* فردا جمعهس و این یعنی این که من پسفردا باید برم دانشگاه، خیلی خوبه این، هرچند وقتی به خوب بودنش فکر میکنم ضربان قلبم میره بالا و نمیدونم آینده این خوبی چی میخواد بشه.
* بعد هفته قبل یکی از بچهها گفت برو پیش یکی از اساتید، برنامهنویس پیاچپی میخواد، رفتم و بندهخدا کارش رو بهم گفت و اینا، ولی من هنوز براش ننوشتم :| از طرفی نمیخوام بدقول شم، از طرفی حس نوشتنش هم نیست :/
* تو طول این هفته کلن من وقتم رو تلف کردم، یعنی الان محمود احمدینژاد منو با کروبی اشتباه بگیره بگه دوتا کار مفیدی که کردی رو بوگو، نه دوتاش رو بوگو! من هیچی ندارم که بگم :\ لااقل کاشکی برنامه این بندهخدا رو نوشته بودم.
* فردا باید حدودای ساعت ۹ و نیم از خواب بلند شم (زودترش که امکان نداره، بیدار شم میگن بیا بریم راهپیمایی و اینا که منم حوصلهی این کارا رو ندارم) بعد اگه یه ذره عقل و شعور داشته باشم بشینم برنامهای که این یارو گفته بنویسم تا دیگه شرمنده ایشون نشم. راستش چند وقتیه نسبت به برنامهنویسی هم دیگه شوق و ذوق و انگیزهی قبلم رو ندارم.
* میدونی هدف خیلی چیز خوبیه، هدف باعث ایجاد انگیزه میشه؛ آدم خودشو که نمیتونه گول بزنه، خودمونیم، هر چیزی هم نمیتونه اون بشه.