نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

چشم ِ حس

 * بعضی وقتا هست که در همون اول ِ آشنایی با کسی، یه حس خاصی بهش پیدا میشه،‌ یه حس فارغ از صفت: «خوب یا بد». حداقل برای من جالب اینجا بوده که بعد از چند وقت ادامه‌ی اون رابطه، اون حس صادق در میاد، یعنی اگه حس ِ خوب بوده اول کار، با طرف هم‌ریختی پیدا میشه و اگه بد، دونه دونه‌ی وجه اشتراکاتی هم که بوده از بین میره.

 * البته واقعیتش اینه که رد نمیکنم این نکته رو که ظاهر طرف ممکن‌ه در نتیجه تاثیر بذاره، ولی خب درصدی از ظاهر هم برمیگرده به خود ِ وجودی ِ طرف. اصلا به نظر من روح هم چشم داره و می‌بینه چیزهایی رو در عالــَم خودش، اگه مطابق با خودش باشه خوشش میاد و گرنه خوشش نمیاد.

نظرات 10 + ارسال نظر
خودم سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:58 ق.ظ

نمی دونم عقل هستش که اون حس خوب بودن یا بد بودن رو میده یا دل؟
ینی مهم اینه که به کدومشون اعتماد کنی؟ (ینی قلب یا عقل)
من هر حسی که داشته باشم و میزارم کنار و حس کاراگاه بازیم میاد وسط
ینی دوس دارم حس منفی رو بگیرم که اگه بد از آب در اومد زیاد برام سخت تموم نشه
من هر حسی که داشتم رو در خودم کشتم چون موقعیتم اینو ازم خواست

به نظر من یه وسیله‌ای جز عقل و دل هست، مثلا مثل حس ِ دیدن ِ مادر. درسته که هم عقل و هم دل دوست دارن این حس رو (حالا هر فعلی که شما میگی) ولی یه حس بیشتری هست از اونچه عقل یا دل میتونه القا کنه.

به نظر روش خوبیه، به قول معروف «در بدترین شرایط تصمیم بگیرید تا بهترین نتیجه رو بگیرید»، ولی خب یه ذره دیدگاه شکاکانه میشه.

بابا موقعیت! با لزوم ِ حفظ ِ اسرار ِ شخصی! بابا فلان! بابا امان! بابا نخودی! بابا […] ^_^

ندا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:06 ق.ظ http://lore.blogsky.com

با این کاملن موافقم ولی در مورد دو نفر این اشتباه در اومد :دی
حالا شاید الان تو اشتباه باشم و بعدن دوباره به حس اولم برسم :دی

ولی در کل همینه
حس اولیه رابطه ادما همیشه برام یه هشدارِ، که بهم میگه میشه اطمینان کرد یا نه

آره، منم امروز صبح به اینکه شما میگی فکر کردم! راستش به خاطر همین گفتم که ممکنه ظاهر طرف القای یه چیز دیگه کنه،

موافقم! حتی اگه نشه باهاش تصمیم قطعی گرفت، میشه ازش به عنوان یه هشدار استفاده کرد.

بهزاد سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:01 ق.ظ

موافقم

خدا موافق باشه، ما که وسیله‌ایم :دی

دونده سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام
خوبید انشالله؟

چه مطلب قشنگ و با صفایی گفتین

خیلی موافقم!

سلام.
بستگی داره خوب رو چی تعریف کنید :دی ممنون! شما چطورید؟

مرسی :)

یعنی براتون استثنا نداشته تا حالا؟

حالا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:12 ب.ظ

در مورد پاراگراف اول برا من اینطوری نیوده، یعنی گاهی اوقات اولین باری که یکی رو میبینم به خاطر ظاهرش نسبت بهش حس خوبی دارم ولی بعد با رفتاری که میکنه دیگه بهش حس خوب ندارم یا بالعکس.

ولی اون مسلمه که کسانی به طرف ما میان و ما از اونا خیلی خوشمون میاد تقریبا رفتاری شبیه خودمون دارن

خب پاراگراف دوم رو به خاطر همین گفتم دیگه ؛)

موافقم!
البته من وقتی از کسی خوشم بیاد خیلی سخت میرم طرفش، حتی نمیدونم چرا یه دیوار هم میکشم دور خودم که بهم نزدیک نشه، رفتارم سردتر میشه باهاش، ولی اگه پیش‌قدم شد احتمالا دوستی ِ پایداری رو خواهیم داشت! (آره! شاید اعتماد به نفس)

دونده سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:56 ب.ظ

سلام مجدد
میگذره!.... الحمدالله


بهرحال هرچیزی استثنا هم داره. ولی راستش الان چیزی خاطرم نیست! معمولا حسم جهت یابیِ درستی داشته
با خط آخر نظر "حالا" موافقم. مشابه ها همو جذب میکنن

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته

آقا اگه اینطوره پس چرا من به هر نیمه‌ی گمشده‌ای از خودم که میرسم جذب من نمیشه؟ :دی

حالا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:18 ب.ظ

خوش به حالتون که از هر کسی خوشتون میاد میرید طرفش

نه! اتفاقا من برعکسم! دقت کنید در جواب کامنت دوم خودتون چی گفتم: «البته من وقتی از کسی خوشم بیاد خیلی سخت میرم طرفش، حتی نمیدونم چرا یه دیوار هم میکشم دور خودم که بهم نزدیک نشه، رفتارم سردتر میشه باهاش».

حالا چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:12 ب.ظ

آره. حواس نداریم که

چی شده حواسا پرت شده؟

حالا چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 ب.ظ

دکتر تمرکزم رفته. نمیدونم چیکار کنم
حتی واسه 1 دقیقه نمیتونم روی یک مساله تمرکز کنم. نبودنش خیلی آزارم میده. البته منظورم شخص خاصی نیست. منظورم یکی که باید باشه ولی نیست....

درک میکنم چی میگید!‌ شما هنوز میگید شخص خاصی نیست، ولی من شخص خاصی هم هست :دی
خب اگه موقعیت نسبتا خوب هست، چرا ازدواج نمی‌کنید؟ (ببخشید یک راست زدم به صحرای کربلا! ولی تعارف نداریم که! :دی نه مشکل من و شما، که مشکل اکثر آدمایی که می‌بینم نبودن ِ اون نفری هست که باید باشه ولی نیست، تازه هیچکدوم هم قبول نمیکنن که نیاز به ازدواج دارن :دی و جالب‌تر بعد از ازدواج کلا اون حس‌ه از سرشون میره، نمیدونم چرا :دی) فکر کردید آدم برا چند سال میخواد زنده بمونه؟ چند سالش رو میتونه با یکی خوش باشه؟
اوصیکم و نفسی بالزدواج :دی

حالا چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:17 ب.ظ

احتیاج دارم یکی منو به تلاش و درس و ... دعوت کنه. یعنی یکی دوستانه نصیحتم کنه و من به حرفاش گوش کنم و ازش انرژی مثبت بگیرم

بحث روی نصیحت نیست، باید دید مشکل برا چی ایجاد شده و اون چشمه‌ی مشکل رو بست، گرنه تا حالا مگه کسی مدام نصیحت میکرد که درس بخونید و تا اینجا رسیدید؟ بودن کسایی که تشویق میکردن، ولی مشوق اصلی، خودتون بودید، حالا باید دید چرا خودتون خودتون رو تشویق نمی‌کنید؟

من اگه اون شخص بزرگوار استاد راهنمام بود، شب و روز درس میخوندم، به همین نمک قسم، یک کلمه میگی، ۴ دقیقه روش فکر میکنه و ۴ کلمه جوابت رو میده، آدم مگه از یه استاد دیگه چی میتونه بخواد؟ اصلا مگه آدم از زندگی جز یه استاد اینطوری، دیگه چی میتونه بخواد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد