نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

فقط پنجره‌ها می‌فهمند…

رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست         
          شریعتی که در آن حکم‌ها قیاسی نیست
خدا کسی‌ست که باید به دیدنش برویم         
          خدا کسی که از آن سخت می‌هراسی نیست
فقط به فکر ِ خودت باش، ای دل ِ عاشق         
          که خودشناسی ِ تو جز خداشناسی نیست
به عیب‌پوشی و بخشایش ِ خدا سوگند         
          خطانکردن ِ ما غیر ِ ناسپاسی نیست
دل از سیاست ِ اهل ِ ریا بکن، خود باش         
          هوای مملکت ِ عاشقان سیاسی نیست
(فاضل نظری)

 * هنوز مومنم ببین، تنها گناه من تویی…۱ (دانلود و یا شنیدن)


شاید انتشار این نمونه پست‌ها خاصیت سن‌م باشه! یه Property تعریف شده که احتمالا همه هم ازش گذشتن.

۱) ببین رو نوشته بودم به این که البته برداشت من از آهنگ بود و خاصیت صدای داریوش که به همه چی «ه» میچسبونه! «حالا» این اشتباه رو تصحیح کرد، ازش ممنونم.

نظرات 15 + ارسال نظر
خودم پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ

کاش میشد دید که قضاوت خدا چه جوریه
اینجوری عبرت میشد
آخر آخر داستان رو میگم (دنیا و آخرت)
این دنیا فقط در حدی هستش که خدا یه پروژه رو به بنده اش میده و این بنده بیچاره ، همش باید تلاش کنه- صبور باشه تا که مرحله اخر برسه
مرحله آخر هم غول داره- آتیش داره - جک و جونور داره یا THE END میشه یا game over

والا خدا که میگن خودش گفته: «ما خلقنا جن و الانس، الا لیعبدون» یا اینطور چیزی. حالا اینکه بعضی تفسیرها درست هست، نیست، چیکار باید کرد، نکرد رو چی بگم! منم مثه شما نمیدونم! لا ادری!

دید من تفاوتش اینه که این دنیا رو به جای اینکه مثه سوپرماریو ببینم که آخرش غول داره و اینا، مثه انگری‌برد می‌بینم که تو طول مسابقه نتیجه مشخص میشه، البته این دید من نیست! ولی دوست دارم اینطور دیدی داشته باشم.

خودم پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:36 ب.ظ

من بازی انگری برد رو خیلی دوس دارم
خیلی هیجان داره
در حدیه که ذوق مرگ میشم

هاها :))
ولی اونقدرام دیگه هیجان نداره،
همه‌ش تکنیکه و فکر کردن :دی

خودم پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:06 ب.ظ

خو همون فک کردن صحیح و پرتاب به موقع خودش هیجان داره
کودک درون من که اینقد خوشحال میشه

من فکر کردم منظورتون این هیجان‌های خفه کننده‌س که آدم خودش رو نابود میکنه!

reyhan پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:06 ب.ظ http://cherthireyhoon.blogsky.com/

مرسی که سر زدی
وبلاگ جالبی داری
این متن هم قشنگ بود
موفق باشی

خواهش میکنم.

موفق باشید.

ندا پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:26 ب.ظ http://lore.blogsky.com

ای جانم
خدا کسی‌ست که باید به دیدنش برویم

فک کن با خدا بشینی چایی بخوری :)

خدا مظلوم مانده،
بی‌کس، تنها، غریب.

حالا پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ب.ظ

هنوز مومنم ببین.... ببین

تنها گناه من؛

بهزاد پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:17 ب.ظ http://www.porpot.blogsky.com

این پست از اون موقع یادم رفته نظر بدم
چند ساعته موندم تو وبت!:))) احساس میکنم وب خودمه یه شعر قشنگ از خدا هست نمدونم مال کیه کپی کردم تو هاردم بهم آرامش میده برا شما هم مینویسم
-------------------------------------------------------------------
پیش از اینها فکر میکردم که خدا / خانه ای دارد کنار ابرها / مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا / پایه های برجش از عاج و بلور / بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برف کوچمی از تاج او / هر ستاره، پولکی از تاج او / اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان / رعدو برق شب، طنین خنده اش / سیل و طوقان، نعره توفنده اش
دکمه ی پیراهن او، آفتاب / برق تیغ خنجر او مهتاب / هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست / بیش از اینها خاطرم دلگیر بود / از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین / خانه اش در آسمان، دور از زمین / بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود / در دل او دوست جایی نداشت / مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا / از زمین، از آسمان، از ابرها / زود میگفتند: این کارخداست
پرس وجو از کار او کاری خداست / هرچه میپرسی، جوابش آتش است / آب اگر خوردی، عذایش آتش است
تا ببندی چشم، کورت میکند / تا شدی نزدیک، دورت میکند / کج گشودی دست، سنگت میکند
کج نهادی پای، لنگت میکد / با همین قصه، دلم مشغول بود / خوابهایم خواب دیو و غول بود
خواب میدیدم که غرق آتشم / در دهان اژدهای سرکشم / در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین / محو میشد نعرهایم، بی صدا / در طنین خنده ای خشم خدا
نیت من، در نماز و در دعا / ترس بود و وحشت از خشم خدا / هر چه میکردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود / مثل تمرین حساب و هندسه / مثل تنبیه مدیر مدرسه /
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله / سخت، مثل حل صدها مسئله / مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود /
تا که یک شب دست در دست پدر / راه افتادم به قصد یک سفر / در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا / زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟ / گفت اینجا خانه ی خوب خداست
گفت: اینجا میشود یک لحظه ماند / گوشه ای خلوت، نماز ساده ای خواند / با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد / گفتمش، پس آن خدای خشمگین / خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟
گفت: آری، خانه ای او بی ریاست / فرشهایش از گلیم و بوریاست / مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است / عادت او نیست خشم و دشمنی / نام او نور و نشانش روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست / حالتی از مهربانی های اوست / قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مادر مهربان است / دوستی را دوست، معنی میدهد / قهر هم با دوست معنی میدهد
هیچکس با دشمن خود، قهر نیست / قهر او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم، این خداست / این خدای مهربان و آشناست / دوستی، از من به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد / نام او را هم دلم از یاد برد / آن خدا مثل خواب و خیال بود
چون حبابی، نقش روی آب بود / می توانم بعد از این، با این خدا / دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا
سفره ی دل را برایش باز کنم / میتوان درباره ی گل حرف زد / صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مقل باران راز گفت / با دو قطره، صد هزاران راز گفت
میتوان با او صمیمی حرف زد / مثل باران قدیمی حرف زد
میتوان تصنیفی از پرواز خواند / با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علفها حرف زد / با زبانی بی الفبا حرف زد / می توان درباره ی هر چیز گفت
میتوان شعری خیال انگیز گفت / مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر میکردم خدا...

ممنونم از لطفت بهزاد جان.

شعر از قیصر امین‌پور هست، ممنونم بابت انتشارش در اینجا ؛)

خودم پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 ب.ظ

غریب چیه
من هواشو دارم
خدا رو میگم

بین ۸ میلیارد چند نفر مثل توئن؟

حالا جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:19 ب.ظ

دکترجان متوجه منظورم نشدیناااااا
منظورم از هنوز مومنم ببین این بودش که:
"ببین" ولی شما نوشتی "به این"

:))))
ممنونم بابت تذکر! تصحیح شد.

خودم جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:19 ب.ظ

نمی دونم والا

ولی من افتخار میکنم به تو،
همینکه کسی هست که خدا رو دوست داشته باشه به خاطر خودش،
جای امیدواری به نوع بشره!

دونده جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ب.ظ

الان من در حالتی ام که می خوام خیلی حرف بزنم ولی در جنگل واژه ها، انتخاب درست ترینش کمی برام سخته!.....

از اینکه یکی از دغدغه ها و مشغله های ذهنی تون خدا و دینه تحسین تون می کنم...توی این دوره زمونه ، دیگه کمتر پیدا می شن مثل شما....

دعا می کنم انشالله خدا خودش کمک تون کنه ...و بهتون معرفت خودش رو بده...چون فقط اوست که می تونه افاضه ی فیض کنه..

در دعا می خوانیم:

اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ

فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ

لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَکَ

اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ

فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ

لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ

اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ

فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ

ضَلَلْتُ عَنْ دینی

اَللَّهُمَّ لا تُمِتْنِی مِیتَةً جاهِلِیَّةً وَلا تُزِغْ قَلْبِی بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنِی.

بار الها! خودت را به من بشناسان که البته اگر خود را به من نشناسانی، پیغمبرت را نخواهم شناخت.

بار الها! پیغمبرت را به من بشناسان که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی، حجّت تو را نخواهم شناخت.

بار الها! حجّت خود را به من بشناسان که اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دینم گمراه می گردم.

خداوندا! مرا به مرگ جاهلیت نمیران و دلم را [از حق] پس از آن که هدایتم فرمودی، منحرف مگردان.





راحت باشید،
همین بودن باعث دلگرمیه!

معرفت دُر گران است، به هر کس ندهندش
پر طاووس قشنگ است، به کرکس ندهندش
ایضا به خر.

ممنونم.

نمیدونم چرا،
شاید جهل سنگینم،
ولی این رابطه رو برعکس می‌بینم!
مطمئنا معصوم درست میگه،
ولی رابطه رو برعکس می‌بینم، از حجت به رسول به خدا.

ای ای ای!
خدا اگه دستم رو نگرفته بود،
معلوم نبود الان باید کجا باشم،
چقدر خرتر از الان،
باید دعا کنم دستم رو ول نکنه.

دونده جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ب.ظ

از عکس خوشم اومد...

زندانی در قفس که چشم به پریدن دارد...امید

دقیقا!

دونده جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:58 ب.ظ

از بازی انگری برد خوشم میاد!

چقدر خنده ی غوله لج درمیاره لامصب!!!

خخخخخخخ


ولی بشدت عاشق lane splitter هستم! و جدیدا دارم معتاد Clash of clans میشم!
این کلش اف کلنز به اثبات رسیده که میزان اعتیاد آوری اش از هروئین بیشتره !!!

:))
منم!

البته من روی سیستم که نمیتونم داشته باشمش، روی گوشی دارم! خیلی باحاله! آخرشه یعنی! هرچند حال اصلش روی سیستمه، ولی روی گوشی هم خیلی حال میده!

یا خدا!
من ماکزیمم بازی که کردم همین و سودوکو بوده! دیگه آخر ِ آخرش دو سه بار کانتر بازی کردم :))
خودمه هستم! دختری از ایران :دی

دونده جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 ب.ظ

خب وقتی بینِ داداش هایی باشی که گاهی بازی خوره هستن، ناخودآگاه شما هم میای وسط گود! دی:


البته من در کل خیلی اهل بازی کردن نیستم!

:))
اتفاقا من داداشمم موقع تجردش که تو خونه بود، خیلی بازی‌خور بود، همیشه هم سر تک‌سیستمی که داشتیم دعوا بود، من با کیوبیسیک مثلا برنامه می‌نوشتم، اون بازی میکرد، هیچ وقت هم بازی‌هاش رو دوست نداشتم، کلا از هیجان بدم میاد خخخخخ اسمایلی یه بچه ترسوی عینک‌ته‌استکانی ِ بی‌مزه‌ی حال به‌هم‌زن :دی

مریــم چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ق.ظ http://love-courage.blogsky.com

عاقا یه لحظه استپ بزنین اینجا؛

الان یکی منو روشن کنه

این خودمی که کامنت داده یه عالمه اینجا با این خودمی که پست میذاره یه عالمه اینجا چه نسبتی دارن با هم عایا ؟؟!!!!!

این خودمی که عکسش چشم هست، خانم ِ خودم هستن و بنده که پست میدم و اینا، آقای خودم هستم…

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد