* به نظر من شهریور همیشه بیشتر از مهر بوی مدرسه داره، مخصوصا نیمهی دومش. الان یادم نمیاد همیشه از مدرسه خوشم میومده یا نه، حداقل باید نوشتههای همین وبلاگ رو بخونم ببینم چه حسی داشتم، اما امسال از شهریور بدم میاد. این شهریور من، جز متفاوتترین شهریورها بوده تا حالای زندگیم.
* غریبه که نیستی، تجربه یه شهر جدید اذیتم میکنه، یه جور هیجان داره که منم خیلی مرد هیجان نیستم. و البته یه غم که ۴ سال پیر شدم! ۴ سال پیش شهریور رفتم ثبتنام لیسانس. سعید روز اول رو یادته؟
* من ترم تابستونه ۱۰ واحد دارم و به جز پروژه که ۳ واحده، ۷ واحدش رو این شهریور باید امتحان بدم و این یعنی نیاز به درس خوندن، خوندن ِ درسی که علاقهای هم بهش ندارم، حداقل الان.
* دیروز به این فکر افتادم حالا که تابستون رو خیلی خوب استفاده نکردم -میگم خیلی خوب، خوب استفاده کردم، ولی میشد بهتر باشه، خیلی بهتر- لااقل این یک ماه آخری بشینم ریاضی عمومی بخونم، چا روز دیگه جلو این مهندسیها حداقل کم نیارم اگه سوالی داشتن، خودم که میدونم از ریاضی هیچی حالیم نیست. ریاضی آپوستل دو جلدش روی هم بیشتر از ۱۶۰۰ صفحه میشه، نمیدونم میتونم بخونم یا نه، ولی خب شروع میکنم.
* دیروز که «غرور و تعصب» رو در دو روز تموم کردم، «جانستان کابلستان» ِ رضا امیرخانی رو انتخاب کردم برای خوندن. الان فقط فصل آخرش باقی مونده. نمیدونم بعد از اون کتابی رو برای خوندن انتخاب کنم یا نه.
* آرزوی قلبیم این بود که چیزی به اسم سربازی نمیبود. ۲ سال بیخیال درس میشدم و زندگی میکردم، زندگی که به صورت عادی بهش احتیاج دارم و نه چیزی که کسی بخواد برام برنامه بریزه یا چارچوب تعیین کنه. پایهی ریاضیم رو قوی میکردم، شاید حتی میرفتم الهبختکیایرانگردی. حداقل چیزی که هست اینه که الان اگه من اینطور نیستم بهونهش به خاطر سربازیه.
سلام داش میثم
شما ایطور بخاین از درس بنالید ما بچه درس نخونای اخر کلاس نشین چی بگیم.
هیچکی ندونه ما که میدونیم اینقدر خوندی که داره از گوشت میزنه بیرون.
دیگه ایام میگذره و تازه حقیر هم، تازه فهمیدم منم باید بگذرم.
قابل ستایشه که با کتاب مچ هستی و هی کتابای مختلف میخونی ...
همیشه رفقای خوب نعمتی واسه ادم خدا رو باید خیلی شکر کنم.راستی پیشاپیش ارشد شدنت رو بهت تبریک میگم دکتر
سلام حاجی.
ای بابا! تو که منو دیدی چرا این حرف رو میزنی؟ :))
اوف تو عمرم یه نفر اینقدر ازم تعریف نکرده بود :))
من جانستان کابلستان رو بزور یه هفته ای تموم کردم. خوشبحالت که یه روزه به اینجا رسیدی.
نفحات نفت هم حتما بخون. خیلی جالب بود.
خب شاید بیبصیرتی رضا امیرخانی تو اون کتابش مانع از اون شده که با اشتیاق بخونیش :))
ندارمش. نمیخوای بهم هدیه بدی؟
پس اگه نفحات نفت رو ببینی چی میگی!!! من موندم چجوری به این کتاب اجازه چاپ دادن؟!! به خودم قول داده بودم این کتاب رو به کسی معرفی نکنم. تو هم سعی کن همین کار رو بکنی.
اگه دانشگاهمون کنار هم بود بهت میدم ولی بنظر من زمان رو از دست نده و یه جوری تهیش کن.
به نظر من رضا امیرخانی یه حزباللهی راس راسیه :) کسی نیست که فقط روی موج احساس بخواد بره جلو و این بزرگترین ویژگیشه. ۱۰ تا رضا امیرخانی داشتیم، وضعمون خیلی بهتر از این بود.
پیداش کردم: http://www.adinebook.com/gp/product/9643695538/ref=sr_1_1000_1/839-5247352-7151000 سفارش دادم ؛)
پس باید بگم لعنت به سربازی
ای لعنت بر اون پدر و مادرش حتی :/
بابا خلاقیت به خرج بده، عکس دزدی هیچ! عکس تکراری یعنی چی
خوشحالم که خوانندهی قدیمی ما هستید :))
فری خب حس این پست، حس همونه، برای پیدا کردن این عکس خیلی کمتر از یه عکس دیگه ازم وقت گرفته نشد!
من از شهریور متنفرم
از سال دوم دبیرستان به بعد هر سال این شهریور تمام تابستونمو به هم میریخت
تجدیدی پشت تجدیدی
سالهای سختی بود
متنفر بودم ازش
درس هایی که بدون هیچی علاقه ای فقط ورق میزدم
چقدر التماس میشنیدم که در حد ده بخونم
ولی بازم دلم بر نمیداشت
دوست نداشتم چیزی رو که بهش علاقه ندارم بخونم
از شهریور
بوی شهریور
روزهای شهریور
ساعت های شهریور
داغی شهریور
از همه و همش متنفر بودم
چقدر بده که خاطرات تلخ
باعث میشن که تو از روزهای خوب و ماه های با ارزش خدا متنفر بشی
چقدر حرف زدم
=))
خوشحالم که همدیگه رو در این مورد درک می کنیم :))
خواهش میکنم. از مصاحبت با شما محظوظ میشیم :)
لعنت به اون موجودات نفهمی که هنوز فکر میکنن میتونن مثل عهد حجر با هم نوعاشون رفتار تحجر آمیز کنن...(عقده ای های نظامی که از بی عرضگی(اورزگی؟!) تن به شغلهای نظامی دادن...)
دستهبندی جالبی بود :) به نظر من دستهبندی تو رو اکثر جاها میشه داشت: دستهی اول اونایی که از علاقه رفتن سر یه کاری و دستهی دوم اونایی که از سر هر چی غیر علاقه رفتن سر اونکار.
مرسی بابت طرز نگرش.
خدا رو چه دیدی! شاید رفتم سربازی برا همیشه ارتشی شدم :))