نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

یک خبر نه چندان مهم

 * اخبار مهم سایت‌های خبری، این روزها: «لبنیات قیمت گذاری شد، سخنرانی اولین رئیس جمهور منتخب مصر در میدان التحریر به روایت تصویر، تعلیق فدراسیون قایقرانی برطرف شد؟، جنگ گفتمان‌ها در انتخابات ۹۲، اخبار ضد و نقیض از مرگ ملک عبدالله بن عبدالعزیز و ...». و خبرهایی هستند، نه از این جنس، خبرهایی که تعداد بازدیدکننده‌گان سایت را بالا نمی‌برند و نمی‌توان از آنها برای افزایش درآمد تبلیغاتی یا تبلیغ جناح فلان استفاده کرد، خبرهایی مثل «حراج کلیه همسر یک جانباز بدلیل مشکلات مالی».

 * تقصیر کسی نیست، خودمان خوشیم با بحث بر سر اینکه آقای ق پرچم تبلیغاتی‌ش فلان است و آقای س بیشترتر به فکر حزب فلان است و خانم م منتقد همیشگی ِ آقای ا. وقتی یادمان برود بعضی چیزها، جای تعجبی نمی‌ماند برای مهم‌شدن ِ بی‌خود ِ دیگر چیزها.

برای خودم ِ ۲ ساله

 

 * ۲ سال از اول ِ بودن ِ این وبلاگ گذشت. روز اول قرار بود اینجا خود ِ خود ِ خودم باشم -در اینجا- اونوخ یه مشروط بودم درب و داغون، الان نمیدونم چی‌م و درب و داغون.

 * وقتی پست‌امو میخونم می‌بینم خدایی خیلی بچه بودم، البته خوشحالم از این بابت، خوشحالم که ادا و اصول -اسول و یا اثول- نداشتم، حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم نسبتا عقلم رشد کرده. حالا نمیشه گفت که چیزی‌م هستم، ولی خب بهتر از اون موقع‌م.

 * یا آرزوهام خیلی کوچیک بودن و یا خدا بدجور بهم حال داده، به جز یه چند ده مورد، به هر چی که فکر می‌کردم رسیدم. خدا ممنون‌تم به خاطر داده‌هات و نداده‌هات.

 * قالب وبلاگ رو از سر بی‌کاری -و احتمالا بی‌حوصلگی- همینطوری زدم. نمیدونم تو مرورگرای مختلف درست نشون داده میشه یا نه، خودم تو فایرفاکس ۱۱ تست کردم و مشکلی نبود. اگه مرورگرتون جز اینه، لطفا اگه مشکلی بود بهم بگین. دوست داشتم از فونت‌های آنلاین استفاده کنم تا شما بتونین وبلاگ‌م رو اونطور که هست ببینید، ولی خب فضا پیدا نکردم، اینه که ممنون میشم اگه این بسته فونت رو دانلود کنید و روی سیستم‌تون نصب کنید.

 * به رسم ِ آخرین خط ِ پست ِ اول: خرتم سالار :)

The End

 * ترم ۸ لیسانس من تموم شد. الان میشه به من گفت یه لیسانس ِ ریاضی ِ نیم‌بند.

 * برا تابستون پروژه کارشناسی دارم و حقوق تجارت از گروه حسابداری. پروژه در مورد «پردازش موازی در آنالیز عددی» یا همینطور چیزی خواهد بود. موضوع یک‌شنبه بعد به صورت کامل مشخص خواهد شد، وقتی که با استاد راهنمام حرف بزنم. به هر حال نظر من به اینی که گفتم نزدیک‌تر ِ (یه سوال: برای ئه آخر نزدیک‌ترِ، باید بنویسم ه یا کسره بذارم؟).

 * هر چی میخوام مثبت نگاه کنم به روزایی که گذشت و از این حرفا که زندگی صحنه است و تو باید فلان باشی و بمان و اینا نمیتونم؛ روزهایی که تموم شد، خیلی ...، خیلی بود.

 * غریبه که نیستی، دلم برا این دانشگاه تنگ میشه. نه که از سر عادت و یا از سر هر چیز دیگه -و حتی شاید هم از سر همینا! مگه چه اشکالی داره؟- ولی دلم این دانشگاه رو دوست داره. غریبه که نیستی حس این پیرمردایی رو دارم که آلبوم عکس دوران سربازی‌شون رو ورق میزنن و از دوری اون ستوانی که بهشون سر صبح‌گاه فوحش میداده، آه میکشن (احتمالن بعد از کشیدن آه هم لباشون رو میذارن رو هم و به علت بی‌دندونی، برای فرو دادن آب دهنشون، جلو عقب میکنن لب‌هاشون رو، خب تصور کن قبل از اینکه فوحش بدی به خاطر این چرتی که نوشتم :دی).

 * تو جلسه سالگرد شهدای گمنام دانشگاه، یه آدم مشتی دعوت کرده بودند برای روایت‌گری. این بنده‌خدا اهل بازی‌درآوردن و اینا نبود، مشتی همونی که بود، بود. خلاصه یه جا رسید به اینکه انقلاب ما چی شده و از اینا و داشت از قول یه خلبان آمریکایی، حرف میزد، این حرف زدن هم اینطور بود که انگلیسی‌ش رو میگفت و بعد ترجمه میکرد -با یه تلفظ خیلی خوب- بعد یه جایی گفت خلبان آمریکایی به فردی از حوزه خلیج فارس که ازش کمک خواسته بود، گفت: «فاک اند شت!». از ظهر تا حالا تو ذهنم یادمانده‌های این چهار سال تو ذهنم رژه میره و تنها چیزی که میتونه آخر کار، اونا رو تموم کنه همین فاک اند شت‌یه که تو اون بنده‌خدا گفت.