* اینجا گفته بودم که قرار شد یکشنبه آینده میانترم گسسته بدم، بعد من برا میانترم قبلی اونقدر آماده بودم که نمره خوبی بیارم ولی قضیه این شد که سر امتحان استاد یه ۱۰ دقیقه تو این کلاس بود و ۱۰ دقیقه تو اون کلاس، بعد دوستان هم لطف میکردن و موقعی که استاد نبود قشنگ با خیال راحت تقلب میکردن ولی متاسفانه من نتونستم خودم رو راضی کنم که تقلب کنم، نمیدونم شاید جرات نکردم و حالا هرچی، ولی این میشد که مثلا اگه نمرهای هم میاوردم مطمئنا کمتر از نمره اونا بود، برا همین ترجیح دادم که خودم رو آمادهتر کنم و خودم نمره کامل خودم رو بگیرم.
* تا اینجاش که چیز خاصی نبود، نکته اینجاست که من الان سر کلاس گسسته بودم، قبل از تشکیل کلاس من به همین دوستان گفتم که حالا شماها که میانترم رو خوب دادین، بیاین با من پایه شین که میانترم رو بندازیم سهشنبه چون من شنبه جبرخطی دارم و واقعا نمیشه دوتاش رو خوند، جوابی که بهم دادن خیلی جالب بود : "میخواستی برا میانترم قبلی بخونی".
* این درس رو اینقدر با استادش پایه هستم که بدون هیچی هم بهم بده ۲۰، ولی حرصم از این دراومده که طرف یک دهم منم تلاش نکرده و با تقلب اومده بالا و اینطور برمیگرده بهم میگه. من چون نخواستم خیلی خیال کنن که علیآباد هم شهریه گفتم باشه و روی این باشه خودم خواهم بود، ولی جدی جدی بهم ریختم (حداقلش اینقدر که الان به جای اینکه درس رو گوش کنم دارم تو سایت وبلاگم رو بروز میکنم).
* شریعتی رو خدا بیامرزه ایشالا، جملهش سر کلاس داشت دهنم رو سرویس میکرد که من در سرزمینی زندگی میکنم که دویدن حق کسانی است که نمی رسند و رسیدن حق کسانی است که نمی دوند.
* این چند روز دهن خودم رو سرویس میکنم برا این دوتا میانترم پشت سر هم، ولی نامردم اگه یه روزی به جایی رسیدم بذارم کسی با تقلب کاری بکنه، به خدا نامردم اگه بذارم.
* امتحان گسسته که قرار بود یکشنبه بدم، بعد قرار شد یکشنبه هفته بعد بدم، بعد شنبه هفته بعد هم میانترم جبر خطی دارم، اینه که حسابی باید دهن خودم رو سرویس کنم D:
* خیلی کوتاه و مفید بروز کردم ایندفه ها، دیگه روضه و اینا هم نداشت.
* بعد رفتن، رسیدن است ...
* جدی جدی من حد آرامشم! یعنی واقعن دیگه از خودم خجالت میکشم که اینقدر آرومم و هیچ استرسی ندارم، پسفردا میانترم گسسته دارم و اونوخ مثلا یه سکشن درس میخونم و میام یه دور نیدفوراسپید بازی میکنم و دوباره مثلا دو ساعت درس و میام یه فیلم میبینم و خلاصه انگار نه انگار یه فصل دیگه درس مونده و منم وقت زیادی ندارم که تازه اینقدر دارم از دستش میدم.
* این همخونهایم بندهخدا الان داره خودش رو میکشه که چقدر درس داره و اینا ولی من نه! بی خیال! راحت! اصن در ملکوت سیر میکنم (:
* خلاصه اینکه من به شخصه التزام عملی دارم به همه چی آرومه! من چقدر خوشحالم :دی (+)
* میگم خیلی خوبه که همیشه آدم امید داشته باشه، ولی خوبترش اینه که هر وقت ناامید شد دوباره امید پیدا کنه، یه جورایی سختی همیشه هست و یا ناامیدیهایی که من خودمم نمیدونم به خاطر چی به وجود میاد (دلیلی براش نمیتونم پیدا کنم) ولی خب اگه بخوام تو اون حس بمونم خیلی بد میشه، یه چیزی هم هست که نوع نوع رو میاره (: مثلن که میگن پول پول میاره، حالا شادی شادی میاره و ... .
* من یکشنبه آینده میانترم گسسته دارم، اگه تنبلی رو بذارم کنار به امید خدا میتونم نمره کامل میانترم رو بگیرم. دقیقا الان این کنار گذاشتن تنبلی خیلی مهمه.
* الان رو میرم رو سیستم علی یه فایل که میخواسته براش میل کنم، بعد هم میرم میخوابم تا اذون ((: بعد هم اگه شامی چیزی پیدا شد میشینم میخورم و بعد میرم سراغ گسسته، البته جبر خطی و آمار هم هستن که باید اونا رو هم بخونم.
* بعد یه چیز هست، من این درس رو سر کلاس متوجه میشم، بعد این باعث میشه که خیال کنم درس رو بلدم، با این هم فکر کنم باید مقابله کنم، باید نکتههای ریز رو هم حتی بخونم.
* حرف آخر اینکه چقدر خوبه آدم به یه منبع بینهایت وصل میبود که هر وقت خسته میشد ازش انرژی میگرفت، هر وقت دلش میگرفت یه جورایی آرامش میگرفت، هر وقت حرفهایی رو که به همه نمیتونست بزنه بهش میزد و هر وقت آدم نبود با بودنش آدم میشد. خدا جایگزین همه نداشتههاست.
* امروز صبح سر کلاس اندیشه، استاد داشت در مورد پلورالیسم و اینا حرف میزد که وقتی میخواست بحث رو عوض کنه گفت کسی سوالی نداره؟ بعد من پرسیدم استاد یعنی شما میگین که انحصارگرایی راه درسته و بقیه راهها اشتباهه؟، استاد اخم کرد چند لحظه و بعدش جواب منو داد.
* غرض اینکه وقتی استاد اخم کرد دقیقن قیافهش شد شبیه مختار ((: اینه که اگه خدا نکرده برا فریبرز عربپور مشکلی پیش اومد من پیشنهاد میکنم از استاد ما برای بازی در این نقش استفاده کنن :دی.
* امشب از حدود بعد از فیلم مختار، دلم یه جورایی گرفته. راستش از دیروز تا حالا یه جورایی فکرم مشغول آزاده، یعنی یه جورایی وقتی رو چیزی تمرکز میکنم خیلی بیشتر تمرکز دارم چون میدونم چیکار باید بکنم، از طرفی وقتی بیکارم هجوم فکر میخواد دیوونهم کنه.
* میترسم، از خیلی از چیزها، به خودم حق میدم که بترسم، این روزها حتی از دوست داشتن هم میترسم. میترسم که دوستداشتن هم دوستداشتن نباشه. میترسم شناختی که حاصل میشه هم شناخت نباشه. به همه چی شک دارم.
* اینطور مواقع ترجیح میدم کارایی که دوست دارم رو انجام ندم، مثه درسخوندن (حالا یکی بگه تو هم که خیلی درسخوندن رو دوست داری! والا!) برا همین الکی دارم تو وب میچرخم، یه خورده رفتم گودر دیدم حس یادگرفتن چیزمیز جدید نیست، رفتم فرفر و فیسبوک. تو همین بین هم آهنگ FareWell از ۰۱۱۱ داره تو هدست خونده میشه.
* به تنها چیزی که فکر میکنم اینه که باید درست فکر کنم و درست عمل کنم و درست از خدا کمک بخوام. پرواز را فراموش نمیکنم، پر پروازم رو همینطور ... .
* همیشه پای یک زن در میان است، چطوری ماه؟
* امروز عصر، یه عصر سخت ولی خوب بود. امروز معنی اینکه میگن حقیقت تلخه رو فهمیدم و اینکه برای شیرین زندگیکردن نباید سخت گرفت. مهمتر از همه اینا فهمیدم که میشه با یه برنامهریزی درست به همهی هدفهای خوب رسید.
* امروز استاد معارفم به طور کامل بهم گفت که من عرفه نفسه، فقد عرف ربه یعنی چی، امروز فهمیدم که چطور باید برم جلو تا با کمترین هزینه ضرر کنم. امروز استادم مثالی زد که در حقیقت خودم بودم، مثال تلخ شیرینی بود. یه استاد خوب، همیشه خوبه، یه استاد خوب یه دوست خوبه.
* شاید امروز مثه روزهای دیگه بود، ولی خب امروز روز خوبی بود. میخوام روی چیزهایی که امروز یاد گرفتم فکر کنم و به کارشون ببندم.
* امروز دوباره آسمون دلم بهاری بود، خیلی شاد ولی پراسترس، امشب ماه تو آسمون بهاری دلم پیدا بود (: