* به نظر من، زندگی آدمیزاد چیزی جز تصمیم نیست، منظورم از تصمیم هم همون بروز ِ اختیار ِ. نمیدونم کسی هست که بتونه ادعا کنه که تو زندگیش تصمیم اشتباه نداشته یا نه، ولی من به شخصه تصمیمات اشتباهی تو زندگیم دارم که وقتی بهشون فکر میکنم، به خودم افتخار میکنم :) به هر حال حاصل اندیشیدن ِ خودم بودن، یکیش مثلا ً همین ریاضی خوندن :دی
* عموما تصمیمها با نظرات بیان میشن، مثلا من نظرم اینه که فلان خوبه، من فکر کردم که فلان کنم و … و البته هستند تصمیماتی که ناشی از نظر، فکر یا عقیده نیستن: «تصمیمهای رومعدهای» :دی
* یه آسیبی که در بیان نظرات وجود داره اینه که ارزشگذاری تصمیمها بر اساس برآیند ِ نتیجهی حاصله و نتیجهی بیانشده در نظر ِ اولیه انجام میشه، بدون توجه به زمینههای اون تصمیم. مثلا من تصمیم گرفتم که کار کنم و نتیجهش شده مشروطی ِ اون ترم. در نگاه ِ اول، «این یک تصمیم ِ اشتباه بوده، چون من مشروط شدم» (نتیجهگیری بر اساس نتیجه) و یا خیلی روشنفکر باشه طرف، ارزش ِ این تصمیم میشه «اشتباه کردی، چون الان نه پول درستی تو دستت هست و نه ترم درستی رو گذروندی» (نتیجهگیری بر اساس هدف اولیه و نتیجهی بدستآمده از تصمیم)؛ اما کمتر کسی اینطور نگاه میکنه که «من به خاطر دختری که خانوادهش برای اتمام رابطه با دخترشون یا برگزاری ازدواج باهاش بهم فشار آورده بودن، تلاشم رو کردم. بین درسخوندن و زندگیم، اولویت رو به زندگی دادم و البته نتیجه هم نگرفتم!» (مثال واقعیه ولی من اجرا کننده این امر نبودم! اگه از این عرضهها داشتم ترم ۵م لیسانسم دوماد شده بودم :دی)
* ارزشگذاری عموما چیز خوبی نیست، عادت خوبی نیست که تا چیزی رو شنیدیم بهش یه ارزش اطلاق کنیم! «چقد خوب! وای بیچاره! حیف شد! خاک تو سر نفهمش کنن! این چه کاری بود تو کردی؟ اشتباه کردی! و …». حداقل اون «تا چیزی شنیدن» رو تبدیل کنیم به «بعد از بیشتر شنیدن». دقت کنیم ببینیم ما اینطور هستیم یا نه، حتی از الان تصمیم نگیریم که سریع در مورد ِ کسی تصمیم نگیریم، کمی فکر کنیم به درست بودن ِ محتوای این پست، «فکر کنیم ببینیم ما اصلا مشمول در این پـُست هستیم یا نه!»
* بهانهی این پست رو فکر کردن به دوستم در اختیارم گذاشت. روزهای سختی رو میگذرونه، دعاش میکنم، شما هم دعاش کنید، مخصوصا این روزها که روزنهای برای ترمیم ِ تصمیمش پیدا شده.
روزنه ای برای ترمیم تصمیم خیلی خوبه خودش یه نعمت بزرگه
خوب و استرسدار!
سلام.
آخرش استاد بهمون داد 10. یعنی لب مرز بودما. بعد آقو یکی از دوستامون که صد پله از خودُم بتّر بود شد 17.5 . نگو این آقو تقلبی کِرده بود. خلاصه از اون ترم به بعد تصمیمو عوض کِردم و الان منتظر نتیجه اولین تصمیمم هستم.
آقو ما یه بار تصمیم گرفتیم توی طول ترم درس بخونیم دیگه هرشب کارمون شده بود درس خوندن. تموم ترم درس خوندیم یعنی له له شدما.
سلام!
:)))))))))))))
آقو ینی مام داغونیما! به جان خودم از سر فلکه گازو تا خود خوابگاما به معدلم فکر کردم اون ترمی که مشروط شدم، خیلی سخت بود! له شدم :دی
نظر من کو؟
-----------
دقت کردین این گربه ها هم آدم شدن واسه ما ؟
قبلنا هیـــــــــبتی داشتیم.از دور پخ میکردیم 3متر رو هوا بودن
حالا از کنارمــون رد میشن،نگاه معنادار چن ثانیه ای هم میکنن!
همینمون مونده به نشانه افسوس سرم تکون بدن :|
نظر تو رو دزدیدن، دارن باهاش پز میدن :دی
----------
:))
یه روز به گربههه دم خوابگاه گفتم پخ، یه نگاهی بهم کرد، احساس حقارت بهم دست داد :دی
نتیجه قشنگی نیستا که ادم یه ترم رفته کار کنه بعد مشروط شده
باید ریشه یابی کنه که چرا این مشکل پیش اومده
ساعت کار رو یه جوری تنظیم کنید که به کارای دیگه هم لطمه نزنه
تنبلی از خودتون بوده که درس نخوندین و ربطی به کار نداره
این همه مردم مجرد کار میکنن، درس میخونن، با دوز دخترشون میرن کافی شاپی یا کوهی، به زندگی هم امیدوارند و مشروط هم نمیشن
این همه مردم متاهل کار میکنن، درس میخونن، زن و بچه دارن، بچه شون رو میبرن مهد، واس دخترشون جهاز میخرن، واس نوه شون شکلات میخرن و مهمتر اینکه مشروط نمیشن
یه نگا به خودت بنداز!!!! به خودت بگو چرا من نتونم درس و کار رو باهم داشته باشم
هاها! :)
مسلمه که نتیجهی قشنگی نیست!
من هیچ دفاعی در برابر اون تصمیم ندارم که، حرفم این بود که مقایسه با بدیهیات یا توجه نکردن به شرایط کار درستی نیست، مثلا اینکه یکی بیاد بگه بقیه هم کار میکنن و درس میخونن و فلان، این درست نیست! چون نوع کار بهش نگاه نشده، مثلا اینکه بگن فلان متاهلها کار میکنن و درس میخونن درست نیست، چون شرایط روحی یک متاهل با فرد موردنظر پست یکی نیست.
ما وقتی مقایسه میکنیم، همهی شرایط و ویژگیها باید یکی باشند و بعد یک ویژگی مورد مقایسه قرار بگیره، مثلا من نمیتونم ۵ با صندلی رو مقایسه کنم چون ۵ جنسش با صندلی فرق میکنه، من نمیتونم یک فردی که در خانواده مرفه به دنیا اومده رو با یه بچهی پایین شهری مقایسه کنم چون سطح فرهنگ، رفاه و هزار چیز دیگهشون فرق میکنه! من نمیتونم یک مدرسه در بالاشهر رو با یک مدرسه در مرکز شهر مقایسه کنم چون دید به تحصیل، اهمیت والدین به فرزندان و … با هم فرق میکنن! اصن به خاطر همین نتونستن در مقایسه کردن هاست که تکنیکهای رتبهبندی به وجود اومدند (مثل AHP، DEA و …)
پ.ن: اون شخص من نیستم! دوستمه!
حالا خدا رو شکر که بچه نداشتی وگرنه میگفتی بچه داری میکنم و نتیجه گیریش این میشد که بچه رو میکشتی

آقا جان اصلا شما این دو ترم رو هیچ کاری نکن
ملت که از شما انتظاری ندارن (ملت برمیگرده به خانوم والده)
:))
ملت که ظاهرا انتظار داشتن! خانوم به هر چی بین این دوتا بوده پشتپا زده و تموم کرده ماجرا رو!
نمی دونم چرا خانواده عروس همیشه سنگ جلو جوونا میندازن
هر کی به نوبهی خودش! خانواده عروس یه جور، خانواده داماد هم یه جور!
جامعهی ما جامعهی در حال گذار هست، خانوادههای سنتی در راه تبدیل شدن به خانوادههای مدرن (!) دارن راهشون رو پیدا میکنن، مطمئن باش ۲۰ سال دیگه هیچ خبری از این حرفا نیست! با این گندی که به اسم دین زدن، جامعهمون تبدیل میشه به یه جامعه لیبرال و اونوخ دیگه نه مهری هست و نه پدری که تصمیم بگیره و نه هزارتا چیز دیگه!
پ.ن: دیدگاه در حالت بدبینانه بود! انشاالله که مردم فرق بین دین و متدین رو متوجه میشن و خودشون میرن سراغ دین به جای متدینین.
دوست شما خعلی گناه داره هاااااااا
امون از بعضیا که من، بی خود و بی جهت و همیشه حرص و خون جگر میخوردم و آخرش هم هیچ شد
نه کاری نه درسی نه قیافه ای
آخه چرا تحصیلات واس من مهمه؟؟
آخرش گناه داره یا نه؟ :دی
آقا برا من مبهم بود! چی شد الان؟
با بند یک موافقم
بند دو هم قابل درک بود
بند سه اگهاون مثال ملموسو نمیزدی درک نمیشد :دی ولی خو بعد از درک خوب بود و من باش موافق بودم
بند چهار م تو زبون من میشه قضاوت کردن و برچسب زدن ، عادت کردیم راجب همه چیز و همه کس بعد نوبت خودمون که میشه توقع داریم ادما این برخوردو باهامون نداشته باشن ، هعی
بند پنجم هم باس بگم ، دوستت اگه واقعن میخواد که اون روزنه رو پیدا کنه، مطمئن باش پیدا میکنه :)
نتیجه گیری : یه بار دیگه از این پستای بند بند بزاری که من مجبور شم زیاد فک کنم از ضربدر قرمز بالای صفحه استفاده میکنم :)))
در مورد اسم انتخابی باید بگم که نه نمیشه! :دی
این پست که دیگه فکر کردن نداشت :دی
درمود اینم :
دیدگاه در حالت بدبینانه بود! انشاالله که مردم فرق بین دین و متدین رو متوجه میشن و خودشون میرن سراغ دین به جای متدینین.
مردم ما اگه میخواستن از مغزشون استفاده کنن که این حال روزمون نبود :|
جسارت نباشه عادت کردن به گوسفند وار زندگی کردن ، یکی جلو بیافته یه کاری کنه اینام دنبالش برن ، بدون فکر به نتیجه !
گفتهی شما رو قبول ندارم!
تقلید کردن که در ذات انسانه، تو همهی کشورهای دنیا! همین شما که درس خوندی و الان داری کار میکنی، دقیقا یه کار تقلیدی رو انجام دادی و میدی، آیا میتونی ادعا کنی از یک روش کاملا بدیع داری زندگی میکنی؟ :)
چیزی که هست اینه که مردم میخوان زندگی کنن، خودمون رو ببینیم، واقعا حوصله بحث و حرف و اینا هست؟ تا جایی هم که بشه تحمل میشه، تا یه آستانه که از اون به بعد نشه زندگی کرد، اونجا به امید بهتر شدن یه رفورم صورت میگیره! اما این اصلاح به چه صورت باید باشه؟ یکی میاد میگه این خوبه،به این دلیل این دلیل و این دلیل! مردم هم قبول میکنن! و اون میشه همونی که جلو میفته :) اساسا به علت اجتماعی بودن انسان، نمیتونه خودش به تنهایی کاری رو انجام بده :)
اما بحث میتونه اونجایی انجام بشه که طرف میاد میگه به این دلیل این دلیل و این دلیل؛ اینجا رو قبول دارم، بعضا مثل گوسفند هم رفتار شده و به جای خواستن دلائل منطقی، احساسات رو قبول کردن.
و در آخر نتیجهای که امروز داریم میبینیم، نتیجهی نبودن ِ اعتدال ِ و حتی نه نبودن منطق :) هیچ انقلابی بدون منطق ۴ قدم هم جلو نمیره، منطق بود، ولی یه ساختاری با یه ارائه خاص! البته بعدش همون منطق هم تضعیف شد و بعدها جای خودش رو داد به احساسات.
دقیقا درسته گند زدن و مملکت دارن لیبرال میکنن
جلو لیبرال ها نذاریا
به نظر شما لیبرالیسم بده؟ چرا؟ (۲ نمره) :دی
یه زمانی تهِ کنجکاویمون این بود که بفهمیم اسم کوچیک معلممون چیه! وقتی هم که می فهمیدیم چه ذوقی می کردیم :دی الآن دیگه اسم به درد نمیخوره که فقط باید بفهمیم استاد عمه داره یا نه؟
همون جلسه اول سوال کنید که استاده هم حساب دستش بیاد :دی
ریاضی 1...
ریاضی 2..
ریاضی بشقاب پرنده...
ریاضی چرا نمیخنده...
انتگرال یگانه...
انتگرال دوگانه...
انتگرال سه گانه...
حالا دسسسس دسسس...
انتگرال دس توابع رقص...
حالا برعکس...
توابع دس، انتگرال رقص....
اون سینوس کسینوسا که دس نمیزنن ایشالا برن زیر رادیکال...
اثرات زیاد درس خونده... خوب میشم، شما زیاد جدی نگیرید! :))
:))
داری چی میخونی مگه؟ :دی
آها آبجی ندا هم دکتر میشود


------------------------
دکی این قشمت نظراتت جراب میدی چه خوشگل شده امروز
------------------------
بابا از این طرف باید برم به یکی در کلاش ششم بدم از اون طرف(منتهی الیه شمال غربی) آنالیز و آمار بخونم ریاضی عمومی هم دارم میخونم
یه سوالم ذهنم در گیر کرده:
تو یه محیطی nتا نود داریم که نودها نمیدونن مکانشون کجاس و نمیدونن که فاصله شون از نودهای دیگه چقدره
حالا چجوری میشه تخمین زد مکان هر نود و فاصله نودها از هم چقدره ؟بعدش نود های نزدیک بهم رو خوشه بندی کنیم ؟بعدش با چه الگوریتمی خوشه بندی کنیم از کجا بفهمیم هر گروه چند تا نود داشته باشه و...
مرگ بر اسرائیل
دکتر شدن هم بچهبازی شد :دی
----------------------
چارکر :)
----------------------
خب این یه مساله کلاسترینگه! من برام روشن نیست تو چه میخوای، اصلا چه دادههایی داری از نـُدها؟
بلند بگو :دی
دکتر این نظرم ربطی به پست نداره ولی میخوام بگم خیلی خوشم میاد ازتون که برا حرف هر کسی یه نظری واسه خودت داری. من اینجوری به مسائل نگاه نمیکنم و این نظرات خودتون برام خیلی جالبه
:)))
خب بعضا روی هر نظر فکر میکنم، هر چی به ذهنم رسید مینویسم، همه همینن خب :)
بعضی وقتا برای بعضی نظرها، صبح که از خواب پا میشم میبینم، تا شب روش فکر میکنم حتی :دی اینه که بقیه نظرات هم تائید نمیشن تا بفهمم نظر رو و روشن کنم موقعیت خودم رو نسبت به اون نظر ؛)
دکتر میدونی تصمیم گیریهایی که به آینده مربوط میشه در ضمن مهم بودن سخته.
مثلا وقتی میخوایم خواستگاری قبول کنیم در ضمن خوشحال بودن که فرد مورد نظرمون پیدا شده (البته از بعضی ایراداش چشم پوشی میکنیم) بازم میگیم آیا میتونیم باهاش خوشبخت شیم؟ در کل همیشه یه دلشوره کنارش تصمیم گیریمون هست.
در مورد اون شرایطی که گفتید هم راست میگیدااااا
من با اینکه مجردم و تو شهر خودم درس میخونم اصلا از درس خوندن خودم راضی نیستم در حالی که دوستم با اینکه ازدواج کرده تو درسش موفق تر بوده. خب منم همیشه میگم که اون از نظر روحی شرایطش خیلی عالیه که همین مثلا سه ساعتی که وقت میذاره مفیده ولی من چی؟ همش در حال درس خوندن آخرشم هیچی. چون اصلا مفید نمیخونم. ذهنم جای دیگه ست.
منم شرایط روحی خوب میخواااااام
به خاطر همین کاهی اوقات واقعا دوست داشتم یه جایی زندگی کنم که اینقد محدود نباشم
همهی تصمیمها به آینده ربط دارن، حتی تصمیمهای در مورد گذشته. زندگی پیوسته و غیرخطیه :)
اگه به جای تابع احتمال، تابع عضویت داشتیم، اونوخ اون مشکل که شما فرمودین حل میشد :دی یعنی زندگی فازی به جای زندگی احتمالی :)
بستگی داره حالا جان! من ۴ سال تو شهر غیر شهر خودم بودم، الان هم تو یه شهر دیگهم که هر کاری بخوام میتونم انجام بدم، ولی خب بعضی چیزا هست که جلوی آدم رو میگیره! و آدمایی هستند که تو دهات خودشون هر کاری دلشون خواست انجام میدن، بستگی داره به اعتقادیات شخص به نظرم. من از ایران فرانسه هم برم، فکر نکنم خیلی نسبت به الانم تغییر کنم :دی البته این قیاس شاید درست نباشه! گفتیم که آدما قابل مقایسه نیستن و ممکنه شما فرق داشته باشید با من و مثلا اگه برید یه شهر دیگه واقعا زندگیتون متحول شه و بهتر از اینی بشه که هست ؛)
خب ازدواج کنید، سخت نگیرید، اگه طرف هدفهای کلیتون رو قبول میکنه، بقیهش حله ؛) چیزی که هست اینه که سر و ته همهی مردا مثل همهن و همهی زنها هم :دی
بحث که اینجا رسید اینو هم بگم که به ظاهر افراد اعتماد نکنید و بر اساس ظاهر اصلا نتیجهگیری نکنید؛ طرف میبینید خیلی باکلاس و حرفهای فلان چلان، ولی اونقد عقده در زندگیش هست که حتی شما رو هم فدای خودش میکنه و یکی دیگه ممکنه شاگرد شوفر باشه، ولی اونقد احساساتش باکره باشه که خودش رو فدای شما کنه. البته این دلیل بر بستن چشمها نمیشه، طرف به نظر من در حالت کلی باید کسی باشه که هدفهای کلی زندگی شما رو قبول کنه، معتقد باشه (آدم گاوپرست شرف داره به آدم بیاعتقاد، بترسید از کسی که حد و مرزی برا خودش قائل نیست)، سطح فهمتون به هم نزدیک باشه و دنبال روزی حلال باشه. اینا باشه کافیه :)
اسمایلی آخوندهای مشاور حتی :دی
سلام
خوب هستید؟
تصمیم گیری و آینده نگری خیلی مهمه...خدا هممون رو یاری کنه
انجام همزمان دو کار گاهی غیر ممکن می شه. عاقبتش می شه مثل این دوست عزیز شما
براش آرزوی موفقیت دارم
خدا کمکش کنه
سلام.
ممنون! خوبم! شما چطورید؟ روزگار بر وفق مراد هست؟ :)
انشاالله. خدا دستمون رو ول کنه، قورت داده میشیم! به جان خودم که عزیزتر از اون تو دنیا برام نیست :دی
درسته، ولی به نظر شما تصمیمی که گرفته درست بوده یا اشتباه؟ (ارزشگذاری از نظر شما در این تصمیم چطوره؟) و چطور رفتار میکرد بهتر بود؟ (استنتاج بر اساس گفتهها)
انشاالله خدا یار و یاور همهگی باشه.
من اگه جای دیگه برم یه کم زندگیم فرق میکنه. الان اینجا نمیتونم توضیح بدم. البته منظورم این نیست یه آدم دیگه ای میشم ولی بعضی از چیزایی که هست حل میشه.
باشه دکتر جان. حرفایی رو که گفتید یادم میمونه. از این به بعد ... :)
ولی دیگه کسی هست آیا؟
بازم ممنون
بیا در گوشم پیام خصوصی بذار اسمایلی یه فضول که داره بچه گول میکنه تا بگه تو اتاق بغلی دخترا دارن در مورد چی حرف میزنن :)))
براتون آرزوی موفقیت و بهروزی دارم :)
آره بابا! اینقد موقعیت هست که خدا میدونه! لاتقنطوا من رحمه الله :دی
در خواست راهنمایی:دکی چه کتابایی برا منابع ارشد بگیرم؟
برا ارشد ریاضی؟
نمیدونم بهزاد جان! ظاهرا منابع عوض شده و درسها جابجا شدن! ولی شاید این پست بتونه کمکت کنه: http://porpot.blogsky.com/1391/05/02/post-580
اوووووووو حال ندارم که انقد بخونم و جواب بدم که :دی
:)))
تنکس


سیوش میکنم عصری از دانشگا اومدم میخونم
برم لالا کنم
ای جانم چقد حوری دور و برمن
:)))
بالام جان چرا از جون من مایه میزاری؟ (خطالب به دونده)
من جونمو سر گردنده پیدا نکردم
حالا اگه قضیه پوله بودااا منتفی شد، اکشالی نداره
داشتیم از این حرفا؟
با احساسات من بازی نکن :دی طلا و کفش و مانتو و هزار فلان چیز دیگه بدون پول بدست نمیاد که، میاد؟ اسمایلی فرامرز قریبیان وقتی که تیکه داده به در و با اخم حرف میزنه :دی
من خوشم از طلا نمیاد
وقتی طلا دستم باشه نمی تونم کار انجام بدم و احساس ملکه بودن دارم
هر چی کودک درونم خواست باید دودستی بگی چشم حتی بستنی اسمارتیسی
اصن من شیفتهی همین اخلاقت شدم دیگه :دی
اصن تو بگو لواشک!! :دی
سلام خوبی دکترجان
شرمنده من بانظرت مخالفم
به نظرم با یه برنامه ریزی درست میشه هم کار کرد هم درس خوند
قبلا گفتم دانشجوی ترم آخر ارشدم ولی از دوران کارشناسی رفتم سرکار،
هم کار می کردم هم درس می خوندم حالا بگذریم که واسه مرخصی گرفتن و ... واسه رفتن سرجلسه امتحان و کلاسها دردسرهای زیادی داشتم ولی همیشه نمرات بالایی می گرفتم الان هم که ترم آخر ارشدم معدلم 50/18است تازه دارم به دکترا هم فکر می کنم ...
ولی یک تصمیم اشتباه گرفتم اونم اینکه فکر میکردم با این همه مشغله دیگه نمیشه به ازدواج فکر کرد وتا اطلاع ثانوی اون رو از لیست اهدافم پاک کردم اما الان به این نتیجه رسیدم که ازدواج کردن با درس و کار هیچ منافاتی که نداره هیچ تازه شایدبهت انگیزه ی مضاعف می داد نظرت چیه؟
سلام جبریست ِ عزیز. ممنونم!
ببین در شرایط عادی حرف شما درسته، ولی فرض بفرمائید که شما داری درس میخونی، ترم ِ اول ِ ارشدت، تو یه دانشگاه که تو اون شهر به قصابی معروفه (من نمیدونستم اینو، دانشجوهای دانشگاههای دیگه بهم گفتن :دی)، حالا یه دفه طرف بیاد بگه آقا یا بیا دست دختر ما رو بگیر ببر سر خونه زندگی، یا همه چی تموم! تو این وضعیت باز هم میشه تصمیم درستی گرفت؟ البته که اگه شرایط روحی آدم نـُرمال باشه، با یه برنامهریزی درست و پابندی به اون میتونه هر کار عشقش کشید انجام بده، ولی توی این شرایط روحی که همهی زندگی آدم روی ِ میخ ِ، باز میشه اینطور چیزی؟
من خودم قبول دارم اگه یکی تو زندگی آدم باشه که اون شرایط مذکور رو داشته باشه، آدم تلاشش مثالث میشه حتی :دی ولی خب وقتی یکی هست و داره میره بیرون هم باید در نظر گرفت شرایط رو!
ممنونم بابت نظر مخالف. منتظر نظرتون در مورد نظرم هستم.
واااااااااا ینی اینطوری میشه که اگه کسی به فک ازدواج باشه یا دوز پسر بگیره باید یه ترم مشروط شه
اصلا قابل قبول نیس
قبول کن که دنبال بهونه بودی و تنبلی کردی
تقصیر رو گردن دختر مردم ننداز
ایییییییییییییییییش (ایکن پش چش نازک کردن و به راه خود ادامه دادن)
بابا اون طرف من نیستم! به پیر پیغمبر من نیستم! دقت کن به پانوشتها،
اینقد این کلمه دوز پسر دوز پسر رو جلو من تکرار نکن، از بس جو خوابگاه یه جوریه دیگه دارم بالا میارم از این کلمه و کلمهی متقابلش،
اینقد من خوبم! اینقد من باید دستور بدم، اینقد من اینقدم! اینقد اینقد اینقد!
فووووووووووووووم (آیکن گره کردن ابروها به هم و با چشم بق نگاه کردن و نفس را از دماغ دادن بیرون)
من اصلا لواشک نمیخام

من قصد ازدواج ندارم
لطفا شمارتونو واسم نفرستین
لطفا جلو خونه ما بوق نزنید
لطفا بستنی اسمارتیسی نخرید که نکنه این ترم هم مشروط بشید و تقصیر من بشه
یه کارتون لواشک میخرم هر روز میزنم تو پنجره اتاقن که شیشهش بشکنه،
بعد روی یه پارچه با خط خوش میدم شمارهم رو بنویسم میزنم در خونهتون،
میام جلوی در خونهتون پارک میکنم قشنگ و باکلاس، همونجا تو ماشین میخوابم!
بستنی اسمارتیسی هم ندیدم تا حالا، فلذا نمیتونم در موردش نظر بدم :پی :دی
اولا خیلی خشن شدی یه نفس عمیق بکش، عمیقتر لطفا
بعدشم دلت میاد شیشه اتاقم بشکنه اونوقت سوسک بیاد تو اتاقم و منم بترسم و جیغ بزنم
ااااااااااااا ماشین داری، پس صب بده کیفمو بیارم بریم یه دوری بزنیم و سر راه میگم که بستنی اسمارتیسی چه جوریه
جونم برات بگه که این بستنی خیلی خوشمزه هستش همه چی داره از بادوم و مغز پسته گرفته تا رنگ شکلاتی و موزی و طالبیش (شبیه ایتالیاییه) اونوخ یه کرم کارامل داره واس تزئئینش و روی بستنی رو اسمارتیس میپاشن که عشقولانه تر بشه
یشالا واسم میخری دیگه؟
خب میدانی که من حساسم، چرا اینگونه میکنی آخه؟

هاها! مثه همون قضیه کیف تو شد! برا هیجان ماجرا گفتم ماشین دارم :دی
عاقا من باکلاسترین چیزی که خوردم چسفیل بوده! اینایی هم که میگی درک نمیکنم :دی
شما جان بیخا!
سلام
خوبید؟
ممنونم.ما هم میگذرونیم. خدا رو شکر...
پرسیده بودید که آیا تصمیم درستی گرفته بوده دوستتون یا نه؟
من واقعا نمیدونم! برای فهمیدنش باید بیشتر به ابعاد موضوع نگاه کرد.
ولی با توجه به اطلاعات مختصری که در این پست هست، به شخصه تصمیم ایشون رو تحسین می کنم. اگر به دختر مورد علاقه و زندگی آینده اش اهمیت نمیداد قابل نکوهش بود
تلاشش برای حفظ زندگی و همچنین تحصیل قابل تقدیره. بهش آفرین می گم.
فقط این وسط موضوعاتی می مونه که علتِ شکست ایشون چی بوده؟
تلاش ناکافی؟
انتخاب شغل نامناسب با وضعیت کنونی؟
هدر دادن وقت؟
اشتغال به موضوعات حاشیه ای؟
عدم حمایت و یا کارشکنی اطرافیان؟
و....
خلاصه نمیشه اینجا در موردش بحث کرد.
ریشه یابی باید بشه
سلام!
ممنونم!
از نظرتون لذت بردم! این تمام چیزی بود که من دوست داشتم! ای کاش میتونستم همیشه اینطور نگاهی داشته باشم.