* فقط یک سوال ساده بود: «توزیع متغیرهای تصادفی تولیدشده در یک مرورگر، چیه؟» :دی و خب جواب هم از همون اولش روشن بود :دی «توزیع یکنواخت روی صفر و یک»، ولی خب بهانه بود برای کد زدن :دی. دانلود نمونه نوشته شده با Canvas و جاوااسکریپت از اینجا. عکس نمونهی اجراست، اگه در اون کدی که نوشتم، randR رو یک عدد بزرگ -مثلا ۱۰۰۰۰- بذارید کلا مشخص میشه که توزیع یکنواخته.
پ.ن ۱: زمزمهی این روزهام آه از عمر تلفه، میگن آدم روزای آخر عمرش، از اول عمر تا آخر عمرش مثل فیلم جلوی چشمشه، حال این روزهای منم شبیه اینه :دی از اول دبیرستان تا الانم رو از جلوی چشم میگذرونم. امیدوارم واقعا زندگی مسئلهی بدوضع غیرخطی باشه :دی.
پ.ن ۲: لزوم وقتی که برای این گذاشتم رو نمیدونم، ولی خب حال داد! :دی این دو ساعت هم روی وقتهایی که از اول دبیرستان تا حالا رفت :دی.
«همه از خدائیم، به سوی خدا میرویم»
کلّ هستی از خداست. آنچه در دنیای توهّمتان می بینید، از ذات احدیّت نشأت گرفته است. آیا چیزی جز خدا و جز از خدا می بینید؟ خدا آنچه هست، آنچه نیست، آنچه خواهد بود و آنچه بوده است، می باشد. خدا تنها حقیقت، تنها زندۀ واقعی، تنها حیات جاودان و تنها شعور حاکم بر هستی است.
جز خدا نیست. هر چه هست، خداست. جز خدا نبینید، جز خدا نپندارید و جز خدا حامی ای نجوئید که او ذات یگانۀ هستی است. تنها حقیقت ماندگار و تنها پدیدۀ جاودان. جز او هر چه هست، همه از اوست. با اوست. در اوست و تنها اوست که هست و غیر او هر چه هست، زندگانی از او می یابد که او وحدت بی منتهاست. (از وبلاگ حدیث آشنا)
عجب!
مشکل تو اینه که همش فکر میکنی چکار کنی که وقتت به بطالت نگذره
من به عنوان نماینده خدا در این خوابگاه و تمام خوابگاه های اطراف بهت میگم خدا رسما کاری به کار تو نداره برو از زندگیت لذت ببر.
اینقدری که تو با اطمینان در مورد من حرف میزنی، من خودم در مورد خودم حرف میزدم حالم خیلی بهتر بود :))
آقا دمت گرم! به خدا بگو حکم دوستدختر چیه؟ :دی
چون هرکس ده دقیقه باهات حرف بزن کامل میتونه تورو بشناسه.
و اما درمورد دوست دختر، قراره یه پچ جدید بیاد که طبق اون داشتن دوست دختر، واجب عینی بحساب بیاد و نداشتنش باعث خسران و تباهی.
فی الحال در پیدا کردن دوست دختر تعجیل کنید.
و من الله توفیق...
:))
عجیبه که خودم که اینقدر با خودم حرف میزنم، هنوز نتونستم خودم رو بشناسم :))
در این مورد، نظر علی چیه؟ علی، همون دوستت :)))
از همون قدیما بزرگترین سوالم این بوده که چطور بعضیا به گذشته خودشون انقد افتخار میکنن و رسما هم اعلام میکنن حاضر نیستن به گذشته برگردن ،چون عملکرد خوبی داشتن...
رئیس جالب اینه که من افتخار نمیکنم و حاضر هم نیستم برگردم! عقیدهم اینه که تغییر گذشته، لزوما نتیجهی بهتری رقم نمیزنه، ولی خب کمکم دارم به جایی میرسم که فارغ از نتیجه، به رضایت درونی توجه کنم. نمیدونم درسته یا نه، ولی خب حس آرامشش نسبتا خیلی دلچسبه.