* از سر شب که اومدم پشت لپتاپ مهدی، میخواستم در مورد عشق و عاشقی و دلگرفتگی و ماه و من و تاریکی و اینا بنویسم که نشد (:
* راستش سر شب خیلی دلم گرفته بود (اوووووووووووق) گفتم بیام یه کم اینجا چس ناله کنم شاید درست شه که قبلش رفتم فروم (این عکس رو گذاشتم و اونجا آنلاین شدم)، هیچی چندتا آدم با شعوری در حد بز وقت منو گرفتن تا حالا (: البته خب دلم وا شد.
* اینه که تو تاریکی بشینی و بخوای عاشقونه بنویسی، باز کسایی هستند که هر چند در ظاهر دشمن، ولی خب بعدن معلوم میشه که چی هست.
* خدایی خودمم معنی این جمله بالا رو نفهمیدم (:
منم کلا نفهمیدم چی گفتی! فقط فهمیدم که بد قاطی کردی! مهم نیست، حل میشه.
راستش رو بخوای حل شد (:
البته شاید
حل شد؟
یه بار دیگه چک کن. فکر نکنم حل شده باشه!
به قول اون بزرگ مرد که اون جمله ناب رو گفت:
ـ مشکلات ما حل نمیشن. بلکه از شکلی به شکل دیگه ای در میان! ـ
تا منظور از حل شدن چی باشه! اول بگو منظور از حل شدن چیه؛
جملهی قشنگی بود.