* دیشب حدود یه ۱ ساعت از ۱۱ تا ۱۲ و خوردی خوندم، دیگه خواب امون نداد و همون رو کتاب به لقاء الخواب پیوستم. البته به گوشیم گفتم که ساعت ۱ بیدارم کنه که نامرد نمیدونم چرا صداش در نیومد :/
* به گزارش خبرنگار ما شدت خواب وارده به قدری بود که وقتی میخواستم یه ترکیب خطی رو از سطرهای ماتریس تشکیل بدم، چند دقیقه فکر کردم، آخرش هم یادم نیومد :دی اصن یه وعظی بود! خعلی خفن! :دی
* باید یه فکری بردارم؛ نمیدونم چه فکری ولی بالاخره باید یه جوری خودم رو عادت بدم، روز که ۲ ساعت بیشتر معده اجازه نمیده، شب هم اگه خواب بخواد اینطور باشه، نمیشه!
* فعلن برم یه کم بخوابم تا بعد ببینم چی میشه {مــُریدان با شنیدن این، جامعهها بدریدندندی و نعرهها بزدندندی و به خواب رفتندندنی}.
آخه اون موقع شب هم وقت درس خوندنه!!
خوب شما که سحری بلند میشین بعدش نخوابید و درس بخونید اینجوری هم بازدهیش بیشتره هم خوب به خاطرتون میمونه فقط بی زحمت قبلش با کله نیایید توی صفحه مانیتور چون ماهیچه های چشمتون خسته میشن وقتی هم درس بخونید علنن میمیرید از سر درد!
شب هم زود بخوابید:))
دیگه عمری نیست
تاحالا کسی اینجوری بهتون مشاوره مجانی داده بود
خوب همون ۲ ساعتی رو که گفتم همون بود، از ۵ تا ۷. بعد از ۷ دیگه واقعا من یکی نمیتونم بیدار بمونم! چایی هم که نمیشه خورد

ولی شدن میشه، پارسال که شد (:
البته امری نیست
نه خدایی! من ِ مظلوم :دی
t;v ;vnl k,ajd o,hf hgnhki
ha;hg knhvi hc hdk hajfhih \da ldhn :)
اوه چه سوتی دادم من
میگم فکر کردم نوشتی خواب الدانه انقد خوشحال شدم بعد دیدم نوشتی خواب الدوله!
اشکال نداره! از این اشتباهها پیش میاد :)
خدا می دونه پارسال چه قدر بهت حسودیم شد که شبا می تونی درس بخونی!
می گم یعتی راستی راستی ما بیشتر از ۱ ساله که با هم دوستیم؟!
کافیمیکس! این است رمز رهایی!
دکتر جان یک سال بیشتره! (:
راهش اینه که تو پست قبلی نوشتی. آقا بیا و این وبلاگ رو تعطیل کن
نمیدونی چه پیشرفتی می کنی تو زندگی و درس و مشق و ... 
نمیشه
اسمایلی یه موهتاد خفن!
امشب بعد افطار که تازه انگار خون توی مغزم جریان پیدا کرد فهمیدم چقدر وضعم قبل افطار ضایع بوده!
بعدازظهری نشسته بودم یه چیزی بنویسم دوساعت!! طول کشید تا نصف صفحه نوشتم ولی بعد افطار یه ربعه دو صفحه را نوشتم!!
خداییش سخته ماه رمضون درس خوندنا!ولی خب هرکه طاووس خواهد...
کاش ماه رمضون بعد ارشد بود.
ولی اون موقع دیگه شب قدر را نداشتیم که دعا کنیم!
پس باز نتیجه میگیریم خدا همیشه کاراش درسته!
از نتیجهگیریت خوشم اومد (:
میدونی دکتر داشتم فکر میکردم اگه قالب وبلاگمو عوض کنم، بعد تو اون عکس رو هی نبینی میشه قضیه از دل برود هر آنکه از دیده برفت... خب بعد یادت میره روزی روزگاری یه قولی به من دادی... خب این امید در من به ناامیدی تبدیل میشه... بعد میشه حسرت ! حالا نظرت چیه! همه چیز به حافظه و از دل رفتن یا نرفتن تو بستگی داره! قالب وبلاگمو عوض کنم ؟!
نه، من خیلی حافظهم ضعیفه، عوض نکن بدقول میشم.