* امشب گذاشتم این فیلم دانلود شه و الان میخوام تو یه فضا آپلودش کنم تا یکی اگه خواست استفاده کنه بتونه راحت دانلودش کنه، بعد اومدم فشردهش کنم تا حجمش کمتر شه که وقتم گرفته نشه و هم وقت طرف. وقتی فشرده میکنم اندازه هیچ فرقی نمیکنه، تازه وقتی فرمت رو میذارم 7z یه ۱ و نیم میگی هم بهش اضافه میشه ((:
* این شد که تصمیم بر این شد که ماهیگیری رو آموزش بدم؛ برای دانلود این کلیپ به این آدرس برید و آدرس ویدئو رو بهش بدین و لینک مستقیمش رو تحویل بگیرید. خلاص! :دی
* آدرس این فیلمه اینه : http://vimeo.com/9953368 ؛
* اینجا خونه؛ من بیدار؛ ساعت ۲ و نیم.
* شرکتی که من ازش خدمات هاست و اینا میگیرم ایرانسروره، ایرانسرور رو چندتا جوون مشهدی راه انداختن و تا حالا که کیفیت کارشون خیلی خوب بوده.
* بعد عکس بالا رو تو خبرنامه مهرماه به عنوان هدر انتخاب کرده بودند، قشنگه، نیست؟ (:
* نشستم اینقدر مطلب نوشتم که آی ملت، برای هر خوب، یه بد هست؛ بعد نمیدونم چطور شد که پرید. یعنی من الان اینطوریم : .
* موضوع بر سر نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش بود و این قسمت از نامه:
او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بیاموزید به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت میشود. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست.
* بعد الان دیگه چیزی که پرید، دیگه پریده ((:
* ناشکر نیستم، ولی از وقتی اتفاقی که اینجا گفتم افتاد و بعضی اتفاقای دیگه، واقعن احساس تنهایی میکنم. الان هیچ کسی رو ندارم که بهش اعتماد کنم؛ اعتماد هم نه، حداقل کسی باشه که بدونم نامرد نیست.
* الان تنها کسایی از دوستام که بهشون اعتماد دارم یکی خواهرمه، یکی هم کامنتورهای دکتر خودم (بیتعارف؛ اونم چون نه منو میشناسن و نه من میشناسمشون). دایره دوستام خیلی بزرگه ولی کسی نیست که من باشه و حداقل من اون باشم یا حداقل دوتامون خودمون باشیم.
* یکی از دوستام رو یادم رفته بود؛ بابام؛ کسی که حتی اگه حرفی بزنه که به مجازم خوش نیاد ولی میدونم که دوستم داره، میدونم که مردِ، میدونم که بهش اعتماد کامل دارم.
* شاید چشمهام رو به اطرافم بستهم؛ شاید!
* تو راه که داشتم با تاکسی میومدم خونه بابام، راننده تاکسی، یه سیدی گذاشت پر از آهنگهای تتلو و سعید کرمانی و ساسیمانکن و از این جونورا (: بعد راننده سیدی رو عوض کرد و یه سیدی از معین گذاشت و گفت: چیه بابا اینا، همهش دوست دخترم اینکار کرد، دوست دخترم اونکار کرد؛ لااقل اینا (منظور معینه و دوستانه :دی) توش آهنگاشون میگن که خدا و دعا و اینا :).
* خلاصه من که از سندی خوشم میاد، این راننده هم از معین و خیلیها از شجریان و خیلیها از ناظری و اینا، دیگه باید به درگاه خدا دخیل ببندیم که دوباره دوران اینا برگرده ((:
* اینجا پرسیدم که نظرتون در مورد توکل چیه، بعد حالا میخوام نظرم رو بگم؛ این نظر ممکنه که اشتباه باشه و ممکنه که درست باشه، به هر حال برا خودم جالبه.
* برای این مثال به یه تعریف نیاز داریم،
تعریف : هر کس نتیجه عمل خودش را می بیند.
* به نظر من توکل مثل در شیشه رب گوجه ست (: حالا چرا؟ چون فرض بر اینه که تلاش انسان همون ربی باشه که تهیه شده، حالا اگه یکی بیاد و بگه من نمیخوام توکل کنم مثل اینه که در شیشه رو نبنده، نتیجه طبیعی این عمل اینه که رب خراب میشه و برا آینده ش چیزی نمیمونه؛ پس این بحث که من بدون توکل میتونم عمل کنم که بحثیه منتفی و اگر هم انجام بشه محصولی ناقص رو داده. از طرفی اینکه طرف فقط توکل کنه و عمل نکنه طبق تعریف بالا مثه اینه که فقط در شیشه رب رو ببنده، در حالی که چیزی تو اون نیست، خب نتیجه ای هم طبیعتا نمیگیره. درست اینه که رب رو تهیه کنی و درش رو ببندی. دیگه هر چی پیش اومد خوش اومد.
* یه نتیجه طبیعی فکر و خیال همین مثال هاست ((:
* دیروز کلن روز خوبی نوبد، یه روز کم انرژی، صبح که اومدم و یارو اومد آنالیز رو برداشت، بعد هم که یکی از همخونهایهام اسمس داده که حاجی من بهم خوابگاه دادن، دیگه شرمنده!!!، حالا منو میگی اینطوری +
بودم، دیگه دقیقن دستم تو پوست گردو بود!، هیچ کاری هم نمیتونستم بکنم.
* ادامه ماجرا این شد که من قرار شد خونه قبلی رو تحویل بدم و برم پیش چندتا از بچههای سال بالایی، دیشب خونه رو با اساساش بار کردم و از سر قضا یه مشتری هم برا اون خونه پیدا شد (از دوستام) دیگه قرار با این دوستم که الان تو خونهی قبلی منه بریم پیش صاحبخونه برا قرارداد جدید.
* این خونهای که الان توشم همهشون بسیجین، واقعن بچههای خوبی هستن، حداقلش اینه که دیگه میدونم اینا اگه مرد نیستن دیگه نامرد نیستن، دارن برا ارشد میخونن، اینه که برا درس خوندمم خیلی بهتر خواهد بود. برام راستش یه کم سخته، چون هنوز غریبی میکنم تو این محل ولی خب! چارهای نیست!.
* یکی از همهخونهایهام علوم کامپیوتر میخونه، یکی زبان انگلیسی، یکی گیاهپزشکی و باز یکی علوم کامپیوتر، یه کم شلوغیم، ولی خب خوبه. اونا خیلی با من حال کردن ولی من هنوز راستش نتونستم خودم رو مچ کنم؛ ولی باز میگم خداییش بچههای خیلی خوبین.
* امیدوارم که دیگه شرایط پایدار بشه، واقعن میخوام درس بخونم.
* جنابی که بالای سر من وایسادی داری متن رو میخونی، آدرس وبلاگم http://www.porpot.blogsky.comه، میتونی بری با خیال راحت بخونی، بعد یاد بگیر که نباید به سیستم مردم اینطور نگاه کنی. آفرین دخترم!