* دکتر افشین شنبه یه بحثی رو مطرح کرد که چیکار کنیم که دانشجوها سر کلاس از درس لذت ببرن و هی نگن استاد خسته نباشید و استاد خسته نباشید! هر کی یه چیزی گفت و منم البته گفتم که استاد با همه اساتید گروه هماهنگ کنید که بچهها هر چی رو برگه آوردن همون رو بهشون بدن تا یه ترم مشروط شن ((: اینطور به درس هم علاقهمند میشن.
* حالا جدی چیکار باید کرد که بچهها به درس علاقهمند شن؟
* از وسط هفته قبل یه خبری شنیدم که کلن همه برنامههایی رو که برای لیسانسم داشتم رو زیر سوال برد. خبر این بود که از این به بعد فقط یه دونه رشته ریاضی داریم به نام ریاضیات و کاربردهای آن و دیگه خبری از ریاضی محض و کاربردی و آموزش و مالی و اینا نیست. در این مورد بعدا خواهم نوشت.
* اما اینکه برنامهم به ریخت اینه که من میخواستم هر ترم حداکثر 16 واحد بردارم و گاماس گاماس با صبر قشنگ درسها رو بخونم و برم جلو، اگه اینطور میشد من ترم 9 همهی درسهام رو پاس کرده بودم و ترم ده که بعد از کنکور ارشد هم حساب میشد، درسهایی رو که دوست دارم رو اختیاری بر میداشتم. مثلا طراحی الگوریتم، شیگرایی، هندسه، جبر 2. ولی خب نشد.
* الان خیلی به یه ذهن طراح الگوریتم نیاز دارم، نه کسی دیگهایا، ذهن خودم که توانایی ایجاد و تحلیل الگوریتمش از این بالاتر باشه. الان به قول همخونهایم علی مثه ماست!!! میتونم تو سی# کد بزنم، ولی لنگ الگوریتم موندم، ناگفته نمونه که الگوریتمها و حتی کدهای پیشنوشته برای این چیزی که من میخوام هست، ولی من میخوام خودم بنویسم.
* امیدوارم که بتونم (:
* یکی از خصوصیاتی که خونه ما داره اینه که همه جور آدمی میشه از بین اینایی که میان و میرن، توش پیدا کرد، از اخوند بگیر تا چاقوکش :دی. امشب خونه ما این افتخار رو داره که میزبان یه آخوند نویسندهس. البته چون من خسته بودم تو اتاقم خوابیدم که الان که بیدار شدم فقط صداشون میاد اینجا.
* ایشون در حوزه جوانان کتاب مینویسن و ظاهرا خیلی هم برو بیا دارن. از اینایی که صداشون میاد الان من چیزی نمیفهمم که معنیش چی هست، ولی این فقط دستگیرم شده که حاجآقا خیلی روی تبلیغات شبکههای بیگانه و اینا تاکید داره، در حالی که بابای من داره میگه که اخلاق داره میمیره و اگه روی اخلاق کار بشه شبکههای بیگانه هیچ گوهی نمیتونن بخورن :دی (تفسیر خودم بود از حرف بابام).
* بعد این وسط صدای مبینا میاد که داره تو اتاق بازی میکنه و برا خودش میخونه. ناخواسته صداقت مبینا رو بیشتر قبول دارم.
* میگم که چقدر خوب بود که ما همه چی رو با هم قاطی نمیکردیم، منظورم اینه که خوب بود برا همه چیمون یه حریم داشتیم و راحت میتونستیم اون حریم رو درک کنیم، همون مثل معروف که میگن آدم نباید کار رو با زندگیش دخالت بده.
* خیلی از چیزها هست که به خاطر عرف جامعه نمیشه اونا رو در عموم مطرح کرد (حتی تو این دنیای مجازی) و این باعث یه نوع خودسانسوری میشه، در حالی که این خودسانسوری به نظر من هیچ فایدهای نداره.
* تو این فکرم که یه وبلاگ ناشناس بزنم برا اینچور سوالات، ولی خب حالا اینجا هم ناشناسم، اینه که فکر نکنم تاثیری داشته باشه، پس همون بهتر که نزنم :دی
* منظورم از تایتیل موضوع همونیه که میگن عرفه و اینا، حالا نمیدونم با ارف نوشته میشه یا عرف، اینه که منظورم اینه.
* یکی از ویژگیهای اسلام و علیالخصوص مذهب شیعه اینه که در عرفان و شناخت عاشقانه خدا خیلی غنیه، یعنی در این مورد از دعای کمیل امام علی میشه گفت تا مناجاتهای صحیفه سجادیه، یا احادیثی که از پیغمبر و سایر معصومین هست.
* امروز (همین چند دقیقه پیش) یه دعا یاد گرفتم که خیلی قشنگه، واقعا حیفم اومد که اینجا ننویسم، دعا از رسول مهربانیه و برای گشایش روزی نقل شده (ولی من برا زیباییش مینویسم)، دعا اینه:
اللهم اغنِنا بِحلالِکَ عَن حَرامِک
و بِطاعَتِکَ عَن مَعصیَتِک
و بِفَضلِکَ عَمَن سِواک
یا خَفیَ اَلطاف
* خیلی قشنگهها، یه جور بی نیازی مطلق در عین نیاز مطلق.
* بعد من تو تفسیر هم قدرت خیلی بالایی دارمها، مثلا الان اگه بخوام خط اول دعا رو براتون تفسیر کنم این مثال رو میزنم که خدایا اینقدر به من زن بده که هر روز تو فکر زن گرفتن نباشم ((: خلاصه اگه آخوند هم میشدم میزدن از حوزه بیرونم میکردن :دی
* پس از یه هفته بهتر شدن اوضاع و احوال سرماخوردگی هفته قبل قبلم دوباره از دیروز دوره برگشت سرماخوردگی رو دارم. یعنی خیلی بده. تو این اوضاع و احوال که باید بشینم درس بخونم، این سرماخوردگی حس و حال رو ازم گرفته.
* دوباره باید یک هفته صبر کنم. پاییز با همه قشنگیهایی که داره این یه بدی رو هم داره که اصلن هم خوب نیست، تازه خیلی هم بده.
* از صبح تا حالا نشستم تا یه برنامه رو بنویسم. بعد برنامه با سی++ و من خیلی جاهاش رو یادم رفته، یعنی دهنم صاف شدهها!، حالا که نوشتم یه جاییش گیر اومدم که هر چی فکر میکنم کمتر جواب میگیرم. تو اینترنت هم هیچ راهی پیدا نکردم، این دوست دختر برنامه نویسمون هم که رفت و خوابید!، خلاصه من ماندم تنهای تنهاااا! من ماندم تنها، میان سیل اینتیجرها، حبیبم! من ماندم تنها! :دی
* حالا منو بگو که هنوز میخوام سی# رو هم یاد بگیرم!، امروز به یکی از دوست پسرام گفتم که یه نمونه برام بنویسه که در حین اجرا کنترلر اضافه کنه، بعد نوشت و برام فرستاد، بعد برنامهش همهش ۲۰ خطه ولی واقعا من موندم که این یارو چطور اینو نوشته!، خدا حفظش کنه که اینقدر سیشارپ کار کرده! (؛
* برای رسیدن به هدف، چارهای ندارم جز اینکه از خودم مایه بذارم و تلاش کنم، چون دقیقن دیگه چارهای ندارم!
* الان میخوام برم بگیرم بخوابم، کلا عقلم به جایی دیگه قد نمیده!؛ مخم دیگه رسما ...ده!، فردا اگه حسش بود میام روش کار میکنم، اگه هم نبود باید یه سری اساسی تو برنامهم تغییرات بدم که تو هفته ۴ ساعت سی# داشته باشه (احتمالا یکشنبهها و چهارشنبهها، ۱۰ تا ۱۲ خواهد بود، سایت علوم و اگه هم نداشت سایت فنی(اینجاست که خودم رو لعنت میکنم که چرا لپتاپ نمیگیرم!)). نمیخوام بعدا شرمنده خودم و بقیه شم با کمکاریم.