نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

افسوس

 * دارم تو اینترنت میچرخم؛ رسیدم به وب یه پسر بچه‌ی ۱۶ ساله که هوش مصنوعی کار میکنه، علامه حلی درس میخونه، به چندتا زبان برنامه‌نویسی مسلط ِ، الان داره روی یه پروژه کار میکنه و وبلاگ‌نویس خوبی هم هست!

 * از چیزهایی که من برای ۵۰ سالگی‌م در نظر گرفتم.

 * دارم فکر میکنم به این برهه‌ای از تاریخ که من توش به دنیا اومدم؛ جامعه در حال گذار بود، دردهای جامعه باور نمیشدن، فرهنگ ِ غالب اعتماد به روح‌ــانی‌ها۱ بود، زن در جامعه یک زایا۲ محسوب میشد، جامعه خودبهتربین بود!

 * از چیزهایی که میتونه باعث انحطاط یک جامعه بشه.

 * دارم زندگی یک روسپی رو واکاوی میکنم؛ مسئولیت‌هایی که ما فارغ از حکومت در مورد اطرافیانمون داریم، مسئولیت‌هایی که حکومت فارغ از نوع ِ دیدگاه ِ ما در قبال ِ ما داره، نگاه‌های صفر و یکی ِ جامعه در قبال این شخص، تلاش نکردن در جهت زدودن ِ ریشه‌ی مشکل با بهانه‌های روح‌ــانی، غرق شدن ِ بیشتر و بیشتر اون شخص!

 * از چیزهایی که همیشه بود و هیچ وقت سر جاش نبود.

 * تمام قراردادهایی که ما بستیم، تمام استثنائاتی که ما تعمیم دادیم، تمام فرصت‌هایی که ما نابود کردیم، تمام ِ تمام‌هایی که ما تمام کردیم؛

 * خصوصیاتی که جامعه‌ با خصوصیت ِ ذاتی ِ خوددرمان‌گری می‌تواند به حلش بپردازد: بی‌فکری، بی‌وجدانی، بی‌منطقی؛ احساساتی، تعمیم‌دهنده‌گی، خاص‌نگری؛

 * اما به نظر ِ من ریشه‌ی همه‌ی این‌ها در همان بی‌منطقی است، تا زمانی که روح‌نماها تمام استثنائات را با بی‌وجدانی ِ ناشی از احساسات، با تأثر از یک نگاه ِ خاص ِ بر زندگی بر جامعه تعمیم دهند و جامعه نیز بدون منطق آنرا بپذیرد، همین بی‌فکرانی خواهیم بود که هستیم.

 * تصویر تزئینی است، وقتی وبلاگ مذکور را دیدم، افسوس خوردم بر گذشته‌ای که می‌توانست تغییر اساسی با امروز ِ من داشته باشد، برای فرار از این مقایسه زندگی خودم را با یک روسپی مقایسه کردم، آخر نتیجه شد پاراگرافی که نظر من در آن است. تصور حاصل جستجوی «افسوس» است.


۱) منظور از روح‌ــانی، شخصی است که خود را نماینده مطلق خدا بر زمین می‌انگارد، بدون هیچ نقصانی، مثل ِ چیزی در حد علی‌بن‌ابی‌طالب و یا حداقل ِ کمش مثل سلمان. حداقل در شهرهای کوچک و بسته که تعداد هم‌نوع‌انشان کمتر بود، این نوع بیشتر شایع بود.
۲) منظور چیزی که می‌زاید هست، بهتر بگویم: «چیزی که فقط می‌زاید.»، بدون توجه به کرامت‌های یک انسان، فارغ از جنسیت. در آن روزگار نگاه به زن موجودی زایا از دید ِ زایمان بود، در این روزگار  نوعی دیگر، اما نوع ِ نگاه، هنوز همان است که بود.

نظرات 11 + ارسال نظر
بهزاد(دانشمند) پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:28 ب.ظ

غصه آینده یا گذشته رو نخور اینو من نمیگما امام علی میگه
الان هر کاری که در توانته انجام بده
اگه هر کاری میکنیم برای خودمون یا دیگران نباشه و فقط برای رضای خدا باشه دیگه این مشکلات پیش نمیاد...
بگو من درس میخونم کار میکنم میخندم و خوشحالم به دیگران کمک میکنم و... برای خدا حتی نه برای خود خودم برا خودمی که خدا میخواد

افسوس میخورم، غصه نمیخورم ؛)

سخته داداچ! سخته!

حالا پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 ب.ظ

واقعا افسوس
اینا واسه دوران 50 سالگی توئه ولی واسه من اصلا وجود نداره.
من میتونستیم چقدر بهتر از این باشیم ولی یک کمی شرایط باعث شد و یک کمی خودم باعث شدم که همینی که الان هستم باشم. یعنی اون کسی که اصلا از علم خودش راضی نیست ولی به قول بعضیا ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست. هر چند ما نابغه نمیشیم ولی میتونیم بهتر از این باشیم.
البته دیروز تو فکر افزایش بار علمی بودم. طبق برنامه ای قراره از شنبه افزایش پیدا کنه . چون الان وقت براش دارم. حیفه از دستش بدم. به امید خدا

۵۰ سالگی فقط یک بازه‌نشانی بود.

شاگردهای دکتر معمولا همه‌شون آخر کار ۲تا مقاله ISI دارن، دیگه از خدا چی میخواین مگه؟ :دی

خودم پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ب.ظ

افسوس خوردن یه نتیجه گیری خوبی هستش. به شرطی که تلاش و انگیزه به وجود بیاد
والا بخدا ما هم اگه این امکانات رو داشته باشیم میتونستیم مغز یه جلبک رو تشریح کنیم
حیف حیف که کسی استعداد ما رو شناسایی نکرد و بهش بها نداد
منم دوران بیشتر از طفولیت ، استعداد طراحی غنچه زد ولی کسی نبود که بدونه طراحی چیه و بزاره شکوفا شیم، و بنا به هزاران دلیل که بماند، شکوفا نشد که بشه
الان افسوس میخورم که کاش میشد که بشه و الان یه طراح بزرگ میبودیم یا میشدیم
چی گفتم من!!!! هی وای من
آفرین به اون پسر نابغه

هاها! تا حالا به افسوس من باب نتیجه نگاه نکرده بودم ؛) مرسی بابت نوع نگاه.

راست میگی! من یادمه خواهرم برا داشتن یه قورباغه برا تشریح چقد باس خون دل میخورد و دم این و اون رو میدید! نصف پفکاش همیشه در این راه خرج میشد :دی

اصن میدونی ما کشف نشدیم! بد به حال تاریخ :دی

نابغه تعریف داره برا خودش ؛)

خودم جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:06 ب.ظ http://soma-sparrow.com

خواهش
اره بخدا اگه دقت کنیم، هر کدوممون واس خودمون نابغه ای هستیم واس خودمون
خدا کنه همونی بشه که میخام
الان در مرحله تلاش هستم

در کل نابغه به کسی میگن که تونسته استعداد یونیک خودش رو پیدا کنه.

ان‌شاالله همونی بشه که به صلاحه ؛) آرزومند موفقیت شما.

حالا جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ب.ظ

آآآآقااااااای دکتر
فعلا که از مقاله خبری نیست...
ولی اگه تلاش کنم خبری میشه
بازم معلوم نیس 2 تا بشه

من که گفتم، آخر کار :)

دکتر نمونه نداره، خدا حفظش کنه به حق پنج تن.

نون الف جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:50 ب.ظ http://lore.blogsky.com

دکی جدیدن چرا یه چیزایی مینویسی که من نمیفهمم یا سخت میفهمم ؟:(

دقت نمیکنی، بی‌حوصله هم هستی :دی

ندا شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ http://lore.blogsky.com

هم دقت میکنم هم کم حوصله نیستم تو خیلی میپیچونی خو :دی

منم عادت کردم به این کههمه چی اسون باشه ، دیگه سختم میشه :دی

نع خیرم! اصن فقط من خوبم :دی

نون الف شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:43 ب.ظ http://lore.blogsky.com

در این که فقط تو خوبی اصن حرفی نیس:))

به من رای دهید :))

هانیه یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:31 ق.ظ

بوده کاری که بتونی بکنی و نکردی؟ وقتی که میشده درست مصرف کنی و نکردی؟ اگه بوده فقط افسوس اونها رو بخور.
اگه هرکس به اندازه توانی که خداداده بهش کار کنه دنیا گلستونه.
برای اونچه که از دستت برنیومده غم نخور

اون که زیاد بوده، نیازی هم به فکر در مورد گذشته در این مورد نیست، همین الان هم مثه خمارها دارم گیج میزنم!
در کل بحث من روی شرایط بود و رابطه‌ی متقابل جامعه و انسان.

مریــم دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ق.ظ http://love-courage.blogsky.com

افسوس...

چه کلمه ی سیریشی (منظور همون کَنِه میباشد که رهامون نمیکنه )...

.
.

باورتون نمیشه همین دیشب داشتم راجبه کارایی که میتونستم انجام بدم ولی به هر دلیلی شرایطش رو نداشتم ... ولی حالا که دارم.... اون شورو هیجانش نیست...

شاید سنی گذشته و شاید شرایط جامعه ام طوریه که هنوزم با اینکه شاید بتونم اما نمیشه...

هــعی...

دقیقا!
بدتر از اون اینه که خودت بخوای حسش رو ایجاد کنی، ولی یکی باشه که به خاطر سنش همون انگیزه ایجاد کردن حس هم در وجودش از بین رفته باشه و هی تو رو به لغو احساس بکشونه.

فرزانه چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:18 ق.ظ http://jinoos-ap.persianblog.ir/

پست تاثیر گذاری بود دکتر در حدی که از عمق فاجعه فقط میشه سکوت کرد

:)
موافقم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد