نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

صبح‌انه

 * روی همون پروژه‌ای بود که یه چیز شبه‌تحقیقاتی بود، از صبح ساعت پنج دارم روش کار میکنم. دیشب جواب اشتباه میداد، امروز صبح چک کردم جواباش درستن. اون استادم بود مسئول این پروژه، دیشب زنگ زد که فردا ازت ساعت هشت خروجی میخوام :/ منم همون موقع داشتم میرفتم کرسی‌های آزاداندیشی _موضوعش در مورد برقراری رابطه با آمریکا بود_ دیگه حدودای یازده برگشتم، تا دوازده و نیم روش کار کردم که نشد، امروز صبح هم هیچ کار نکردم که شد.

 * دیشب وقتی داشتیم برمیگشتیم از کرسی، یه دختر خانمی _که ظاهرا ارشد هم بود_ برگشت بهم گفت آقا ببخشید، منم که تو خیالات خودم داشتم سیر میکردم، اولش متوجه نشدم ولی بعد از چند بار نقلای ایشون فهمیدم که یکی کارم داره، بهم گفت شما این آقایی رو که فلان گفت رو می‌شناسید؟ گفتم نه، یادم هست یکی اینطور چیزی گفت، ولی یادم نیست کی بود، آقا این جوش آورد که «لطفا برید بهش بگید فلان فلان! آخه فلان فلان بوده، ولی فلان که فلان نبود چرا فلان شده» که من به علت رعایت حال دوستان بیشتر از باز نمیکنم. هیچی ایشون از جوش اومده بود پایین که اون یکی دوست کناریش شروع کرد: «آخه فلان فلان! مگه خودت فلان شدی که فلان میگی؟! مگه خودت فلان رو ندیدی که فلان کرد؟!» کم مونده بود این آخرین جملاتش سر بذاره رو شونه‌م و های‌های گریه کنه :دی (البته خواستم فضا رو درام کنم اینطور گفتم، وگرنه اینقدرا هم شور نبود مساله :دی). هیچی دیگه، تصمیم گرفتم از این به بعد همه‌ی کرسی‎ها رو برم، شاید بختم باز شد :دی

 * از تو سالن داره صدای سشوار میاد، میتونم با اطمینان بالای نود درصد شرط ببندم که یکی از این ترم بوقی‌اس :دی تنها کسی که حاضره از خوابش این موفع صبح بزنه، یا یه آدم دیوونه ژولیده پولیده مثل منه، یا یه ترم بوقی شیک که دختر همکلاسی رو بیشتر از خواب دوست داره :دی

 * برای اینکه خیلی پست آبکی نباشه، تو عکس این پست مهارت‌های تفکر منطقی رو گذاشتم. «حل مساله، تصمیم‌گیری، تحلیل، استدلال، ارزیابی».

 * بلند شم برم یه دوش بگیرم، لااقل صبح اول صبحی بوی سگ مرده ندم :دی ساعت هشت توپولوژی دارم.
نظرات 7 + ارسال نظر
آزاده چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ب.ظ http://ahangzendegi.blogfa.com/

من هم فکر می کنم شما این روند رو ادامه بده
بعد اگر نتیجه داشت نتایج رو در اختیار همه بچه های قرار بده من خودم دست کم یک دو جین دختر و پسر مجرد می شناسم که هیچ کدام نمی دانند که چو طوری و از کجا باید این فعالیت ها رو شروع کنند

چشم :دی

ولی من یه راه سریعتر سراغ دارم،
شما اون یک جین دختر رو با اون یک جین پسر آشنا کن،
بعد عشق و اینا هم که کشکه، یک هفته که با هم بودن می‌بینن میتونن با هم زندگی کنن با هم ازدواج میکنن تموم میشه میره :دی

آزاده چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:46 ب.ظ http://ahangzendegi.blogfa.com/

بابا شما پسرها هم که آدم ضایع کن هستید ها
خو حالا من تازه کارم یک اشتباهی کردم نباید هی بزنید تو ذوق آدم که
والا من خودم تو روز هزارتا اشتباه می بینم صداش در نمیارم اون آدرس وب هم درست کردم
حالا خیلی ایراد داره ولی شما یک نگاش بکن یک نظری بده
خوشحال می شیم

من غلط بکنم بزنم تو ذوق کسی :|

ممنون :)

چشم. حتما ؛)

سولماز ( وکیل الرعایا ) پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ق.ظ http://razeman.blogsky.com

سلاااااااااام ... خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم ... سعی کن همیشه دوش بگیری و تمیز باشی تا بختت باز شه ... اگه این کارو نکنی یه روزی متوجه میشی که دیگه خیلی دیره ها ... خلاصه از ما گفتن بود !

سلااااااااااام! ببین کی اومده! چه عجب! تعجب! فکر کردم رفتین خارج که دیگه پیداتون نیست!

چشم! ولی اگه بختم باز نشد شما مستقیما مسئولید :دی

خوده خودم پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ب.ظ


احتمالا خیلی پروژش خطیر(!) بوده که تو جمله ی اولت دوبار (روش) کار کردی!
نه؟!

کلا احتمالا کرسی اینام زیاد میری که انقد این پستت غلط املایی داش!

ملوم نیس حواسش کجاس اصا!!

نه بابا! صبح بود! کور کور با لپ‌تاپ دوستم داشتم می‌نوشتم! :دی

ای عشق همه بهانه از توست :دی

مستبد پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ

سلام پسر همین الان صدای شکستنی اومد از تو آشپزخونه قضا بلا بود:))))
خوبی خوش میگذره؟ چرا تو لباس نمی خری؟ لباس بگیر!!!! برو موهاتو کوتاه کن سر جدت! اینقده حال میده آدم تمیز و مرتب باشه! رفتم یه کفش پاشنه بلند خریدم!من! می خوام تو جلسه تدریس یک شنبه بپوشم ملت ازم حساب ببرن! عقده ای!:)))))

سللللللللللللاااااااااام

:))) کلن فکر کنم بچه‌ها تو کار قضا بلا تشریف دارن :دی

من همین چند وقت یه شیش دست لباس گرفتم که :دی قضیه همون رستوران رفتنمه :دی موافقم! خیلی حال میده! :دی ولی من باید اینطور باشم، همه‌ی فیلسوفا مثه من بودن خب :دی

ای جان! تو بالذات تو قیافه‌ت مهربونی هست، حتی خودتون شبیه کروبی هم بکنی ملت ازت حساب نخواهند برد :دی برات دعا میکنم که تدریس توپی باشه

مستبد جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ

واسه چی میگی ملت از من حساب نمی برن؟ واسه چی منو با کروبی مقایسه می کنی؟ ممنون از دعا

ببین حساب بردن یه ذره خشانت میخواد که تو وجود تو نیست، نه که تو، تو تیر و طایفه تو هم نیست :دی دور از جونت، ازت معذرت میخوام به خاطر این مقایسه :دی

چاکرم ؛)

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:44 ب.ظ http://igu.blogsky.com/

با نظر آزاده موافقم...
با جواب تو هم بهش موافقم...
(پس من این وسط چیکارم؟!)
البته متغیرهای مسئله رو زیاد نباید ساده کرد! مثلا اون صدای سشوار هزار و یک علت داره(خشک کردن جوراب و ..)یا اون دختر خانم که شاید همکلاسی هم نباشد. یا اون دختر ارشد فلان فلان...اصلا ولش کن

اینطوریام نیس :دی
صبح اول صبح، جلوی آینه جوراب خشک میکنن؟ :دی یا طرف که تو خوابگاه مثل جن میگرده، میاد تو دانشکده میشه حوری ... :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد