نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

شما تا حالا دیدین؟

 * امروز دیگه کار وبی که برا آنالیز عددی میخواستم بنویسم تموم شد، بعد رفتم که بدمش به استاد، بعد استاد نبود تو اتاقش (و نیومد هم :دی) و من منتظر وایسادم تا بیاد، بعد یکی از اساتید گروه کامپیوتر داشت میرفت طبقه سوم دانشکده و یه دختر ِ هم دنبالش راه افتاد ِ بوده و های التماس میکرد و اشک میریخت که دیدن داشت و قسم و آیه بود که نثار استاد از ایشون استخراج میشد، با چشای پف‌کرده و یه دستمال‌کاغذی له شده که یه در میون یه دفه مواد عالی منشعب شده از بینی‌ش رو پاک میکرد و یه دفه هم اشکاش رو. آقا و یا خانمی که شما باشی، یه دل سیر تو دلم خندیدم :)) خیلی جالب بود خب!

 * عکس‌العمل استاد هم جالب بود، دختر ِ بعد از ۶ کیلو آبلیمو گرفتن گفت که استاد بدبخت میشم اگه این ۴ واحد رو (فکر کنم مدار منطقی یا اینطور چیزی بود) بیفتم، استاد هم خیلی باشخصیت نگاه‌ش کرد و گفت، نگران نباش، بدبخت نمیشی، کسی به خاطر افتادن تا حالا بدبخت نشده :))

 * بعد یه چیز جالب‌تر بعد از رفتن استاد اتفاق افتاد، چندتا از این افتاده‌ها رسیدن به هم و شروع کردن اشک ریختن :)) بعد هی هم همدیگه رو دلداری میدادن، من واقعا تحسین کردم این حس نوع‌دوستی دوستان رو :دی

 * من خیلی هم سنگ‌دل نیستما، ولی خب اینکه یکی به خاطر نمره گریه کنه برام جالب بود. ندیده بودم تا حالا اینطور چیزی.

نظرات 6 + ارسال نظر
الی چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ب.ظ http://elimadani.bloga.com

یک روز دیگر کم شد از عمرت! مبارک باد
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی !
تولدت مبارک...

هنوز که هنوز ِ نمیدونم که روز تولدم یک سال از عمرم کم شده یا یک سال به عمرم اضافه شده. «گاندی»

ممنونم :)

ته مانده حرف های دلم (فاطیما) پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 ق.ظ http://tahmandeh.blogsky.com/

سلام
شنیده بودم گریه دل مردارو به درد میاره ولی الان دیدم همچینم اینطور نیست

خب شایدم حق داشتی. آخه آدم واسه نمره اینطوری گریه میکنه جلوی ملت؟ اونم جلوی پسرا که آبروش بره و اینطوری بهش بخندن؟؟؟؟؟؟

سلام.
شاید چون من نامردم :دی

ببین من الکی به کسی نمیخندم، حتی ایشون اصلن متوجه خنده من هم نشد، من تو دلم میخندیدم :دی ولی خب! جالب بود! بار اولم بود که میدیدم یکی به خاطر نمره گریه کنه :دی

مجید پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ http://javani.blogno.ir/

ببین آدم بایس ظاهر و باطنش یکی باشه.
در اون لحظه تو ظاهرا اینجوری بودی
ولی تو دلت اینجوری
نکن برادر... نکن...

وای مجید! یک لحظه از خودم بدم اومد به خاطر اینهمه وقاحتم!
از این به بعد سعی میکنم ظاهر و باطنم یکی باشه.

و اینگونه شد که بعد از نصیحت شیخ، مریدان جامه‌ها بدریدندی و ناله‌ها بزدندی و ظاهر و باطن یکی شدندی :دی

فرزانه پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ب.ظ http://jinoos-ap.persianblog.ir

من که اصلا ازین کارا نمیکنم یه بار که یه درسی رو هم افتادم رفتم برای استاد ابلیمو گرفتم ولی دلم میخواست دستم بند نبود یه گلوله تو مغز بی تفاوتش خالی میکردم .



خب قبول کن که بی‌عدالتی میشه اگه استاد به یکی ارفاق کنه و به یکی نکنه (به جز در شرایط خیلی خیلی خاص).

اقلیما جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ق.ظ

یعنی واقعا چقدر شما پسرا بدجنسین آخه؟

اتفاقن من خیلی خوش جنسم، ژاپنی اصل :دی

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

نمتضصهخی

جدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد