نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

حساب

 * آقا کاملن حساب روزهای هفته از دستم پریده!، امروز یکی از دوستام پی‌ام داد که شب جمعه‌س، شادی روح اموات فاتحه مع الصلوات، جواب دادم امروز چهارشنبه‌س، گفت نه امروز پنج‌شنبه‌س، رفتم کلوب چک کردم دیدم بله!، اینه که دیگه از بس سرم گرمه روزهای هفته هم از دستم در رفتن.

 * دوباره این سایته که اینجا فیلتر و اینجا رفع فیلتر شده بود، فیلتر شد :)) اصلن هم اعصابم خورد نیست. ما که چهلیم، اینم باشه هفتاد و پنج.

 * این راهی که من دارم میرم به ترکستان هم نمیرسه!

بند کوتاه تامبون

 * دقیقا شدم مثه بند کوتاه تامبون (تامبون همون زیر شلواریه)، خودم رو ول کنم پشت سیستم نشستم. به این میگن علاقه :)) (و البته فرار از درس).

 * میخوام ترکی یاد بگیرم، به همین خاطر یه جزوه پیدا کردم که نسبتا خوب ترکی رو گفته (ترکی آذری)، میذارم اینجا هرکی خواست دانلود کنه و حالش رو ببره: دانلود. البته برا خودم پرینت گرفتم تا دم دسترم باشه.

 * شما که از خودین، حالم از این مکانیکی‌های دانشگاهمون به هم میخوره، با رتبه ۶۰۰۰ اومدن دارن مکانیک میخونن دیگه برا من کلاس هم میذارن (تو انجمن دانشگاهمون). من اگه دوباره میتونستم انتخاب رشته کنم میرفتم ریاضی محض تا مشت محکمی باشد بر دهان همه یاوه گویان، البته ریاضی کاربردی رو عشقه!

 * دارم میرم ادامه مبانی ریاضیات رو بخونم، ولی مطمئن باشید همچنان اصل موضوعی بند تامبون در مورد من صادق خواهد بود. فعلا!

نگم مدیونم!

 * مدیونم اگه نگم، کامپیوتر و طراحی و توسعه وب خیلی چیز برای یادگرفتن داره که من هنوز باید یاد بگیرم ولی همه اینهایی هم که یاد گرفتم مدیون یه چیزم، اونم شیوه درس خوندنم، مثلا پایه طراحی وب من از کی شروع شد؟، از ۲۳ خرداد ۸۷، وقتی که ۴ تیر ۸۷ کنکور داشتم، اینقدر هم سر کنکور استرس داشتم که عجله داشتم فقط بشه برگه‌ها رو داد برم بدم بیام پشت سیستم (البته پشت سیستم اشتباهه، جلوی مانیتور)، بله!، زندگی سخته!

 * خب حالا که چی اینو گفتی؟، اینو گفتم که بگم الان اگه دوست دارم دکترا بگیرم، دوست دارم درس بخونم، دوست دارم بچه حسابی شم و کلی دوست داشتن دیگه به خاطر همین نوع درس خوندنم بود، امیدوارم حالا که دیگه کم‌کم دارم شروع ‌می‌کنم دیگه تمومی نداشته باشه. امیدوارم که خدا باهامون باشه (که هست).

 * یه جمله قشنگ تو این پست وبلاگ و اما بعد ... دیدم، میذارم شما هم بخونید : "آدمی ساخته‌ی افکار خویش است، فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. (مترلینگ)". بله درست همون چیزیه که من اینجا گفتم، بله!، من دکتر خودمم.

 * یه رفع ابهام (مهم - ۲ نمره) : بعضی از دوستان که بنا به دیکتاتوری که داشتم نظراتشون رو تائید نکردم (و البته واقعا خجالت کشیدم از تائید کردن نظراتشون) از این پست من احساس کردند که بنده مخالف این نظامم، نه خیر!، من معتقد به ولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی‌م، اگه مخالفتی یا انتقادی هم میکنم به خاطر اینه که این نظام رو دوست دارم و دوست دارم پیشرفت کنه و معتقدم که اگه مخالف نباشه همه چی میگنده. به کوری چشم بعضی‌ها به امام خامنه‌ای خیلی هم علاقه دارم و حاضرم جونم رو فداش کنم.

 * امروز رفتم تو ویندوز و این وبلاگ رو باز کردم، خیلی از قشنگی‌های قالبش تو اینترنت اکسپلورر نمایش داده نمیشه (آخرین ورژن اکسپلورر که رو خود ویندوز ۷ هست تست کردم، نسخه ۸)، بهتون توصیه میکنم از فایرفاکس یا اپرا استفاده کنید، اگه از فایرفاکس استفاده کنید هم افزونه‌ها و تم‌های بیشتری در اختیارتون خواهد بود و هم امنیت بیشتری دارید. (حداقل اگه میخواید از اکسپلورر استفاده کنید از آخرین نسخه‌ش استفاده کنید، نسخه ۶ این مرورگر که کلا منسوخ شده، نسخه ۷ هم خیلی باگ داره و به راحتی میتونه سیستم شما رو با مشکل مواجه کنه).

اعصاب معصاب

 * کلا اعصاب معصاب ندارم، یعنی خفن حال و اعصابم خرده (گیر نده که حال چطور خرد میشه، دیگه خرده). از دیروز به اون وبلاگم ور میرفتم که درستش کنم که آخر نشد و زدم پاکش کردم، من برا دونه دونه پستای اون وبلاگ زحمت کشیده بودم و از پستاش لذت میبردم، حالا با دست خودم زدم به فنا دادمش. نمیدونم چرا هیچ وبلاگی بیشتر از یک سال تو دستای من عمر نکرده، فکر کنم یه جور خودگریزی دارم (الان اعصابم خورد بید، خیلی گیر ندین چی دارم میگم).

 * آقا الان این اخبار شبکه یک هم خفن داره میره رو اعصابم، خجالت هم نمیکشن، به زور میخوان چادر سر دختر مردم کنن، بابا چادر خوب، چادر طلای ۲۰، به زور که نمیشه یکی رو چادری کرد. به زور میخوان مردم رو به راه راست هدایت کنن. حالا جالب اینه یه چادر خوب و با جنس عالی خدا تومن برا یه نفر در میاد، خب شما که میخواین حجاب رو درست کنین بیاین اول یه جایگزین نشون بدین اگه طرف خودش اول نرفت اونوخ اینکارا رو بکنین.

 * حالا که بحث یه اینجا کشید نظر دکتر شریعتی رو هم در مورد حجاب می نویسم : "شما طرز فکر بچه ها را عوض کنید، آنها خودشان پوشش را انتخاب خواهند کرد؛ شما نمی خواهد مدلش را بدوزید و تنش کنید! او خودش انتخاب می کند. شما رابطه عاشقانه بین او و این عالم وجود برقرار کنید؛ او خودش به نماز می ایستد. هی به زور بیدارش نکنید!".

 * حجاب همون چادر نیست ولی چادر یه نمونه حجابه.

 * من به شخصه خانوم آینده‌م رو وادار به انتخاب پوشش خاصی نخواهم کرد، هر چی انتخاب کرد بهش حق میدم و کسی هم تو خیابون به اسم ارشاد خواست بهش گیر بده میزنم دهنش رو با کف خیابون آشنا میکنم، ولی حجاب به نظرم نزدیکتره.

 * این وبلاگ هم در مورد حجاب جالب بید.

 * هر پسر چشم چرونی آخر میره دنبال یه دختر محجبه، اینو تجربه بهم ثابت کرده.

 * تو این هاگیر واگیر امشب هم برامون داره مهمون راه دور میاد، یعنی خیلی اعصاب درست و حسابی دارم من این هم روش.

 * من گرگ رو خیلی دوست دارم (البته این عکس‌های فانتزی‌ش رو، نه خودش رو)، یه غرور سنگین تو چشماشه.

 * حالا جون من نیاید بگید من و همه اونایی که میخوان حجاب آزاد باشه، گرگن.

 * الان خیلی راحت‌ترم، احساس میکنم سبک‌تر شدم، برم، فکر کنم این خواهر جان که سفارش پاپ‌کورن (همون چسفیل خودمون :دی) رسیده الان، برم بخورم شاید بهتر شد، اگر دانا باشم.

 * مهمونها اومدن، جواب سوالات رو آماده میکنم : درسا خوبن، نمیخوام دوماد شم، الحمدلله، شما خوبید؟، کی به من زن میده؟، بچه‌ها کجان؟، هوا چطور بود؟ و ... . چه کار مزخرفیه این دید و بازدید (دروغ گفتم، دروغ گفتم، خیلی هم خوب بید، شما بذارین رو حساب اعصاب)

 * من آرومم، من آرومم (اسمایلی تلقین).

تنبلی

 * رسما در این موضع اعلام میکنم که من نه مشکل اراده دارم، نه مشکل هدف، نه معادله زندگیم مشکل داره، نه حسودیم بر انگیخته نمیشه. من فقط یه ذره تنبلم.

 * تو این فکرم که اگه خدا کمک کنه این تنبلی رو درمان کنم :دی میدونم که هرجا برم میگن یه هدف برا خودت انتخاب کن، اراده کن تا معدله زندگیت درست شه، خو ملت نمیدونن که من همه چیم سر جاشه.

 * فک کنم این تنبلی هم یه دوره‌ای داشته و کم‌کم داره تموم میشه.

 * چرا ذاتا پسرا کمتر از دخترا درس میخونن؟ (برانگیزوندن حسودیم).

صد سال اول!

 * آدم همیشه باید قورباغه بزرگتر رو اول قورت بده، قورت دادن بقیه‌شون کاری نداره. (از همین کتابی که قورباغه‌تو رو قوت بده اسمشه).

وبلاگ گروهی شعرهای ادبی

 * یه فکری الان داره تو ذهنم وَرجه وُرجه میکنه، نظرتون چیه یه وبلاگ بزنیم که توش شعرها و شبه شعرهایی که خودمون میگیم رو بنویسیم؟، خب البته میشه که هر کی تو وبلاگ خودش بنویسه ولی به نظر من وبلاگ گروهی یه حال دیگه‌ای داره. اگه موافقین تو همین پست نظر بدین، اگرم مخالفین تو همین پست.

 * اگه قرار شد اینطور وبلاگی باشه قالبش رو هم با نظر اکثریت انتخاب می کنیم. ضمنا میتونین اینجا بگردین و هر قالبی رو که به نظرتون خوبه پیشنهاد بدین تا به بلاگ‌اسکای ترجمه کنم و بشه قالب وبلاگمون. پیشنهاد من این قالب و این قالب و این قالبه.

 * شرایط عضویت هم این باشه هر کی دلش خواست عضو شه درخواست بده و با اعلام ایمیلیش یه دعوت‌نامه بهش ارسال شه، هیشکی هم مدیر و این چیزا نباشه، همه تصمیم‌ها با خرد جمعی گرفته بشه.

 * چیز مهمی که هست اینه که شعر مال خودمون باشه (و یا شبه شعر)، حالا هر چی میخواد باشه. از جایی کپی زده نشه.

 * نظر شما؟