* دنبال دل تو راه افتاد دلم
در وسوسهی گناه افتاد دلم
میخواست ستارهای بچیند از تو
توی گل و لای ماه افتاد دلم
* شاید بتوان راه بیانش را بست
یا اینکه رگ خون روانش را بست
زخمی که روایتگر دردی باشد
با چسب نمیتوان دهانش را بست
* در اوج یقین اگرچه تردیدی هست
در هر قفسی کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب یعنی
تو چمدان ماه، خورشیدی هست
* گیسوی تو قصهای پر از تعلیق است
جمعی است که حاصلش فقط تفریق است
موهات چلیپایی و ابرو کوفی
خط لب تو چقدر نستعلیق است
* از بس که خدا به ما دوتا بدبین است
از فرط خجالت سرمان پایین است
ما متهم ردیف اول هستیم
عاشق شدهایم، جرممان سنگین است
* من آب گذشته از سرم میگویم
من عاشقم، احمقم، خرم میگویم
انگار که چارهای ندارم دیگر
من اسم تو را به مادرم میگویم
* رباعیات جلیل صفربیگی، آدرس وبلاگ : http://varan.blogfa.com
* هیچ منظوری پشت این پست نیست، فقط خوشم اومد، همین!
معرکه بود ...
سلام.شطوری پسر.
یه جمله ی کوتاه وپرمحتوا میخواستم
میخوام یه کتاب هدیه بدم
اولش بنویسم.مرسی اگه کمک کنی
سلام. مرسی، خوبم به خوبی شما (:
جمله از خودم باشه یا فقط قشنگ باشه؟
تقدیم به مهربانی چشمانت، وقتی که میخوانیش.
یا
بهترین نیستم اما خوشحالم که بهترینها را دوست دارم.
یا
هر شب من مهتابی است، تقدیم به ماه شبهایم.
یا
ای کاش میتوانستم دوستت دارم را معنا کنم، حیف که نویسنده احمق کتاب صفحه خالی کم گذاشته است.
یا
فارغ از توبههای هر شبم، دوستت دارم.
یا
تقدیم به تو، توئی که خود بهترینی.
یا
کتاب تنها بهانه است، ای کاش همیشه برای هم بودیم.
یا
با بهترین آرزوها، تقدیم به تو.
یا
هر چه گشتم، این طرف و آن طرف، به دنبال جملهای که در صفحه اول این کتاب بنویسم تا بدانی به یاد تو و به خاطر تو این کتاب را تهیه کردهم، جملهای نیافتم، بود اما باب دل من نبود، بود اما به اندازه مهربانی تو نبود، بدون هیچ تکلفی تقدیم میکنم این کتاب را به تو، به این امید که هر بار که چشمت بر آن گذری میکند، مرا به ایوان دلت فرا خوانی، با بهترین آرزوها؛ فلانی.
همین آخری بهتر شد. راستش نصفه شبی دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه.