نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

یک دوست ِ خوب: «امین»

 * امشب ِ من و امین، با درخواست ِ من به این گذشت که امین، نکاتی رو از اخلاقیات ِ و زندگی ِ من بگه که اگه در وجود من نبودند، من بهتر می‌بودم. اشتباهاتی که اگه نبودند، احتمالا من موفق‌تر می‌بودم.

 * در یک دسته‌بندی کلی، امین دو ایراد رو بر من وارد دونست: «تاثیری پذیری زیاد از بقیه» و «شعاع ِ بالای ِ دایره‌ی قرمز ِ حدودم»؛ که البته من هر دوتاش رو وارد میدونم.

 * میدونی! داشتن ِ دوستی که بدون غرض، نکات ِ منفی ِ آدم رو، برای آدم بیان کنه، خیلی خوبه. اگر قرار بر قرار دادن ِ یک خاصیت مشخصه برای دوست خوب باشه، من همین نکته رو برمی‌گزینم: «کسی که بدون غرض، نکات ِ منفی رو برات روشن کنه.».


پ.ن: از سید ُ الرئیس، مهندس مسعود تشکر می‌کنم به خاطر نسخه‌ی جدید بلاگ‌اسکای و خسته نباشید عرض میکنم خدمت‌شون به خاطر زحمت‌هایی که به پای این نسخه کشیدن. خیر ببینند ان‌شاالله! فقط ای کاش لیست تگ‌های قالب ِ نسخه‌ی جدید رو هم منتشر می‌کردند ؛)

پ.ن (بروزرسانی): نسخه‌ی ای‌جکس نظرات که قبلا تو وبلاگ قرار داده بودم، با بروزرسانی جدید بلاگ‌اسکای ناسازگاره! فعلا کار نمیکنه، وقت شد درستش میکنم ؛)

نظرسنجی حجاب

 * ممنون میشم اگه وقت داشته باشید، به ۴ سوال زیر پاسخ بدین. در ضمن اگه امکانش براتون هست، لطفا لینک این پست (یعنی: http://porpot.blogsky.com/1392/03/12/post-678) رو با دوستاتون به اشتراک بذارین تا به نتیجه‌ی جامع‌تری برسیم. ممنونم :)

 * نظرسنجی به پایان رسید! دانلود داده‌ها از اینجا و دیدن نتایج از اینجا.

آینده‌ی در پیش

 * فکر کردن به آینده‌م نگرانم میکنه. اشتباه‌ی رو تکرار میکنم [+] که احتمالا هزینه‌ی سنگینی برام در پی داره. «ربّنا إنّنا سَمِعْنا مُنادیاً یُنادی للإیمانِ» ولکن خریت! خریت! خریت!.

 * برای ثبت در تاریخ: «این روزها در بهترین حالت، روزی ۳ ساعت و نیم درس میخونم.».


پ.ن ۱ : به حاج حسین خرازی که فکر میکنم شرمنده میشم! عجیب اینکه این شرمنده‌گی‌ها فقط روزهام رو زهر مار میکنه و تاثیری در روال عادی زندگی‌م نداره.
پ.ن ۲ : امیدوارم ماهیت حیوانات بگونه‌ای نباشه که فردای عدل ازم شکایت کنند، به خاطر تخصیص خودم بهشون.

مناظره‌ی اول ۹۲

 * سرم به شدت درد گرفته. تو روز روشن، کسی که باید ۴ سال بعد نماینده‌ی عزتمند یک مملکت رو باشه عروسک خنده‌ی ملت کردند. خدایا داریم به کجا میریم؟ حواست هست؟


پ.ن۱ : قسمت اول مناظره، هر چند مذبوحانه، ولی شاکله‌ی رسمی بحث القای درستی کردار میکرد، «رضایی-قالیباف-ولایتی» مدون و با برنامه ظاهر شدند، «جلیلی» هم میتونست گزینه‌ی خوبی باشه. ولی به خاطر قسمت دوم ان‌شاالله خدا همه‌مون رو ببخشه.

اشتباهات تکراری؛ تکرار اشتباهات

* وقتی به زندگی ِ خودم نگاه میکنم، پر است از اشتباهات ِ تکراری. همیشه و همیشه دقیقا در موقعیت‌های مختلف ِ مشابه به هم، تصمیم‌های اشتباه ِ مشابه به هم گرفتم! البته این هم از دیدن مثبت میشه بهش نگاه کرد و هم از دید منفی. مثبت از این نظر که پایداری مثال‌زدنی در اشتباه‌اتم دارم و منفی از این نظر که در تولید اشتباه خلاقیت ندارم ( +‌ ).

 * از اشتباه بدم نمیاد، به هر حال آدمی‌زاد ممکن‌الخطاست و منم یه شبه‌آدمی‌زادم احتمالا. ولی واقعا از تکرار اشتباه متنفرم! هر دفه که یک اشتباه رو تکرار میکنم حالم به غایت بد میشه (بر عکس وقتی که هر دفه یه اشتباه جدید انجام میدم! اون‌موقع از فهمیدن جنبه‌ی درست ِ عمل ملذوذ میشم در حدی خری که تی‌تاپ خورده است!).

 * هنوز نمیدونم که اشتباه جزئی از ذات انسان‌ه و یا تحمیل‌ی از بیرون بر انسان. منظورم اینه که انسان با توجه به شرایط، لاجرم تصمیم اشتباه میگیره، یا نه ذاتا علاقه داره به تصمیم اشتباه گرفتن! (که البته این دومی احمقانه به نظر میاد! ولی واقعا موقعیت‌هایی رو دیدم که اون رو تصدیق میکنن).

 * (⚠ محتوای بی‌ادبانه! ⚠) این ترم داره میشه مثل ترم ۴ لیسانسم. وضعیت به شدت شخم‌یه! خدا رحم نکنه به فاک اعلا رفتم! در تخمی‌تخیلی‌ترین وضع ممکن به سر میبرم! از همین‌جا منطقه‌ی گا برام کاملا مشهود‌ه! خدایا خواهش میکنم به خریتم ببخش!

چند نکته از اخراجی‌ها۳

* اخراجی‌ها۳ رو دیدم، فارغ از همه‌ی تبلیغاتی که له یا علیه‌ش شنیده بودم، فیلم خوبی به نظرم اومد. سعی کرده بود حقیقت‌های نگفته‌ای رو بگه و تا حدود زیادی هم موفق بود. البته من اصلا مبنا رو بر تطبیق با کاندیداهای ۸۸ نذاشتم که نه حاج صالح دکتر احمدی‌نژاد بود و نه دباغ مهندس موسوی.

* نکته‌ی جالب ِ فیلم برای من، عبارت ِ «گروه‌های فشار» و امثالهم بود که چند بار در فیلم اومد، هر چند تلاش نسبتا مذبوحانه‌ای برای تطهیرشون صورت گرفته بود، اما خب عروسک ِ خیمه‌شب‌بازی۱ و این بودنشون نشون داده شده بود؛ «بزدلانی که از هراس ابتر شدند / از بسیجی‌ها بسیجی‌تر شدند۲».

 * مثل فیلم زندگی خصوصی، یه تیکه از این فیلم هم، برای من ماندگار شد، مثل ِ تکه‌ای از آژانش شیشه‌ای. انگار هر فیلم، چند ثانیه‌ی ماندگار داره که حتی فقط به خاطر اون چند ثانیه ارزش داره فیلم رو چندبار دید.

 * نمونه‌های سید مرتضی و فرمانده۳ و کریم و شوهر ِ لیلا همین روزها هم اطراف ِ ما کم نیستند، ما عادت کرده‌ایم به دیدن ِ عروسکان ِ بازار و ندیدن ِ مردان ِ کارزار.


۱. کسی که فارغ از منطق، بر مبنای گفته‌ی این و اون یک دفعه و خودجوش (!!!) احساس تکلیف کند.
۲. خودم رو مصداق این بیت میدونم! مهدی کارزین شاهده!
۳. همون که دخترش ایران بود و شهید شد.


پ.ن ۱ : کلیپ‌آهنگ پایانی فیلم اخراجی‌ها۳ به مدت ۴:۱۸ با صدای بهنام صفوی، دانلود یا دیدن از اینجا. این کلیپ رو من خودم از روی فیلم با خط فرمان بریدم و نمیدونم که روی سیستم ِ شما درست نشون داده میشه یا نه! تو فدورای من که نشون داده شد، اگه مشکلی بود لطفا تذکر بدین تا اصلاح‌ش کنم.
پ.ن ۲ : این پست ۷ خرداد ساعت ۸:۲۰ ب.ظ. نوشتنش تموم شد، ولی اینترنت قطع بود (…) و ارسالش تا الان به تعویق افتاد.
پ.ن ۳ : هر فیلم یه فضایی داره که بسته به فضایی که ذهنا توش زندگی میکنی، ممکنه باهاش اشتراک پیدا کنی، اگه اشتراک پیدا شد، در اومدن از اون فضا سخت میشه!

من‌گنگی

 * بعضا احساس میکنم دچار یه مشکلی هستم به اسم «مــَن‌گــُــنگی». این مشکل به این صورت خودش رو نمود میده که اون چیزی که تو ذهنم هست رو نمیتونم انتقال بدم :/ یا اونقدر سریع و بدون در نظر گرفتن پیش‌زمینه‌ها میگم که طرف یا گیرپاژ میکنه یا فحش میده، یا اینقدر جنس سوال برام مبهم هست که خودم هم نمیدونم چی میخوام و در این مورد از کمکی هیشکی هم نمیخوام استفاده کنم۱.

 * امروز استادی که در این پست من رو توصیف کرده بود، دقیقا به این ویژگی من اشاره کرد! «تو یه چیزی رو میخوای و در ذهنت داری، ولی حاضر نیستی اصلا به دور و برش نگاه کنی! فقط روی همون چیز تاکید میکنی و اصلا توجه نمیکنی بقیه چی میگن.». هاها :))) خدایی لذت‌بخش نیست اینکه یکی ویژگی‌هایی که شاید آنچنان به چشم نیاد رو بفهمه؟ :)) فقط ای کاش دو تا ویژگی مثبت هم پیدا میکرد، میترسم نباشه ویژگی مثبتی :))


۱. خودم درک میکنم کار درستی نیست! و لکن لاتبدیل لخلق الله!

پ.ن: چند وقتی هست که دارم به این فکر میکنم که برم آموزش و پرورش دهاتمون، اگه سربازمعلم تو همون شهر برمیدارن، از درس انصراف بدم و دو سال به خودم هواخوری بدم! هر چند که احتمالش هست به گــُه برم، ولی خب احتمالش هم هست که این خلا ذهنی پر شه! اصلا خدا رو چه دیدی، شاید خدا دست یکی رو گذاشت تو دست‌مون، همونجا یه مزرعه تشکیل دادیم، شدیم آقا و خانم جیمز :)).