو تا چایی میریختم میرفتیم با هم میشستیم میخوردیم :دی دیگه مرد باید رعایت حال خانمش رو بکنه دیگه (:

 * بلند شم برا یه آینده بهتر هم که شده درس بخونم، ان‌شاالله آینده از آن ما خواهد بود (:

دانلود کتاب قلعه حیوانات

 * یکی از بهترین کتاب‌های که تو شرایط فعلی میتونستم بخونم، کتبا قلعه حیواناته، این کتاب توسط جورج اورول در سال ۱۹۴۳ (حدود ۱۳۲۰ هجری شمسی) نوشته شده و داستانش در مورد انقلاب حیوانات یک مزرعه بر علیه صاحبشونه.

 * هر چند که فکر کنم شما قبل از من این کتاب رو خوندین، ولی اگه نخوندین حتمن حتمن پیشنهاد میکنم از اینجا دانلودش کنید و بخونید (دوستانی که در دانلود فایل مشکل دارند، از اینجا دانلودش کنن).

 * من حس میکنم تو این کتاب دقیقن اون اسب‌م ((:

حوصله ایران خودرویی

 * توییتر، فیس‌بوک، فرندفید و آیدنتیکا با SSL بالا نمیان. حوصله‌م سر رفته؛ حوصله اجرا کردن فیلترشکن رو هم ندارم، میدونی من خیلی تابع قوانینم، وقتی میگن فیلترشکن خلاف قوانینه، یعنی هست!

 * راستش رو بخوای دلم میخواست الان تو یه پروژه بودم، یه جایی پر از کار نکرده که توش تخصص دارم، یه جایی پر از آدمایی که خودشونن و الکی برا هم کلاس نمیذارن، یه جایی که همه هم رو با هر عقیده‌ای قبول دارن.

 * میدونی داشتم فکر میکردم اگه اون تصمیمی که هفته قبل گرفتم رو عملی کنم و آخرش هم بشم یه نخبه تو اون رشته‌هه، بعدش بشم رئیس شرکت ایران‌خودرو، چطور باید با این همه مافیا مبارزه کنم و تولید پراید رو متوقف کنم؟، تو همین هین (حین) بود که یادم اومد پراید مال سایپاست، یه نفس راحتی کشیدم و خوشحال شدم که نباید با این همه مافیا مبارزه کنم و آخرش هم در راه این مبارزه، ترمز ماشینم تو جاده چالوس ببره و به صورت سوری (صوری، ثوری) بگن که فلانی دار فانی رو وداع گفت.

 * میدونی دارم پیر میشم، از تغییرات خیلی گنده میترسم، هر چند این راهی که الان دارم میرمم آخرش معلوم نیست، ولی چیزی که هست اینه که راه ثابتیه، ولی اون نه. الان تنها حسرت میخورم به خواهرم، از این شاخه مثل مرد پرید اون شاخه، خدایی یه جور شجاعت میخواد که من الان تو الان ِ خودم نمی‌بینم.

 * امروز بعد از حدودن چهارسال آهنگ ۱۰۰۰ رو پیدا کردم، من و موشتبا با هم اینو میذاشتیم رو گوشی موبایلمون، گذاشتمش برا رینگ‌تون.

 * جدا از این همه گنگ حرف زدن، کاش یه طرح تو ذهنم بود که تبدیل به قالبش میکردم؛ الان فکر کنم تنها چیزی که ارضام میتونه بکنه همونه که شکر خدا نیست. برم تو چندتا سایت بگردم چندتا طرح بدزدم. شایدم یه ایندکس برا خودم طرحی کردم، نمیدونم!

 * مبینا اومد اینجا، حوصله نق‌نق زدنشاو واقعن ندارم! خدایا خواهش میکنم یه روز خواستی به من بچه بدی، یکی از این دخترهای آروم و ناز رو بده، نه یه دختر نر مثل مبینا.

 * بلند شم برم سر مبینا رو گرم کنم که دیگه حوصله چرت و پرت گفتن رو هم ندارم!