* امروز رو که تعطیله من نرفتم خونه بابام، خواستم بشینم اینجا یه کم درس بخونم و اینا؛ بعد حالا که فکر می کنم می بینم چه کار اشتباهی کردم، اینجا حالا ناهار چی بخورم؟ ((:
* حالا ببین طلب علم و دانش تو شهر غریب چقدر سخته ها! :دی
* بچه هایی که باهاشون همخونه ای شدم بنده خداها رفتن ADSL گرفتن (: الانم نیستن خونه و من با خیال راحت اومدم بالا و دارم پست میدم :دی
* میگم حالا دلم خوش بود که میام اینجا درس میخونم که اینا هم زدن و اینترنت نیاز شدن؛ دیگه زشت هم که هست آدم بگه من اینترنت نمیخوام (؛ خب باید استفاده کرد، بعد باز اعتیاد خون میره بالا.
* کلن الان در رفاه نسبی به سر میبرم ((:
* امروز یکی میاد دانشگاه که صحبت کنه و اینا، منم 8 تا 10 عمومی داشتم، بعد استاده تعطیل کرد و رفت، منم رفتم طرف سرویسا، 10 قدمی سرویس بودم که حرکت کرد، منم به خاطر یه حس شیرین درونی + شاید غرور به روی خودم نیاوردم که نرسیدم و اومدم سایت علوم ((: دقیقا یه ساعت وقتم رفت.
* سوال برام پیش میاد که چرا واقعن تاکسی نگرفتم برم خونه؟؛ مگه وقتم رو از تو جدولای خیابون جمع کردم که اینجا دارم میچرخم؟ پاسخ : دوستایی دارم تو اینترنت که دلم براشون تنگ میشه، دوست دارم هر روز ببینمشون؛ دوستایی بهتر از برگ گل رز تازه (:
* الان برم تا سرویس ساعت 10 نرفته.
* تا حالا تو معنی کلمه آرزو ریز نشدم؛ حتی در مورد آرزو و امید و ربط بینشون. ولی اینو میدونم که تا امید هست، آرزو نمیکنم.
* خیلی وقتا فاصله رسیدتن به آرزو خیلی کمه و زیاد دیده میشه و خیلی وقتا هم خیلی زیاده و کم دیده میشه. اینجاست که حداقل امید میتونه کارساز باشه.
* کلن امید باید بیشتر باشه یا آرزو؟ اصلن جدا کردن این دوتا ممکنه؟
* نیست که من دیگه تخصص پیدا کردم تو نقد کردن آهنگ و آهنگخونها و آهنگگوشکنها و جوجه خوانندهها و آهنگبازها مناسب دیدم که در مورد سیر معشوقه در آهنگها یه مطلب بذارم :دی.
* الان اندی داره تو گوش من یه آهنگ میخونه که "آمنه چشم تو جام شراب منه". حالا تو اکثر آهنگهای قدیمی هم که نگاه کنی این دو نکته مشترکه:
۱. اسمها بر اساس معیار سنت و عرف جامعه انتخاب شدند.
۲. تو نگاه به سر و صورت نگاه معشوقه نگاه شده.
* حالا ساسیمانکن+رضا استوره داره میخونه که (این آهنگ دومی بود که عوض کردم؛ نمیشه گفت که چی داره میگه :دی) "طعم لباتم مثه رانی بود | هیکل شاختم خیلی عالی بود"، تو اینطور آهنگها هم ۲ نکته مشترک رو میشه دید:
۱. اسمها بر اساس بالاشهر تهران انتخاب میشن (حالا جدی کسی هم هست که اسمش پگی باشه؟).
۲. تو نگاه به همه چی نگاه میشه به جز سر و صورت.
* البته یه دسته سوم هم هستن و اونم اونایی که این وسط یه چیزی وسط این دوتا دسته هستند. مثلن مثه سیاوش شمس یا مثلن مهرداد ان.وای (حسن خر صدای زمان :دی) ((:
* تو این فکرم که من اگه جامعه شناسی میخوندم، با این تحلیلهایی که میکنم، همون هفته اول از دانشگاه مینداختنم بیرون :دی.
* هفتهای که گذشت، هفته دفاع مقدس بود. با مسائلی که پیش اومد وقت نشد که در موردش پست بزنم. پست در این مورد واقعن واجبه آخه ما که جنگ نکردیم، دفاع کردیم!؛
* یکی از ایدهآلهای من موجودیه به نام شهید. شهید یعنی فردی که ممکنه که شخصیت ایدهآلی نداشته نباشه، ولی در راه یک ایدهآل از عزیزترین چیزی که خدا بهش امانت داده میگذره و اونم جونشه و این باعث میشه تا شهید یه کلمه مقدس بشه؛ کلمهای مثل خدا، قرآن، آزادی. هر چند که عادت کردم به اینکه از کنار خیلی از کلمهها راحت بگذرم ولی سعی میکنم از کنار کلمهای مثل شهید یا جانباز ساده نگذرم. شاید یه حس ناسیونالیستی قوی و شاید افتخار به جهاد در راه خدا و هزار شاید دیگر، اما مطمئنا شهید برای من یه کلمه مقدسه.
* نمیتونم درک کنم سختی رو که یک خانواده جانباز میکشه ولی میدونم جانباز یعنی کسی که به پای این خاک بخشی از وجودش رو گذاشته؛ راستش رو بخواین وقتی میفهمم یه نفر بچه جانبازه خیلی خجالت میکشم و احساس حقارتی سرد میکنم؛ نه از سر دلسوزی و اینا، از سر اینکه با فرزند یه فرد بزرگ روبروام.
* یکی از چیزایی که خیلی وقتا دلم رو سوزونده و اعصابم رو بهم ریزونده، آدمایی بودن که نظام سیاسی آمریکا (با همه تکامل و پیشرفتهاش) رو نظام سیاسی برتر میدونن و نظام جمهوری اسلامی ایران (با همه نواقص و مشکلاتی که توش هست) رو با توجه به اون نظام سیاسی مقایسه و لخت (دقیقن هم لخت و بیچیز) میدونن. من تو همین وبلاگ اعتراضهای شدیدی رو داشتم، ولی مورد مقایسه من حکومت محمد و علی بوده، نه یانکیها. ما تو این نظام هیچ وقت جنگ نکردیم، دفاع کردیم.
* برداشتم آهنگ هویت من از یاس رو تریم کردم و گذاشتم برا زنگ موبایلم؛ فکر کنم حدود یک ماه آینده همین زنگ موبایلم باشه (از اینجا که تمام ماه رمضان ربنای شجریان آهنگ موبایلم بود). این تکه رو میتونید از اینجا و آهنگ کامل رو از اینجا دانلود کنید.
* خلاصه اینکه خجالت میکشم وقتی میبینم پدر ۴ تا شهید باید سوت و کور براش مراسم عزا گرفته شه، وقتی به بچهی جانباز طعنه سهمیه میزنن و وقتی هوس جای ایدهآل رو میگیره.
* از سر این پست به یه نکته پی بــُـردم و اون این بود که اکثرا به ملت اعتماد نداریم. اما یه چند نکته به ذهنم رسید که دوست دارم بیان کنم اینجا.
* اولیش اینکه اینجا میزان سنجش خوبی و بدی افراد چیه؟؛ منظورم اینه که از کجا معلوم که ما خودمون برا یه شخص دیگه یه فرد بد نباشیم؟، چقدر تلاش کردیم که به یکی دیگه بدی نکنیم؟ (نمیگم خوبی کنیم، میگم بدی نکنیم).
* دوم اینکه معتقدم (خوشبختانه و واقعا هم خوشبختانه) به این نکته که خدا کار بندهی خودش رو که بهش توکل کرده، به یکی دیگه واگذار نمیکنه؛ هر چند آدم باید حواسش جمع باشه و اینا، ولی وقتی مثه اینجا دستش ناچارا تو پوست گردو موند، یه راهی جلو پاش گذاشته میشه که من این راه رو به خدا نسبت میدم.
* حالا چرا این دومی رو میگم؛ من وقتی اون بندهخدا گفت که میره خوابگاه، دقیقن تو یه عمل انجام شده قرار گرفتم، نه میتونستم خوابگاه بگیرم و نه همخونهای مطمئن گیر میومد که باهاش خونه بگیرم. دقیقن (ببینید تمام راههایی که میشد همین دوتا بود و از این دوتا هم هیچکدوم عملی نبود، البته راه سومی هم که بود و این بود که هر روز بیام خونه بابام و دوباره فرداش بیام دانشگاه که منطقی نبود)، حالا فرض کنید ساعت ۱۰ صبح من باخبر شدم، تا ساعت ۳ بعد از ظهر همینطور چیکار کنم و چیکار نکنم که یکی از مدیرهای انجمنم (که اینجا هم مخاطب شده بود) منو میبینه و میگه که حاجی یه نفر سراغ نداری بیاد همخونهای شه با ما؟، منم گفتم نه! (: هیچی میرم همون خونه قبلی و جرقهای بر ذهن میخورد و زنگ زدم به مرتضی (همین بندهخدا) که مرتضی همخونهای پیدا کردی؟، میگه نه، گفتم خودم میام ((: و گفت اساسات رو جمع کن، خودم ماشین میگیرم میایم اساسات رو میبریم (من اندازه جهیزیه یه عروس اساسیه دارم :دی یه یخچال، یه گاز، دو تخته قالی، یه دست ظرف و قابلمه و اینا، یه دست رختخواب و خیلی آتو آشغال دیگه (: )، هیچی شب هم اومدن و اساسا رو کمکم آوردن خونه و من یه روز نشده صاحب یه خونه جدید شدم.
* قصد این نیست که بگم همخونهای قبلیم بد بود و همخونهایهای جدیدم خوبهن، ولی میخوام بگم خب من تو جائی که دیگه راهی جلو پام نبود، خدا یه راه خوب رو بهم نشون داد. همهمون هم از این نمونهها تو زندگیمون داریم (حالا یکی رف میده به خدا، یکی دیگه به هوش و یکی دیگه شانس و ...). قصدم تنها مثبت دیدنه، شاید یه نوع خوشحالی و دوان دوانی محض.
* به قول شریعتی آن سوی دلتنگی خدایی هست که داشتنش جایگزین همه نداشتههاست.