نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

قدر ِ دوم ِ ۹۲

 * امروز این بار دوم‌ه که نوشتارن یاد حسین میکنم، اونم به خاطر این. نمیدونم مناسبت داره یا نه، ولی خب این جز دوست‌داشتنی‌های منه.

 * شب ۱۹م رو گفتم یه چـُرت بخوابم و بعد بلند شم برم احیا، ساعت ۲ بیدار شدم :دی بعدش هم برای خودم اول دعای مجیر خوندم و بعد قرآن سر گذاشتم و بعد مناجات حضرت امیر و آخرش هم زیارت عاشورا؛ البته با حفظ تف تو ریا :دی حالا تا امشب چی پیش بیاد :).

 * و دو سخن از آیت‌الله امجد: «شب های قدر لال شویم. این حرف زدن ها را کنار بگذاریم. توی مردم باشیم ولی با مردم کاری نداشته باشیم. مجالس خصوصی تشکیل ندهیم که از خدا بیشتر دور می شویم. تنهایی هم نباشیم. این علامه است که تنها ملکوت را تماشا می کند. ماها نخیر. توی مردم باشیم و بدانیم که این مردم پیش خدا ارزش دارند.» و «شب تا صبح، شب قدر را احیا کرده است می رود منزل می بیند همه خواب اند، می گوید: "به به این ها خوابیدند و من رفتم احیاء". آنها از خواب بیدار می شوند می گویند: "وای! همه رفتند احیاء و من خوابیدم". آنها به خدا رسیدند و تو از خدا دور شدی! نکته خیلی باریک است.».

نظرات 4 + ارسال نظر
آرزو سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ق.ظ

آقا بسیار التماس دعا ...
ولی خوب من تنها برگزار کردم باخودم ... بیشتر هم بهم مزه داد ...
کنار اومدن با مردم ندارم ... :))
به یادتون بودیم آقا ایشالا که قبول واقع شه ... :)

محتاجیم! من دیشب تا ۱۰ دقیقه قبل از اذون صبح خواب بودم :))

مرسی! ممنونم :) مطمئنا خدا قبول میکنه :)

مهربون سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام
منم دیشب برای خودم خوندم. چون شب نوزدهم همون ساعت 10 که داشتیم میرفتیم خواب بودم. تا پایان دعای جوشن کبیر طاقت آوردم و بعد خانوادم مجبور شدن بخاطر من بلند شن.
و یه چیز دیگه این بچه هایی که تو مسجد بودن (ماشاا... کم نبودن که...) نذاشتن ما تمرکز کنیم به دعا. اعتراف میکنم نچسبید ولی دیشب که تنها بودم خیلی بیشتر چسبید

سلام.
قبول باشه :)

برا من دعا کردین یا فقط به فکر خودتون بودین؟ این رو هم صادقانه اعتراف کنید :دی

مهربون سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:57 ب.ظ

خدا قبول کنه

صادقانه میگم که من دقیقا یادم نیست که اسمتونو آوردم یا نه. چون من اسم اکثر کسانی که میشناختم دونه دونه آوردم و براشون جدا جدا دعا کردم.آخه خیلی بودن. به جون خودم یادم نیست. فک کنم دعا کردم براتون

صداقت‌تون رو دوست داشتم :)))

مجید یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ب.ظ http://javani.blogno.ir

سلام دکترجان. :)
سخن دوم عالی بود. واقعا که نکته ش خیلی ظریف بود.

سلام مجید جان! احوالت؟
خیلی خیلی. آدم اینطور چیزا رو می‌شنوه خیلی فکرش مشغول میشه! تو بقیه‌ی کارا هم همینطوره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد