نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

روزهای لعنتی

 * میخواستم از کسل‌بار بودن این روزها و شدت بی‌برنامه‌گی‌هام بگم، اینکه از یه طرف باید خودم رو نگه دارم و از یه طرف بقیه چیزها رو، خلاصه تو این فکر بودم که چطور اینا رو بنویسم تا بعدها یادم باشه و در همین حال توی بینگ میگشتم برای تصویر پست که تصویر فوق رو پیدا کردم. این تصویر به بهترین نحو گویا هست، لزومی به نوشتن من نیست.


پ.ن ۱: بیرون نم‌نم برف در حال باریدن‌ه. نمردیم و در این قسمت از دودآباد هم برف دیدیم.

پ.ن ۲: این روزها که دارم کارای حدودا پایانی کد زدن ِ سایت فارغ‌التحصیلان رو انجام میدم و در همون حال که کد میزنم با خودم به هزار چی فکر میکنم، بعضا به خودم میام و می‌بینم که اینجور کد زدن، یه روزی آرزوی من بوده. یادش به خیر! با ویژوالی که داخل ماکروسافت آفیس برای ماکرونویسی بود، شنگول‌بازی در میاوردم و حسرت اونایی رو میخوردم که کد واقعی می‌نویسن، حالا دارم کد واقعی می‌نویسم برای یک استفاده واقعی و فکرم مشغول چیزای دیگه‌ست، خاصیت آدمی‌زاد اینه.

نظرات 17 + ارسال نظر
fateme چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ق.ظ

سلام.
اینجام داره برف میاد...خدا رو شکر
حالا خوش به حال شما که به اون هدفی که میخواستی رسیدی...
من نمیدونم چرا هر چه دوندگی میکنم ، نمیرسم...
پس حال من از شما بدتره....


شما اگه به داشته هات نگاه کنی از غل و زنجیری که توی این شکل هست خارج میشی...
اینجور که ازشواهد پیداست،خیلی دوست دارن جای شما باشن..
خدای مهربون دیروز و امروز تو، خدای فردای تو هم هست.

(البته اینایی رو که گفتم،یه نفر باید بیاد برای خودم دیکته کنه)

سلام.
اینجا الان به معنی کلمه داره برف میاد :)

بستگی داره هدف رو چی تعریف کنی، من فقط آرزو میکنم، هدف ندارم خیلی! تازه یه چند وقتی‌ه که هدف پیدا کردم.

آدم خودش رو که نمیتونه گول بزنه ؛)

مهدی چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.hamvarda.ir

کجایی که برف میاد؟
اگه زیاد اومد جای ما رو هم تو برف بازی خالی کن

تهران :دی
قم هم که برف اومده بود! :دی

بهزاد چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ق.ظ

آ آفرین. برات آ رزوی موفقیت میکنم

:)

مترسنج چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:50 ب.ظ http://dar300metri.blogsky.com/

اشاره خوبی بود.(خاصیت آدمی زاد....)
آره واقعا.بعضی طرحا با آدم حرف میزنه...

آدمی‌زاد خیلی موجود ضعیف بدبختی‌ه، اینو چند وقت یه بار می‌فهمم! :دی

مجید چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:10 ب.ظ http://majidnazari.ir/

سلام دکتر.
پس با ین اوصاف این روزات با روزای سربازی زیاد فرقی نداره

نه مجید جان، فرقی ندارن! البته خوبیش اینه که میتونم هنوز چیزهایی که دوست دارم رو داشته باشم که احتمالا تو سربازی اینطور نبود.

به زاد چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 ب.ظ

میثم با طرح سوال "چرا من وجود دارم؟"
نتیجه ش میشه به جواب سوال "چرا خدا وجود. داره" رسید؟
هنوز موندم. توش

نه لزوما. اینکه من وجود دارم فقط به این میرسه که همه چیز عدم نبوده و اگه بوده، به علتی به هم خورده، حالا یا با تصادف، یا با واجب‌الوجود.
برهان صدیقین رو اگه تونستی پیدا کنی، بخون، من خوندم و هنوز نفهمیدم، ولی جذاب‌ه، چالش فکری‌ه خوبی‌ه. با این دید هم که درست‌ه و تو موحدی نرو جلو، با دید شکاکانه که میخوان گولت بزنن بخون :دی

sajad چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ب.ظ

بنظرم هر آدمی باید یکی رو داشته باشه که هروقت به این مراتب که فرمودی رسید محکم بزنه زیر گوشش.
تو الان همچین کسی رو لازم داری.

عزیزم پس نقش تو چیه الان؟ lol :))

بهزاد پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ب.ظ

خوندم برهان صدیقین نمیفهمم منظورشو
فک کنم باید ترجمه ش کنم به جبر ریاضی بعد منظورش بفهمم
اینجوری درکش راحت تر میشه

ربطی نداره، پایه‌های منطق و فلسفه رو بدونی میشه فهمید.

مرتضی پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:12 ب.ظ

میثم خعلی خری :دی
بعد از این همه نعمت که خدا بهت داده ای طور شکر گزاری می کنی؟ {یه ضربه زیر گوش!}

اینو بهت گفتم که تو هم به من بگی!
مصداق مؤمن آیینه مؤمن است!

هاها!
بعد از چند سال دوستی تازه به این نکته پی بردی؟ :))

مهدی پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:47 ب.ظ http://www.hamvarda.ir

اون موقع که من نظر دادم برف نیومده بود (گمونم)
تو قم تو هر دهه یه بار برف میاد (برف درست و حسابی)

:))

مهرگان جمعه 13 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ق.ظ

خیلی خوبه که به آرزوی چند سال پیشتون رسیدین..منم پارسال آرزوم بود دانشگاه تهران قبول شم ولی حالا که توش هستم برام خیلی عادیه..انگار نه انگار روزی آرزشو داشتم..تو کامنتا خوندم که تازگیا هدف دار شدین..منم همینطورم دقیقا ولی مساله رسیدن به هدفه که تمام ذهنو درگیر میکنه..تازه بعضی هدف ها تبدیل به حسرت میشه و زندگی رو درگیر میکنه..خوش به حالتون بابت برف..ضمنا سعی کنین به آرزوهای دیگه درسی و کاری تون برسین و به چیزی فکر نکنین..خدا مهربون و بزرگه:) بازم بابت وبلاگ قشنگتون تبریک میگم..من همه پستاتونو میخونم و از اینکه احساسات روزای مختلف زندگی تونو مینویسین لذت میبرم:) درمورد کد زنی همچین سایتی هم باید بگم کارتون فوق العاده ست!

تبریک عرض میکنم! :)

[حدود یک ساعت و نیم زمان…]
به رابطه‌ی بین هدف و حسرت فکر کردم و با برگشتن تو زندگی خودم و اتفاقات حادث در اون به این نتیجه رسیدم که حسرت‌ها رو ما می‌سازیم و نه هدف‌ها. به بیان روشن‌تر این رفتار ما در برابر اتفاق‌ه که میتونه اون رو تبدیل به حسرت کنه*، برای مثال شما در نظر بگیرید که برای کنکور خیلی تلاش و هزینه کردین، بعد روز کنکور سردرد میشید و نمیتونید آنچنان که باید از کنکور نتیجه بگیرید [در مثال مناقشه نیست، برای تشریح بحثی که میخوام داشته باشم این مثال رو آوردم]، حالا رفتار شما به دو صورت میتونه باشه: اولین نوع رفتار که رفتار اکثریت ماها هم هست اینه که بشینیم فکر کنیم که چقدر زحمت کشیدیم و نتیجه نگرفتیم و اگه نتیجه می‌گرفتیم آینده چی می‌شد و فلان و روز به روز بیشتر در این اندیشه غرق شیم، نتیجه‌ی این رفتار میشه حسرت که بنا به جوی که به موضوع میدیم و پشت‌کاری که براش داریم، حسرت بزرگتر و یا کوچیکتر میشه. رفتار دوم اینه که میاد میگه که خب نشد که نشد، میرم سراغ یه چیز جدید و یا اگه فرصت و موقعیت‌ش هست، دوباره امتحان میکنم، به عبارتی از زحمت و هزینه‌ای که داشته لذت میبره و سعی میکنه آینده‌ش رو فدای اونچه نشده، نکنه، این رفتار حسرتی رو در پی نداره و کلا سازنده هم هست.
من خودم خب جز دسته‌ی اولم، ولی وقتی حداقل این چندسال دبیرستان و دانشگاه‌م رو که کم‌کم عقلم در تصمیم‌گیری‌ها و نگرش‌هام تاثیر داشته رو بررسی می‌کنم، سعی کردم که جز دسته‌ی دوم شم و اساسا این تقسیم‌بندی هم بر اساس تجربه‌ی خودم بوده و مبنای علمی نداره =)).
ـــــــــــــــــ
* البته مطمئنا ضربه‌های ناشی از نرسیدن به هدف رو نمیشه ندیده گرفت، ولی اون ضربه‌ها به نظر من طبیعی‌ن و بعد از مدتی ترمیم میشن، مشکل از جایی شروع میشه که یک رفتار غیرطبیعی در جلد یک رفتار طبیعی شروع به نمو میکنه.
پ.ن: دوست دارم وقت کنم و از غیر خطی بودن زندگی با تعریف خودم بنویسم.

یلدا جمعه 13 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام وبلاگ خوبی داری ممنون از اینکه به من سر زدی باز هم به ما سر بزن شاد باشی

سلام.
ممنونم!
حتما!

مهرگان شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:51 ق.ظ

منم جزو دسته اولم متاسفانه..و اینکه موافق حرفتون در زمینه ترمیم و اینا نیستم..بعضی ضربه ها کاری تر از اونیه که قابل ترمیم باشه..البته این نظر بنده ست و قطعا در مورد همه آدم ها اینطور نیست

همه‌مون جز دسته‌ی اولیم،
در این مورد مخالفم من، تا اونجایی که شرایط طبیعی پیش بره، طبیعت خودش درمان خودش رو داره، مشکل اونجا پیش میاد که بحث از حالت طبیعی خودش خارج میشه. برای روشن شدن منظورم یه مثال میزنم.
این عشق دبیرستانی‌ها رو در نظر بگیرید :دی شکست عشقی که طبیعتا بعد از اون نوع عشق‌ها به وجود میاد :دی به خودی ِ خود چیز سختی نیست، طبیعتا اونطور عشق‌ها با توجه به محیط پیرامون و با فرض جامعه‌ی سنتی ایران -و نه طبقه‌ی مرفه بی‌درد ِ باز :دی- از سر یه نگاه یا احوالپرسی شکل میگیرن، خب متناسب با همون هم باید هزینه داشته باشند، ولی بعد از اون طرفین با خفه کردن خودشون در آهنگ‌های مختلف، زمینه‌ی تبدیل یه امر کوچیک به یه حسرت بزرگ رو فراهم میکنن: «ساختن یک جو مسموم.». البته شاید این مثال براتون قابل درک نباشه، ولی برای من که متخصص شکست عشقی هستم، خیلی روشن‌ه که چی میگم :))
یا کسی که کنکور لیسانس قبول نمیشه، میتونه خودش رو خفه کنه که وای دیگه من آینده‌ای ندارم، یا میتونه بره دنبال یه تولید و بعد از چهار سال به اندازه‌ی بیشتر از خودش درآمد داشته باشه و زندگی نسبتا مرفه‌ی رو با توجه به سنش تشکیل بده. شکست، شکست سنگینی بوده، به هر حال حداقل ۳ سال از زندگی یک فرد با یک خیال سپری شده، ولی رفتار منطقی‌ای که اون فرد در اون برهه نشون داده، یک مسیر منطقی رو جلوی پاش قرار داده.

مهرگان شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:49 ب.ظ

خب دقیقا مشکل همینجاست که آدم خیلی جاها تلاش می کنه منطقی باشه و موفق هم میشه ولی خب یه جا هم نمیتونه و کم میاره..و نکته دیگه اینه که به نظر من همیشه منطقی بودن خوب نیست.اصلا منطقی بودن لزوما درست نیست و لازمه یه جاها منطقی نبود اصلا

به نظر من اگه متناسب به ارزشی که هدف داشته، براش وقت بذاره، میتونه بهش غلبه کنه. مطمئنا مثلا کسی که میخواسته تا سر کوچه بره و بچرخه، ولی به خاطر اومدن مهمون نتونسته، با کسی که میخواسته برای تحصیل بره امریکا، ضربه‌ی یکسانی نمیخورن و زمانی که برای ترمیم نیاز دارن یکسان نیست.
خلاصه به نظرم اگه متناسب با هدفی که طرف بهش نرسید، به صورت طبیعی و به دور از جو دادن،‌زمان اختصاص داده بشه، مشکل حل میشه.

sara یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ب.ظ http://www.sayemah.blogsky.com

سلام دکتر ! چطورید؟! منو یادتونه؟! سال 89 و 90 می نوشتم. وبلاگ سکوت. بیصداتر از سکوت فریاد کن.
همه بچه ها ی وبلاگی بستن وباشونو و الان شما 3ومین نفرید که همچنان آپ می کنید. خوشحال می شم بازم بهم سر بزنید دوباره از اول وبلاگ زدم.
خوشحالم می شم هر وقت آپ می کنید بهم بگید.
فعلا

سلام! آواتارتون رو یادم‌ه :دی
من فکر نکنم وقت کنم برای خبر دادن، ولی وقتی وارد وبلاگتون میشید، اگه اون گوشه‌ی بالا که نوشته پیغام‌ها رو فشار بدین، بعد یه جعبه هست که میتونین نام وبلاگ -برای من porpot- رو وارد کنید و بعد از آپدیت خودش بهتون پیام میده که فلانی بروز شد.

فرزانه شنبه 21 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 ب.ظ http://jinoos-ap.persianblog.ir/

توی استانداری قزوین یکی رو واسه برنامه نویسی میخاستن منم تو رو معرفی کردم پرسید سربازی رفته گفتم نه (درست گفتم دیگه؟) خلاصه که برای برنامه نویسی تو یادم افتادی

درست‌ه! نرفتم :((
دست‌ت درد نکنه فرزانه! اعتماد به نفس میده بهم اینطور رفتارها :دی

haniyeh دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 ق.ظ http://roozi.blogsky.com/

سلام دکتر. خیلی وقته بهت سری نزدم . شمام ه کلا به کسی گمونم سر نمیزنی:))
خوشحالم که الان تو محیطهای واقعی و با کردهای واقعی کار میکنی. همیشه رو به پیشرفت باشی.

سلام هانیه جان! خوش اومدی! :)

والا حق با شماست! :)) شرمنده‌م از بی‌معرفتی‌م، هم وقت نیست و هم هوش و حواس :-"

ممنون! مرسی بابت دعای خوبت :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد