نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

راست میگیم؟

 * نظرتون در مورد جمله «ایاکَ نعبد ُ و ایاکَ نستعین» چیه؟

شجاعت ِ نداشته

 * اومدم در جواب این پست کامنت بذارم که میخواست نده! منتش دیگه واسه چیه؟؛ غریبیه که نیستی، ترسیدم. گفتم میزنه و همینی هم که هست ازم میگیره.

 * حالا آخرش ایمانی که از سر ترس باشه فایده هم داره یا نه؟

 * عکس پست رو از اینجا برداشتم و تغییر دادم.

ز دست فقط چشم فریاد!

آن دوست که دیدنش بیاراید چشم                        
                         بی دیدنش از گریه نیاساید چشم
ما را ز برای دیدنش باید چشم                        
                         ور دوست نبیند به چه کار آید چشم

 * امشب ابوالفضل (همونی که اینجا راهنمائیم کرد) ازم یه کتاب خواست که شروع کردم تو اینترنت به دنبالش گشتن، کتاب رو تو سایتی پیدا کردم که بالاش این شعر بود، خب هیچی منم دزدیدمش گذاشتمش تو وبلاگم.

خدایا این عدالته؟

 * کمیسیون اصل نود گزارش میده که آمریکایی‌ها برای انقلاب مخملی در ایران از سال ۸۴ برنامه داشتن و با مدیریت همه چی رو پیش بـُردن. از اون طرف رهبر ایران میگه که در حفظ نظام، نشونه‌هایی از دست یاری خدا مشهود ِ؛ خدایا یه سوال داشتم ازت، خدایی این عدالته؟ اونا میشینن ۴ سال برنامه میریزن و با دقت و مدیریت میرن جلو، بعد تو برداری یه شبه همه نخایی که ریسیده بودن رو پشم کنی؟

تحریم صهیونیسم

 * امروز عصر که اومدم تو اینترنت بچرخم و چندتا مطلب تصادفی پیدا کنم و بخونم با یه سایت آشنا شدم: پایگاه تحریم صهیونیسم. جالب بود برام، البته خیلی از کالاهای جایگزینی که معرفی شده بود، بیشتر شبیه به چیزی مثل جــُک بودن :)

 * واسطه این آشنایی رو هم اینترنت خیلی خیلی آزاد ایران و صفحه پیوندها فراهم کرد که از همین جا بنده از خانواده اعضای محترم کمیته تعیین مصادیق تشکر میکنم.

حکایتی از خودم گنجوی

 * امروز تو راه خونه، یه جوون ماکزیمم ۲۰ ساله افغانی، با یه دختر ماکزیمم ۲۳ ساله سوار تاکسی شدن. ظاهرن راننده تاکسی پسره رو می‌شناخت و شروع کرد باهاش حرف زدن و اون هم داشت از زندگیش میگفت، تا اینجا که معلوم شد اون دختر خانم زنشه، اون گفت که دختر ِ رو میخواسته و پدر ِ میگفته که باید شناسنامه ایرانی داشته باشه تا بذاره دخترش زنش بشه، بعد این بدبخت هم به هر دری میزنه نمیتونه شناسنامه بگیره و تنها یه راه براش میمونه. اون با دختر مورد علاقه‌ش فرار میکنه و میره افغانستان :) همونجا عقد میبندن و میشن زن و شوهر، بعد حالا هم داشت از سفر فرار+ماه‌عسل برمیگشت و میرفت خونه‌ی پدر خانمش. راننده اونا رو تا دم در خونه پدر ِ رسوند، معلوم بود که دختر ِ فقط میخواسته از یه گندآب فرار کنه، نمیدونم حالا اینجایی که بهش پناه برده بود، بهتر بود یا بدتر.

 * برای اون و خانمش آرزوی خوشبختی میدارم.