نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

غولک

 * من این هفته از شنبه، روز اول شروع شدن دانشگاه‌ رفتم دانشگاه، صبح که به کلاس گراف نرسیدم و شکر خدا تشکیل هم نشد، ظهر کلاس ریاضی تشکیل نشد، یک‌شنبه صبح معادلات داشتم که تو گلستان هنوز کلاسش هم معلوم نبود (تازه استادش هم عوض شده بود، من دیگه اعتراضی به این امر نداشتم، چون عادت دارم +)، ظهر هم که تحقیق بود و باز همینطور، عصرش هم که آمار بود و استادش دیسک (یا دیصک، یا دیکس، یا دیکص، شایدم دیثک و دیکث) کمر گرفته و نمیتونه بیاد، این شد که منم لج کردم با دانشگاه و اومدم خونه و تا شنبه هم نمیرم دیگه :\

 * حالا که اومدم خونه می‌بینم ای خدا! چه غلطی کردم، نکنه امروز عصر ریاضی ۳ تشکیل شه و درس بده!!!، هیچی از این نکته که ریاضی ۳ شاید این هفته تشکیل شه یه غولکی برا خودم ساختم مثه این تصویر بالا.

 * هیچی الان که احتمالا باید برم نونوایی (دوباره کزت شدم تو این خونه :دی)، بعدش میام از رو کتاب استوارت (البته پی‌دی‌افش) شروع میکنم کورمال کورمال یه چیزایی خوندن، دیگه ایشالا بیشتر از دو سکشن هم درس نمیده.

 * این ریاضی ۳ داره میشه مثه جبرخطی، استادش منو دید گفت این ترم ۴تا دانشجو دارم فوق‌العادن و اینا، تحقیقیات کردم متوجه شدم ۴ تا دختر خرخون هستن که انگار خیلی درسشون خوبه ماشالا، این شد که برای اینکه هم به استاد، هم به خودم و هم به اون چهارتا یه چیزایی رو ثابت کنم باید خرخونی کنم :)) یه حس ِ زیبای ِ لگدمال‌کردن ِ غرور ِ بقیه :دی (حالا اگه اونا این کارو نکن (نمره‌شون بیشتر از من نشه) والا!). خلاصه اینکه کاری میکنم اونا هم از من غولکی بسازن مثه عکس بالا.

 * خلاصه اینکه روزگار عجیبیه نازنین! :-{

ترم جدید

 * من فردا وارد ترم ۶ زندگی ِ دانشگاهی ِ خودم میشم. ترمی با ۱۹ واحد درس تخصصی، ۴ درس ۴ واحدی و یک درس ۳ واحدی.

 * احتمالا ترم ِ بعد ترم ِ سختی خواهد بود، چون تو اکثرشون مفاهیمی هست که من تازه یاد میگیرم، چیزی نیست که به قول دکتر افشین بخوام از قبل مودیفای کنم :)

 * امیدوارم که ترم بعد بیشتر از ترمی که گذشت تلاش کنم و از این نوع شعارهایی که همیشه دادم.

 * از همه میخوام که برام دعا کنید، البته لطف کنید و دعام کنید.

خودسانسوری

 * میدونی من همیشه از خودسانسوری بدم میومده (نه که حالا از بی حیا گیری خوشم بیاد)، یکی از دلایلی که این وبلاگ رو زدم همین بود، لااقل بنویسم با اسم مستعار.

 * میدونی میگن جهان سوم جائیه که مردمش مهم‌ترین حرف‌های زندگیشون رو نگفتن، نوشتن.

 * حالا همین وبلاگ داره باعث خودسانسوری من میشه (هنوز نشده، حداقل چون الان دارم این پست رو می‌نویسم)، شاید به خاطر اینکه خیلی‌ها میشناسن منو دیگه اینجا، راستش همین شناختن باعث شرمم میشه.

 * شرم به خاطر چی؟. میدونی من عاشقم؛ تو جامعه ما عشق یا اسباب‌بازیه و یا یه چیز نفرین‌شده، این باعث میشه من شرم کنم از اینکه یکی بدونه من عاشقم.

 * میدونی راستش عشق هم یه ذره برام بهانه‌س، خودمم از خیلی چیزا میترسم، یکیش از روزمرگی شدن عشق؛ من الان، وقتی ماه ِ خودم رو می‌بینم یه کم هـُـل میکنم، یه کم تو ذهنم فکر موج میخوره، یه کم توجه میکنم که چی میگه و چطور بیان میکنه و همه اینا، حالا درسته که یه کـَمـَم شاید در نظر خیلی‌ها، خیلی باشه، ولی خب هر چقدر هست، ولی هست؛ می‌ترسم از روزی که اسیر روزمرگی، دیگه ماه ِ من ِ امروز ِ عاشق‌پیشه یادم بره، چیزی که انصاف داشته باشی می‌بینی خیلی جاها. من می‌ترسم از ندیدن ِ ماه در حالی که می‌تابه. همین باعث میشه تا خودسانسوری کنم امروزم رو تا فردا چیزی بر علیه خودم نداشته باشم.

 * میدونی، وقتی تکلیفت با خودت روشن نباشه، مجبور به خودسانسوری میشی، شاید همه‌یـ ِ کله‌ِ خری‌های‌ ِ عاشقای ِ کوچه‌بازاری ِ دور و برمون به خاطر اینه که تکلیفشون رو با خودشون مشخص کردن، راستش رو بخوای جدا از اشتباهی که همیشه تو این رابطه‌ها صورت میگیره (ضربه روحی که دو طرف میخورن مثل خـَر)، به صورت مجرد، من به اون رابطه غبطه میخورم، اگه یه چیزی از سر آگاهی باشه این وسط، ولی همینجوری کله‌خرانه، خیلی لذت‌بخش میشه.

 * راستش میدونی، اینکه ندونی چی میخوای هم میتونه اذیتت کنه، اینکه بدونی چی میخوای، ولی ندونی چطوری اینارو با هم بخوای بیشتر، اینکه بدونی چی میخوای و چطور باید با هم بخوای ولی معلوم نباشه میرسی یا نه، خیلی بیشتر.

 * مامانم الان ساعت یک نصفه‌شب اومده میگه آب‌هویج میخوری بگیرم؟ :)) خوشم میاد خانواده‌تن خودسانسوری نمی‌کنیم، مثلا فکر کن غـَرغــُرغــِـر آبمیوه‌گیری اینموقع شب به ارزش اینکه خواسته‌ت رو مطرح کنی :دی

Love Equations

 * من همیشه به اعداد ایمان داشتم ...
به معادلات و منطق و برهان،
که منجر به دلیل و خرد میشن،
اما بعد از یک عمر زندگی و سرو کار داشتن با این مقولات،
سئوال میکنم!
چه چیزی واقعا منطق است؟
چه کسی دلیل و خرد را قضاوت میکند؟
جستجو و تلاش من مرااز میان مرزهای فیزیک،
متافیزیک،
توهم،
عبور داد و سپس در باز گشت،
من مهمترین کشف همه دوران حرفه ایم را کردم،
مهمترین کشف زندگی ام ...
فقط در معادلات پر رمز و راز عشق است،
که هر دلیل و خرد منطقی میتواند یافت شود ...
اگر امشب من اینجایم، فقط از توست ...
تو دلیل بودن من هستی،
تو همه دلیلهای من هستی.
از تو متشکرم.

 * I've always believed in numbers.
In the equations and logics,
that lead to reason.
But after a lifetime of such pursuits ...
I ask, what truly is logic?
Who decides reason?
My quest has taken me
through the physical ...
the metaphysical ...
the delusional ...
and back.
And I have made the most important,
discovery of my career.
The most important discovery of my life.
It is only in the mysterious equations of love,
that any logical reasons can be found.
I'm only here tonight because of you.
You are the reason I am.
You are all my reasons.
Thank you.

 * از دقایق پایانی فیلم a beautiful mind.

زندگی خرسی

 * زندگی من مثل زندگی خرسی میمونه که از هر کوزه عسلی که دید، یه انگشت عسل میخوره و رد میشه میره سراغ بعدی، نمیشینه یه دل سیر بخوره و همه‌ش میخواد ببینه اون کوزه بعدی چطوره. حالا کجای زندگی من اینطوره؟ قسمت برنامه‌نویسیش. من از هر زبان برنامه‌نویسی که یه ذره خوشم اومده باشه یه تیکه میدونم، دیگه روش صبر نمیکنم که مسلط شم، همینقدر که فهمیدم چی به چیه میرم بعدی :)

 * الان برا انجمن داشتم یه ساعت فلش میذاشتم که زمانش رو از سرور بگیره (بر خلاف ساعت‌های معمولی که از کلاینت میگیره)، بعد این لعنتی هم کار نمیکنه، هنوز نمیدونم چرا، ولی مطمئنا تا عصر کار خواهد کرد.

 * اینطور که باشی نه هیچی حالیته که ادعا کنی، نه اونقدر حالیت نیست که ادعا نکنی، اینه که باید جلو ملت ساکت باشی و برا خودت ادعا کنی، بعد تو اون حالتی که ادعا میکنی برا خودت اگه کسی تو رو ببینه شک نکن که بهت میگه : "حالتون خوبه آقای فلانی؟" :))

ترمی که گذشت ...

 * ترمی که گذشت برا من ترم خوبی بود، در مورد دیتلش (اوو چی میگین شما ایرونیا؟ ریز امر یا جزئیات! آره جزئیات :دی) چیزی ندارم بگم جز همین که نتیجه زحمتام رو گرفتم. این خیلی خوبه، حداقل این که من خودم رو به خودم ثابت کردم و اینکه من اگه بخوام میتونم، هر چند احتمالا شانس هم با من بوده :)

 * و اما در مورد ترم بعد، همونطور که گفتم من ترم بعد ۱۹ واحد دارم، ۱۹ واحد تخصصی، این یعنی یه ذره شــُـل زدن برابر خواهد بود با افتادن :) پس به ناچار مجبورم درس بخونم، مطمئنا چیزی بیشتر از ترم قبل.

 * امیدوارم که یادم نره که باید همه درس‌ها رو در طول ترم خوند، چون اینا عمومی نیستند که بشه شب امتحان سر و ته‌ش رو رسوند به هم؛ امیدوارم یادم نره که سر کلاس خیلی قشنگ گوش کنم، چون خیلی درصد از یادگرفتن همون سر کلاسه؛ امیدوارم که یادم نره که همیشه به شب امتحان و اون لعنت‌هایی که به خودم می‌فرستم فکر کنم، چون شب امتحان دیگه فرصتی برای خوندن نیست؛ امیدوارم، امیدوارم، امیدوارم.

 * ترمی که گذشت یه تجربه جدید برا من داشت و اون اینکه استادی خوبه که خیلی سخت گیر باشه :) چون تو راهی نداری جز درس خوندن، حالا اگه یه سخت‌گیری معقول بالای سرت باشه، مجبور میشی خودت رو بکشی بالا و این یعنی بالا رفتن سطح سواد.

 * ترمی که گذشت ترم خوبی بود، خدا رو شکر ... .

الافانه

 * دیروز که روز انتخاب واحد ما بود به جبر آموزش سیستم برای انتخاب واحد باز نشد که نشد و من (و البته سایر ۸۷یون) مجبور شدم که امروز بیام انتخاب واحد، امروز هم که روز انتخاب واحد ۸۸ و ۸۹یاست، دیگه جای دشمنتون خالی، اینقدر سایت شلوغ بود که نگو (من نامردم تا آخر دکترام یه لپ‌تاپ نگیرم).

 * به هر زور و زاری که بود، با پارتی‌بازی مسئول سایت بالاخره انتخاب واحد کردم و خوشحال و خندان داشتم می‌چرخیدم که مسئول سایت گفت بیکاری؟ گفتم بیکار که نه ولی چیکار داری، گفت خدا خیرت بده بیا این آزمایشگاه (یا کارگاه، نمیدونم چیه، تا حالا کارم به اینجا نخورده بود) رو باز کن و بشین تا ملت یه خورده بیان بالا و انتخاب واحدشون رو انجام بدن، حالا کی؟ من! منی که خیلی خوبم :))

 * خلاصه از صبح تا حالا اینجام، الان هم تنها یه زوج جوان اینجا نشستن و دارن انتخاب واحد میکنن، منم که دل‌رحم! دلم نمیاد بندازمشون بیرون و در رو ببندم و برم، هیچی دیگه نشستم تا عشقولانه‌هاشون تموم شه و خودشون با زبون خوش برن بیرون.

 *‌راستی واحدهایی که انتخاب کرده بودم هم به کلی زیر سوال رفت :)) الان خیلی خوشحالم و البته لعنت‌هایی رو که آخر ترم به خودم می‌فرستم رو می‌شنوم.