نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

فایده

 * همیشه دوست داشتم فایده داشتم باشم، یعنی مفید باشم. جدی فکر کن! اینکه هر جا میری بتونی یه گره از کار یه بنده‌خدا باز کنی، البته نه مثه این خوشحالا که هر جا میرن میخوان کمک کنن، ولی یه چیزی تو مایه‌های همونا D:

 * بعد هیچ وقت رو هم یاد نمیدم که حس کرده باشم که مفیدم و این باعث شده که بیشتر تلاش کنم و بیشتر تلاش کنم و بیشتر و بیشتر. الان که این پست رو میزنم به خدا نمیتونم هیچ کاری رو بگم که من انجام داده باشم و مفید بوده باشه، شاید خیلی کارا باشن که من شروع کرده باشم، ولی مفید بودنش به خاطر بودن بقیه‌س، نقش اونا اینقدر بزرگه که میتونم نقش خودم رو صفر بگیرم.

 * این وسط حرف کسی رو هم قبول ندارم، آدم شاید بتونه همه رو گول بزنه ولی دیگه خودش رو نمیتونه، همه هم که بگن تو خوبی و فلان، وقتی خودم میدونم چطورم بی‌فایده‌س. اون حس درونی که میگم خیلی مهمه برام (جالبه این حسه تو همه چیز زندگی منم دخالت میکنه).

 * خیلی امید دارم به اون روزی که بیاد و حس کنم که فایده‌ای  دارم روی این زمین (: حتی اگه روز آخر عمرم باشه.

نظرات 5 + ارسال نظر
دکتر ناشناس جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ق.ظ

مطمئن باش اون روز می رسه. فقط باید صبور باشی.
بذار بازم برات یه خاطره تعریف کنم. ما سال ۳ بودیم و تازه کورسهامون تو بیمارستان شروع شده بود (یعنی از لحاظ دیدن مریض صفر کیلومتر بودیم و هر چیزو فقط تئوریشو خونده بودیمو میدونستیم.) رسم بر این بود (و هنوز هم هست) که هر روز صبح یه جلسه ای تو بیمارستان تشکیل میشد به نام گزارش صبحگاهی و تو اون مریضهای جالبی که دیشب بستری شده بودند رو معرفی میکردند. من و دوستم هم با هم قرار گذاشته بودیم حتما هر روز بریم این مریضا رو ببینیم تا تجربه کسب کنیم و سریعتر راه بیفتیم. خلاصه هر روز که میرفتیم بالا سر این مریضها بنده های خدا فکر میکردند ما دکتر واقعی! هستیم و از یه بخش دیگه برای مشاوره اومدیم وکلی با ما همکاری میکردند و مشکلشونو با دقت برای ما تعریف میکردندو... و در آخر هم با تعجب ما رو نگاه میکردند و منتظر بودند تا ما نظر حکیمانه مون رو راجع به بیماریشون بگیم. ولی ما اون روزها اصلا در این حد و اندازه ها نبودیم. به همین خاطر در آخر مجبور بودیم فقط با مریض بیچاره همدردی کنیم و براش از خدا آرزوی سلامت کنیم.
تا مدتها این برای منو دوستم یه جک بود کهما تو این بیمارستان چه قدر مفیدیم و اگر ما نبودیم کل بیمارستان میخوابید!!
ولی همون روزها باعث شدند روزها و شبهایی بیاد که احساس مفید بودن واقعی بهم دست بده. روزها و شبهایی که اگر نبودم شاید تنها مرکز درمانی یه بخش میخوابید و جان بعضیها به خطر می افتاد.
اینا رو گفتم که این نتیجه رو بگیرم که هر کس یه زمانی یه فایده ای داره. یه روزی مریضها برای من مفید بودند (حتی اگه خودشون نمیدونستند) حالا من برای اونها.
یه روز استادا برای شما مفیدند فردا شما برای دانشجو هاتون یا برای دیگران.

امیدوارم
این نوع خاطره‌ها خیلی ( به شاید چیزی که من اسمش رو میذارم تغییر دید) کمکم میکنه.
دوست دارم اون روز بیاد

مرجان جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ

آخ گفتیا. چقد منم این حسو دارم. تو انگلیسی بهش میگن (یجورایی البته) couch potato . یکم فرق داره ولی کلا آدم احساس بی مصرف بودن میکنه. منم خیلی این حسو دارم

نه مرجان! من حس میکنم فایده ندارم، نه اینکه سیب‌زمینی باشم نمیدونم چطور بگم، میدونم که بدردبخورم، ولی یه جورایی حس درونیم یه طوریه، واقعا نمیدونم چطور بگم!

۸۸ جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ب.ظ

شما مفیدید لااقل برا من مفید بودید تا حالا
اینکه یکی که به کس دیگه ای اعتماد نمیکنه همین که به شما اعتماد کرده کافی نیست.
اینکه جز سه تا دوست اول یه انسانید براتون کافی نیست.
اصلا میدونید چیه دکتر احساس میکنم میخواید خودتونو لوس کنید شایدم میخواید کلاس بذارید وگرنه این احساستون خیلی الکیه.
در ضمن خودتونم میدونید چقدر محبوبید اگه نه تا حالیتون کنم.

شما لطف دارین، ولی من با هر کی که تعارف داشته باشم، با خودم که تعارف ندارم. حقیقت تلخه و باید اونو پذیرفت.
خیلی خوشحالم که مقبول طبع صاحب‌نظران واقع شدم، این به خاطر لطفا شما و بقیه دوستانه، و گرنه من همون خاکم که هستم.
بعد خیلی تابلو بود که خودم رو لوس کردم؟ دور از شوخی من حقیقت رو گفتم.
بعد محبوب بودن با فایده داشتن فرق میکنه. یه بازیگر هم میتونه محبوب باشه ولی در عمل هیچ فایده‌ای برای خوش و جامعه خودش نداشته باشه.

مرجان شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ق.ظ

کسی نگفت سیب زمینی. اون یه اصطلاحه. یعنی کسی که همش بشینه رو مبل و هیچ کار نکنه و مثلا فقط تی وی نگاه کنه.

اونو که ولش کنین! (با لهجه کرمونی خونده بشه با تلفظ one ke diye velesh koneyn)
اونطور آدمی که بهتره بره بمیره

بهار شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ب.ظ

منم باهات به شدت موافقم
اینکه حس کنی حتی یه کار کوچولو می تونی انجام بدی که نشون بده مفیدی و بتونییه گرهی را باز کنی یا راه جدید برای یه مشکل پیدا کنی واقعا احساس زنده بودن و زندگی کردن به آدم میده
امیدوارم زود تجربه اش کنی:)

مرسی، منم امیدوارم که هر چه زودتر تجربه کنم، میترسم ببرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد