نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

حرفای خودمونی یا چــُس‌ناله‌آنه

 * شدم مثل این مـُرده‌ها. نه مثل همه‌ی اون مــُرده‌ها، از این مـــــُرده‌هایی که جرات ندارن بمیرن. از این پیرمردایی که غروبا میشینن یه گوشه روبروی آفتاب و منتظر غــُروبن. حالا هر چی! شایدم مثل همه‌ی مــــــُرده‌ها و شاید هم شبیه هیچ کدوم از مــــــــــُرده‌ها.

 * اصلن حوصله‌ی درس خوندن ندارم، نه که حوصله‌ی درس خوندن که حوصله‌ی هیچ چیز دیگه‌ای رو هم ندارم (میدونم که نباید اینطور باشم! خواهش میکنم که ازم نخواین که اینطور نباش و اونطور باش. میتونستم، می‌بودم) بزرگترین آرزوم شده یه چند هفته مــــــــُردن. نه! گـــُــه زیادی خوردم، میترسم از مــــــــــــُردن، ولش کن اصن.

 * امروز رفتم یه جزوه توابع مختلط گرفتم، با جزوه‌ی آمارم برداشتم اومدم خونه، میخوام اگه شد حفظشون کنم، میدونم که نمی‌تونم، ولی زور خودم رو میزنم. لعنتی این استاد توابع هم بقیه درسش رو گذاشته برا هفته بعد، البته بنده‌خدا تقصیری هم نداشت، سرما خورده بود خفن. شنبه هفته بعد نه، هفته‌ی بعدش، من رسما جر میخورم.

 * امروز همون دکتر نظریه‌ی گرافم شروع کرد به بحث دیتا ماینینگ، بنده‌خدا نمیدونم چرا ولی برا من توضیح میده که چیکار باید کرد و چیکار نباید کرد، هفته‌ی قبلش هم بهم میگفت که تو حتما برو یا امیرکبیر یا بهشتی که دکتر نمیدونم چی‌چی اونجا هست و تو ایران خیلی خوب داره روی داده‌کاوی کار میکنه، اینطور برا دکترات هم راحت‌تره. من جلوی خودش خیلی چشم چشم میگم، ولی پیش خودم ... . دکتر امیدوارم اینجا رو نخونی.

 * حس میکنم پریود من یه موج سینوسی داره، دیگه از اختلال دوقطبی رد شده، نمیدونم! راستی چند روزی هست که دارم به این فکر میکنم که این روزا هر چی که دارم دقیقا همون چیزائیه که یه روز آرزوشون رو داشتم، یه جورایی همچین خوبه (برا چی گفتم خوبه؟)

 * چند روزی هست که پــِلکــَم بدجور میپره. اذیتم میکنه بعضا. چشم‌امم دیگه پای تابلو رو نمی‌بینه، فکر کنم باید ردیفی که می‌شینم رو عوض کنم (جــُک خوبی میشه‌ها! یارو چشماش ضعیف میشه، ردیف نشستنش رو عوض میکنه :)) نه؟) امشب وقتی رسیدم خونه مامانم بهم میگه من چشمام داره بد می‌بینه یا تو سیاه شدی؟ برا چی اینقدر لاغر شدی؟ :)) حیف که حوصله نداشتم، وگرنه سر به سرش میذاشتم.

 * میدونی وسط زمستونی بدجور حال و هوای بهار دارم، بدجور حس میکنم که شبا خیلی خیلی قشنگ‌تر از روزان، بدجور دوست دارم از نصفه شب به بعد بیدار باشم، بدجور همه چیم بدجور شده!

 * اینقدر که نوشتم که چی؟ اصن شاید این پست رو پاک کنم. شایدم پاک نکنم. نمیدونم!

نظرات 7 + ارسال نظر
belladona چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ

همه چی خوبه من می دونم. خوشششششش باش خوشششش!بر وزن جیششششش!
بیا برات فال حافظ گرفتم این اومد:

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

مرســــــــــــــــــــــی
شعر عالی بود.

الی چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ق.ظ http://elimadani.blogfa.com

خیلی آدم عجیب و باحالی هستی
خوشم اومد
ضمنا این شعرم از دیوار استادمون دزدیدم که واست مینویسم اینجا:
روزگار نبودنت را برایم دیکته می‌کند
و من باز صفر می‌شوم،
نبودت را یاد نخواهم گرفت...

حیف که نمیتونی عکسم رو ببینی، دو تا شاخ هم دارم :دی

ممنونم. شعر قشنگی بود.

فری پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ

این لینک پیرمردت باز نمیشه. ارور میده
من تو ماه رمضون خیلی پلکم می پرید یکی گفت از کمبود کلسیمه. دو روز ، روزی یه لیوان بزرگ، شیر خوردم خوب شد!
جکتم باحال بود!
خیلی خوبه که همه چی خوبه!

درستش کردم، ممنون بابت تذکر.

حالا تو این سرما شیر از کجا گیر بیارم؟! اسمایلی یک شیرازی :دی تستش میکنم.

مرسی، باحالی از خودته ؛)

سور عمومی؟
نمیدونم! شاید همه چی هم خوب باشه واقعا! باید در موردش فکر کنم.

فرفری جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ق.ظ http://reminders.blogsky.com

همه چی خوبه... ولی تو خوب نیستی. قاعدتا باید خوب باشی ولی نیستی...
آره؟

آره، شبیه اینی که اینجا هست : http://porpot.blogsky.com/1390/01/12/post-322
پاراگراف دوم.

دکتربانو شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:06 ب.ظ

در شرایط کنونی تو این حالت کاملا طبیعیه. منم خیلی وقتا در شرایط استرس درسی و خستگی بزرگترین آرزوم شده بود مردن! سعی کن یه استراحتی به خودت بدی.

بابا من که از 24 ساعت، 20 ساعتش رو دارم استراحت میکنم

دونده سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:17 ب.ظ

وقتی دلم می خواد درس بخونم ولی حال خوندنش رو ندارم ....دقیقا عین توصیف شما!
خیلی حاگیریه لعنتی!
:((

پ.ن:صرفا جهت فوضلی!!!:
الان توی اوج نمودارین یا در حضیضش؟!!
بهرحال ارزو دارم خوب باشید

:))

ای بابا! این چه حرفیه!
واقعیتش اینه که الان مثل نمودار سینوس یک ایکسم هستم، این:
http://fooplot.com/#W3sidHlwZSI6MCwiZXEiOiJzaW4oMS94KSIsImNvbG9yIjoiIzAwMDAwMCJ9LHsidHlwZSI6MTAwMCwid2luZG93IjpbIi0zLjI1IiwiMy4yNSIsIi0yIiwiMiJdfV0-

دونده چهارشنبه 30 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:08 ق.ظ

توضیح نموداری تون بسسسسسسسسیار واضح و جامع بود!
ممنان!

فقط یه مشکل خیییلی کوچیک و جزئی ای که وجود داشت این بود که من از نمودار و فرمولهای ریاضی سر در نمیارم!!
:))

دی:

:)))
یعنی پریود خوشحالی و ناراحتی‌م خیلی نزدیکه، به روز نمی‌کشه بعضا، ساعتیه :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد