نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم
نوشته های دکتر خودم

نوشته های دکتر خودم

اینجا من یعنی خودم در مورد خودم و خود خودم می نویسم

I don't fear no body...‎

 * دیگه صبح جمعه که آدم میتونه به خودش اینقدر حق بده که این رو گوش کنه دیگه! نمیتونه؟

به سرعت یک تلفن

 * اینکه برنامه‌ای که برای این تابستونم ریخته بودم، با یک تماس تلفنی در کل زیر سوال بره و به هم بریزه، عصبی‌م میکنه :|

 * استاد امتحانی که قرار بود فردا برگزار بشه رو موکول کرد به ۲۶ تیرماه :| به همین راحتی، به همین خوشمزه‌گی :|

 * البته توهم توطئه هم دارم که ترجیح میدم بهش بها ندم.

جمله‌بندی

 * استاد یعنی من کشته مرده‌ی اون جمله‌بندی‌تم!:

با توسعه و بسط مدل‌های جمعی، معرفی اندازه‌ی که ممکن می‌سازد محاسبه کارائی آن، در تابع مقصود موثر بوده و نسبت به تغییر واحد پایدار باشد.

نه های و نه هوی

 * چند روز فکرم، من رو به این نتیجه رسونده که همه‌ی آدم‌ها احمقند و به این دلیل حماقت‌شون دیده نمیشه که اعتماد به نفس کاذبی دارن برای رد این حقیقت. البته اسثنائاتی هستند مثل مولانا، که حماقت رو قبول کردند و برای درمانش کوشیدن.

مظلوم، از آنچه دیده نشد…

«من خیلى پدر خوبى هستم؛ نمى‌گذارم بچه‌ام چپ و راست برود و خطا بکند!»، «خیلى مادر دلسوزى هستم، آنقدر مراقب کوچکترین حرکات بچه‌ام هستم که نمى گذارم این طرف یا آن طرف برود!»، «چه مدرسه خوبى! آن قدر مراقب بچه‌ها هستند که بچه‌ها امکان تخطّى از این طرف و آن طرف ندارند!». آفرین بر من و تو مسلمان ِ پیرو قرآن که اینقدر کج فکر مى کنیم! مى گویم قرآن مى‌گوید اگر خدا مى‌خواست اینها مشرک نشوند برایش کارى نداشت؛ مشرک نمى شدند. خدا خواسته آنها امکان مشرک شدن داشته باشند. خدا به پیغمبرش مى گوید، «اَفَاَنت تکره النّاس حتى یکونوا مؤمنین؟»، تو مى خواهى مردم را مجبور کنى مؤمن باشند؟ تو براى این رسالت نیامدى. حالا تو، پدر و تو مادر، مى خواهى بچه ات را مجبور کنى که مؤمن باشد؟ و تو معلم و مربى مى خواهى این بچه را مجبور کنى مؤمن و خوشرفتار باشد؟ قیمت این آدمکهاى مصنوعىِ ظریفِ زیباىِ دلربا از قیمت یک مجسمه قشنگ بیشتر نخواهد بود. بیایید همه با هم تصمیم بگیریم بچه هایمان آدم باشند. آدم باشند یعنى چه؟ یعنى مختار باشند. آگاه و مختار. نقش ما و شما نسبت به این بچه ها باید نقش کمک باشد؛ نقش فراهم آورنده زمینه هاى بیشتر براى رشد سریعتر و سالمتر و سر راستتر باشد، نه نقش استادکار قالبسازى که مى خواهد این استعداد نرم و لطیف کودک را در یک قالب خشن بریزد و از او یک موجود قالبى بسازد. «قسمتی از گفتار اول کتاب نقش آزادی در تربیت کودکان»

 * با تشکر از امیرحسن به خاطر به اشتراک‌گذاری.

در راه

 * فارغ از روزهایی که گذشت، همه‌ی این روزهام رو میذارم به پای روزی که قرار ِ بیاد. همون آینده‌ی پر امید.


پ.ن: یه دفه یکی بهم گفت «برو با این منطق‌هاتون ببینم به کجا میخواید برسید.» و این روزها دارم به حرفش میرسم.